بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین
با توکل به خداوند متعال و استعانت از عنایات و توجهات حضرت ولی عصر (عج) دومین جلسه کلام اسلامی چهار بحث نبوت را آغاز میکنیم.
بحث ما امروز درباره ضرورت نبوت است، چرا باید خدای متعال برای ما نبی بفرستد؟ چه ضرورتی دارد؟ چه مسئلهای دارد؟ این یکی از اساسیترین بحثهایی است که درباره نبوت وجود دارد و جزء آن مباحث عقلی نبوت است. چون در نبوت بحثها به دو بخش تقسیم میشوند؛ یکی مباحث مربوط به عقل و عقلانیات، و یکی هم سمعیات.
درباره نبوت اولین بحثی که مطرح میشود از مباحث عقلی این است که نبوت چه ضرورتی دارد؟
حسن اعم از وجود است، چون اگر خاطرتان باشد در بحث حسن و قبح مطرح کردیم که میگفت حسن هم میتواند واجب باشد و هم میتواند مستحب باشد و هم میتواند مباح باشد، بنابراین همیشه حسن مستلزم وجوب نیست گرچه در بحث نبوت حسن ملازم وجوب است یا بگوئیم قریب به وجوب است اما بهر حال از این حیث مرحوم خواجه و به تبع ایشان مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیهما این بحث را جدا کردند و نُه وجه را در بحث حسن نبوت و یک وجه را هم در بحث وجوب نبوت مطرح کردند که جمعاً ده وجه میشود برای ضرورت نبوت که من خلاصهی اینها را عرض میکنم.
وجه اولی که مرحوم خواجه و به تبع ایشان مرحوم علامه ذکر فرمودند کمک به عقل است، معاضرة العقل؛ در کجا؟ در جایی که عقل به او راهنمایی میکند، و به او رهنمون میشود، در مواردی که عقل آن را تشخیص میدهد. در مواردی از احکام نظری عقل است که عقل خودش بدون وجود شرع تشخیص میدهد مثل مسئله توحید. عقل توحید را درک میکند مثل ضرورت معاد که عقل میفهمد اما در این جور موارد اگر شریعت بر دین و نبوت بیاید عقل آنجا بیشتر کمک دریافت میکند و بیشتر قوّت قلب پیدا میکند، این یکی از وجوه ضرورت نبوت یا حسن نبوت است. مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس؛ جنابعالی میخواهید یک تصمیم بگیرید درباره ازدواج فرزندتان، جوانی به خواستگاری دختر شما آمده، نشست و برخواستش را دیدی و حرکاتش را دیدی و خوشت آمده، عقلت میگوید خوب است اما با آقای صفار که مشورت میکنی ایشان میگوید بله من این جوان را خوب میشناسم، خانوادهاش را میشناسم، پدرش را میشناسم، خودش تربیت خوبی دارد، شما که تشخیص داده بودی و فهمیده بودی و به آقای صفار چه نیازی دارید؟ اینجاست که عقل در مواردی خودش در کمیکند اما برای اینکه شبهات و غبارها را کنار بزند نبی هم نیاز دارد، برای همین است که امیرالمؤمنین میفرماید خدا انبیاء را فرستاد را دقایق عقول را برای آنها کشف کند، عقل میفهمد و در آن ارتکاز عقلی این هست اما یک شبههای و الودگیای اگر باشد این کمک میکند. این حرفی که من گفتم حرف عقلی بود اما وقتی اشاره کردم به فرمایش امیرالمؤمنین در واقع تثبیت شد، یعنی اساس مطلب همان است اما چون اشاره به آن شد عقل آرامش پیدا میکند، چون از طرف خداست، از طرف امام و نبی است این تثبیت میشود، این کمک عقل است، این یک.
دومی هم در واقع تکملهی بحث اول است؛ ازالهی خوف و نگرانی و هراس از مکلّف در تصرفاتی که در عالم انجام میدهند. مثلاً کشتن گوسفند خوب است یا بد؟ انسان به یک چنین چیزی نیاز دارد که از گوشت حیوانات دیگر تغذیه کند، نیاز دارد از میوه درختان و گیاهان تغذیه کند، اینها تصرف در عالم است، تصرف در پدیدههای عالم است. زمانی که شما گندم را آرد میکنید خیلی خوف ندارید، زمانی که گیاهی را میچینید خیلی خوف ندارید، ولی زمانی که مرغ یا گوسفندی را میخواهید بکشید ممکن است بگوئید این هم زنده است و من هم زندهام، آیا چنین اذنی دارم؟ پیغمبر میگوید احلّ لکم ذبح حیوانات، برایتان حلال است و راحت باشید. نگرانی و هراسی که داریم اینجا برطرف میشود. حالا یک مرحله بالاتر برو؛ کشتن انسان، چه انسانی؟ کشتن کافر، کشتن انسانی که مرتد است، کشتن انسانی که زانی محصنه است و الی ما شاءالله. من میتوانم چنین کاری کنم که آدم بکشم؟ کافر یا هر چه؟ مشهور است که مرحوم میرفندرسکی رضوان الله علیه را میگویند مکه نرفت، گفتند حاجی چرا مکه نمیروی؟ گفت حاجی خودتی، اگر آنجا برم ناگزیرم گوسفند ذبح کنم و دلم نمیآید گوسفند ذبح کنم، شاید واجب الحج نبوده مثل غالب طلابی که الآن واجب الحج نمیشوند، ولی بهرحال امکان رفتن از راه غیر واجب برای ایشان بوده، اما میگوید اگر بخواهم بروم آنجا بایستی گوسفند را قربانی کنم، از ثواب حج خودش را محروم کند به خاطر اینکه دلش به رحم میآید. اینجاست که پیغمبر میگوید برو، این گوسفند را هم قربانی کن اشکالی ندارد، جهاد انجام بده، دفاع کن، قصاص انجام بده و الی ما شاء الله.
بنابراین عقل میگوید این تصرفات در عالمی است که ملک خداست، تصرف بدون اذن درست نیست، پس پیغمبر میآید این اذن را به ما میدهد. این نگرانی و هراس و خوف را از ما در تصرفاتی که در عالم انجام میدهیم دور کند.
حالا فعلاً داریم تقریر میکنیم فرمایشات این دو بزرگ متکلم مرحوم خواجه نصیر طوسی و علامه حلی، ممکن است در آخر همه را رد کنیم! چون ابو حنیفه از علمای عامه است، برای ما خیلی اهمیتی ندارد و ما به حرفهای او استناد نمیکنیم منتهی یک نکتهای هست که حکمت مانند دانههای گندم است، یعنی چه؟ مانند دانههای گندم میان ابنای بشر پخش شده. ابو حنیفه که مسلمان است و ممکن است حکمت در دست یک کافر هم باشد، اطلب العلم ولو بالسین حکمت را باید گرفت.
ابو حنیفه در مقابل اصحاب حدیث؛ اصحاب حدیث میگفتند ما تابع حدیثیم، حدیث یعنی چه؟ میگفت حدیث آنچه که از پیغمبر و در عصر پیغمبر رسیده باشد، آن زمان هنوز شافعی نیامده بود که بگوید ما غیر از پیغمبر را قبول نمیکنیم، شافعی بود که گفت سنت عبارت از فعل و قول و تقریر پیغمبر است و بقیه نه. آن زمان میگفتند هر آنچه از پیغمبر و عصر پیغمبر رسیده باشد ولو از یک صحابی یا تابعی باشد که تقریباً معاصر پیغمبر حساب میشود. اصحاب حدیث مثل مالک، صفوان بن عیینه، شهاب زهری، که به آنها اصحاب حدیث یا اثر میگفتند، اینها میگفتند ما نطبع آثار الرسول و الصحابه، یعنی آنچه که رسیده از پیغمبر و صحابه را قبول میکنیم.
ابو حنیفه در مقابلش یک حرف مردانهای میزد و میگفت نحن رجال و هؤلاء رجال، ما هم آدمیم و صحابه هم آدمیم، ما چرا حرف صحابه را قبول کنیم؟ به خاطر اینکه صحابی را قبول کنیم؟ نخیر قبول نمیکنیم چون فکر میکنیم اگر دیدیم درست است قبول میکنیم و اگر نادرست است قبول نمیکنم، اینجا هم میگوئیم آقای صفار، آقای دهباشی، بزرگی بزرگان سر جای خودش! احترام بزرگان هم سر جای خودش، علامه حلی هست که خوب است اگر بود ما خدمتگزارش هم بودیم، خواجه نصیر خیلی بزرگ است و حق به گردن حوزههای علمیه دارد اما حرفهایش را قبول نمیکنیم تا زمانی که دلیلش قانع کننده باشد. این نکتهای است که ما از بزرگان خود یاد گرفتیم، علمای ما این نحن الرجال و هؤلاء الرجال را به شکل دیگری مطرح کردند و گفتند نحن ابناء الدلیل نميل حيث يميل، یعنی میل میکنیم و گرایش پیدا میکنیم به هر سمتی که دلیل گرایش پیدا کند، حیثُ مکانیه است. این دو.
سوم: بعضی از افعال حسن است و بعضی هم قبیح است.
شناخت حسن و قبح و منافع و مضار، به صورت تفصیلی. قبلاً برایتان گفتیم که اجمالاً عقل حسن بعضی افعال و قبح برخی افعال را درک میکند اما به طور تفصیل راه ندارد که حسن و قبح را درک کند، به طور تفصیل همهی محاسن و همه قبایح را نمیتواند درک کند. برای شناخت تفصیلی این منافع و مضار به پیغمبر نیاز داریم، به نبی نیاز داریم که بیاید و اینها را برای ما توضیح بدهد. بنابراین عقل در مستقلات خودش هم نیازمند است، برای اینکه کمک بشود، تقویت قلب بشود، هم برای اینکه ادراک خوف بشود و هم در غیر مستقلات، چون مدرکات عقلیه بعضیهایشان مستقل نیست.
به تعبیر دیگر اینجا بیشتر در حوزه امور عملی است و اینجا در حوزه امور فلسفی است.
برای همین است که ما در مذهب شیعه به اجتهاد پویا قائلیم، اینکه میگویند العلماء ورثة الانبیاء، آقایان فقها کار پیغمبر را انجام میدهند، مبلغی که میرود تبلیغ دین کند انگار کار پیغمبر را میکند، اینکه میگویند معلّمی شغل انبیاست همین است.
بحث سر این است که امام مقامش از پیغمبر پائینتر است، چون الامامة خلافة النبوة، البته یک بحثی هست در بین علمای شیعه که خلافی وجود دارد که مقام ائمه ما نسبت به انبیای گذشته بالاتر است یا نیست؟ مقام نبوت از امامت بالاتر است اما به لحاظ شخصی ائمهی ما در چه وضعیتی بودند؟ نسبت به نبی خاتم که مسلم پائینتر است، نسبت به بقیه انبیاء بین علمای شیعه بحث است، مرحوم شیخ مفید رضوان الله علیه کتابی دارد، که حتماً بخوانید فوق العاده مهم است به نام اوائل المقالات فی المظاهر و المختارات، مرحوم شیخ مفید در این کتابش مباحث اعتقادی را مطرح کرده.
مرحوم شیخ مفید در این کتاب دیدگاههای مختلف را درباره مسائل اعتقادی مطرح میکند، هم دیدگاه مخالفین و هم دیدگاههای علمای شیعه را مطرح میکند، در بحثی که ائمه ما بالاتر بودهاند یا انبیای سلف، ایشان چند قول را میآورد؟ یک قول این است که عدهای از علمای ما میگویند ائمه ما از همه انبیاء سلف غیر از نبی خاتم بالاترند، یک قول این است که از انبیاء غیر اولوالعزم بالاتر بودند، یک قول اینست که حضرت امیر از آنها بالاتر بوده و بقیه ائمه پائینتر هستند.
در اینجا حرف این بود که امامت جانشینی نبوت است، ائمه از نظر توانایی این توان را داشتند که همهی مشکلات علمی جهان اسلام را حل کنند اما جهان اسلام به آنها مراجعه کردند؟ اجازه دادند که مراجعه کنند؟ نه، تحقق پیدا نکرد. بخوانید کتاب انسان 250 ساله مقام معظم رهبری را، بخوانید کتاب مرحوم شهید صدر بحوث حول الولایة، شهید صدر میگوید قرار این بود که در آن 250 سالی که مقام امامت ادامه دارد امت اسلامی به مرحله عصمت برسد، اینقدر آموزش ببینند که امت به مرحله عصمت برسند بعد هم اگر امامی نبود، نبود طوری نیست! ولی نگذاشتند، خیلی حرف مهمی است. مرحوم شهید صدر خیلی عمیق است.
حالا دوره مقام امامت تا سال 260 تمام شد یا با یک اغماضی تا سال 239 و نبوت به آقایان فقها رسید؛ فقها هم چه فقهایی؟ که تا زمان مرحوم شیخ طوسی رضوان الله علیه یکی و بعد هم شیخ طوسی هم وضع خرابتر! بسیاری از علمای ما گفتهاند بعد از شیخ طوسی مجتهد در شیعه ظهور نکرده، البته این را یک مقداری تند کردند و مجتهد در آن حدّ منظور است.
نکته بعدی مربوط به شناخت عقلیه و اغذیه و سموم و امثال اینهاست؛ بسیاری از علمای ما از قدیم بر این نظر بودند که این علوم تغذیه و طب از علوم الهی است و انبیاء اینها را گفتهاند که چه چیز بخورید و چه چیز نخورید، چه چیزی ضرر دارد و چه چیزی ضرر ندارد، چون میگفتند اگر شما بخواهید از طریق تجربه پیش بروید، تجربه به هلاکت منجر میشود، تجربه به نابودی نسل انسان منجر میشود.
از بین این وجوهی که نقل کرده و فرموده، این وجه پنجم به نظر اهمیت بیشتری دارد، حفظ انسان از نابودی در اثر اختلاف و تزاحم منافع، این از وجوه مهم است و شاید بگوئیم مهمترین وجه از ده وجهی که این دو بزرگوار مطرح کردند همین بحث باشد. توضیحش این است که انسان ناگزیر از زندگی اجتماعی است، یک. دو: منابع و منافع که قابل تفسیر باشد محدود است، محدودیت منابع و نامحدود بودن خواستههای انسان به تزاحم و درگیری و فنا منجر میشود. پس باید یک پیغمبری بیاید برای ما قانون بیاورد، قانون برای تنظیم منافع و حل اختلاف. مثلاً هر انسانی فطرتاً خلقتاً طوری هستیم که زیاده خواهیم، میخواهیم تمام پولهای قم مال ما باشد، میخواهیم تمام زنان و بانوان قم هم مال ما باشد، نه فقط پولها، طلاها و زنها، بلکه میخواهیم تمام مردهای دیگر هم کار کنند و در خدمت ما باشند.
نکته ششمی که مطرح کردهاند اینست که استکمال انسان در استعدادهای خودش، یک چیز واضحی است و آن اینست که انسانها به لحاظ استعداد متفاوت هستند، یک نفر استعدادش صد است و یک نفر زیر چهل است، یکی هم ممکن است 70 الی 90 باشد، نبی میآید برای اینکه انسانها را پرورش بدهد، تعلیم بدهد، این استعدادها را بالا ببرد. استعدادهای عموم مردم را بالا ببرد، حالا آنکه بالای بالاست را بیشتر شکوفا کند و اینکه پائین هست یک مقدار بالاتر ببرد، این از نکات دیگری که بهر حال این هم در محاسن نبوت هست.
نکته هفتم این است که نوع انسان نیازمند به امور نافع است مانند لباس، ارزاق و امثالهم، اینها را میخواهد. انسان خود نمیتواند به این امور نافع دست پیدا کند، اینکه عرض کردم خیلی از علما میگویند بسیاری از علوم و مهارتها نبوی و آسمانی هستند از همین جاست، مثلاً میگوید ذوب آهن مال حضرت داود بوده و هر کدام از انبیاء را میگویند یکی از امور نافع برای انسان را آورده و به انسان یاد داده، این یک مورد.
نکته هشتم بحث تفاوت انسانها در مناطق اخلاقی است و لزوم تعلیم انسان در این امور اخلاقی است. به نظرم این نکته از شماره پنج هم مهمتر است. خدا رحمت کند آقای مصباح را که در این مباحث خیلی دقیق النظر است، میگوید در بسیاری از این موارد حتی در بحث وضع قانون بشر امروزی تجربه ثابت کرده که میتواند برای خودش قانون را عوض کند، در علوم و این امور نافعه، در شکوفایی استعدادها بشر پیشرفتهای عجیبی کرده، چه بشری که به نبی قائل است و چه بشری که به نبی قائل نیست! آن هم پیشرفتهای خیره کننده. آقا میگوید پیغمبر برای ما ابزار درست کرده، لباس کرده، بشر پهباد درست میکند که بلند شود و هزار تا کار انجام بدهد، موشک و هواپیما درست کرده، پیشرفتهای خیرهکننده الکترونیکی که الآن هست. در این تصرفات بشر هیچ باکی ندارد اما آنچه که ثابت کرده بشر بدون نبی و بدون آموزههای نبوی لنگ است، هر چقدر که بشر در مسائل مختلف دیگر پیشرفتها کرده از این طرف در منجلابهای فساد بیشتر غرق شده! فرانسه یکی از افقهای مهم تمدن بشری است، در همین چند روز پیش قانون ازدواج با محارم را تصویب کرده. بحث بردگی آن هم نه بردگیای در زمان جنگ، بلکه بردگی خود خواسته که فردی به دیگری بگوید من میخواهم برده تو باشم تصویب قانونی شده و در بعضی از کشورها انجام میشود. همین کشور فوق العاده پیشرفته در صنایع بشری (ژاپن)، میدانید تا 30 سال پیش خیلی از لوازم خوب که در بازار بود ژاپنی بودند، الآن ژاپن ننگش میآید که پیچکوشتی درست کند، ننگش میآید ماشین درست کند، اینها را واگذار کرده به مالزی، اندونزی، تایلند و کره با گواهی ما، ما فقط دنبال کامپیوتر و تجهیزات هوایی و فضایی هستیم. اما همین ژاپن در مسائل اخلاقی جزء بدترین نقاط عالم است، این است که انسانها به لحاظ اخلاقی فوق العاده در معرض خطرند، بل یرید الانسان لیفجر امامه، میخواهد جلویش باز باشد تا هر غلطی میخواهد بکند. تنها کسی که میآید جامعه فاضله درست کند نبی است، نبی است که یک چنین جامعهای درست میکند که یک جوان مجردی از یک زنی خوشش بیاید بعد این را دنبال کند که ببیند خانهاش کجاست؟ حواسش هم نباشد در یک کوچهای یک چوبی از دیواری بیرون آمده باشد و سرش به آن چوب بخورد و سرش بشکند و با همان حال پیش پیغمبر میرود و میگوید من بیچارهام! من گناه کردم، من آمدم توبه کنم، این فقط کار پیغمبر است که چنین آدمی را بسازد که حتی اگر گناه هم میکند فوری برگردد و بیشتر غرق نشود، این نکته مهمی است.
من ترم قبل هم گفتم که از نظر اهمیّت در تعالیم اسلامی بالاتر از اخلاق چیزی نداریم، این خیلی نکته مهمی است.
نکته نهم معرفی طاعت و معصیت، ثواب و عقاب است که این بدون پیغمبر هیچ راهی ندارد که پیغمبر بیاید به انسان توضیح بدهد که فلان کار ثواب است و فلان کار عقاب دارد. فلان کار را انجام بده پاداش دریافت میکنی، فلان کار را انجام بدهی عقاب دریافت میکنی. یا به تعبیر دیگر تفسیر شریعت، یا به تعبیر دیگر آن مسائل قبلی تا حالا هر چه بود مسائل معاملات بود و اینجا مسائل عبادات است. چطوری نماز بخوانید؟ کف بزنید و صوت بزنید؟ قبل از اسلام اینطوری بود. وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً، صوت میزدند و کف میزدند، در زمان ریاست جمهوری یکی از آقایان به آنجا رفت و ایشان و همراهشان صوت زندند و آتو دادند دست دشمن و گفتند اینها همان رؤسای قبلی هستند، حالا حزب الهی هم نبود خوب بود!
تفصیل شریعت و عبادات مال نبی است، دو رکعت نماز بخوان یا سه رکعت نماز بخوان، وضو را باید اینطوری بگیری، اینها همهاش دست پیغمبر است و بدون این انجام نمیشود. اجماع شریعت شکر منعم این عقلی است. اما اینکه این شکر منعم با چه تفصیلی انجام بشود کار کیست؟ پیامبر. عبادت را برای چه انجام بدهیم؟ همه این عبادات و طاعت از باب شکر منعم است، چرا باید اطاعت کنیم چون او اله است و شایسته اطاعت و عبودیت است، چون او مالک است و ما مملوکیم، او خالق وجود ماست، خالق رزق و هستی ماست.
نکته دهم که مربوط به وجوب نبوت هست اینکه نبوت لطف ؟؟؟ است. یک جملهای هست در بین متکلمان که آقایان میگویند التکالیف الصنعیة الطافٌ فی التکالیف العقلیة که در واقع همین است.
لطف چه بود؟ دو جور لطف بود لطف مقرب و لطف مؤثر. لطف مقرب آن بود که یقرب الانسان من الطاعة و یبعده عن ال؟؟؟، نبوت لطف است یعنی اینکه انسان با عقل خود ممکن است بسیاری از تکالیف را درک کند اما روح اطاعت در او خموده باشد و او اطاعت نکند!
این دهمی در واقع آن نُه تای اول را در دل خودش دارد و شامل همه آنهاست و جامع است، روح اطاعت در او خموده باشد اطاعت نکند! بسیاری از انسانهایی که الآن هستند خدا باور هستند اما این خدا باوریشان در حدّی نیست که آنها را به تکالیف وادار کند، در حدّی نیست که در او انقیاد ایجاد کند، این انقیاد این اطاعت از کجا حاصل میشود؟ از تشویق و تحریز نبی، چرا؟ چون قرآن میگوید نبی چکاره است؟ بشیراً و نذیراً، بشارت و انذار دارد. این بشارت و انذار او را تشویق میکند، تحریز میکند، یا او را از یک چیزهایی بیم میکند که او اطاعت کند، در حقیقت نبی وادار کننده است، نبی جنبه ابعاث و انبعاث دارد و این میشود لطف. نبی انسان را به طاعت نزدیک میسازد، از معصیت دور میکند، این میشود لطف. پس نبی لطف است و قبلاً آقایان گفتهاند که لطف بر خدا واجب است!
روح اطاعت در عقل نیست و یا اگر هست خاموش است، فعال نیست، منفعل است، به تعبیر دیگر آنقدر انگیزه و تحریک در او نیست، آن مقدار انگیزه و تحریکی که انسان را به طرف طاعت هُل بدهد نیست، نبی که آمد با تکلیفهایی که نبی میآورد قرآن میگوید سنّت میگوید سمعی یعنی آنچه که از طریق پیغمبر به ما میرسد چه قرآن باشد و چه سنت، فرقی نمیکند، این تکالیف سمعیه لطف است یعنی نزدیک کننده انسان به طاعت و حتی در تکالیف عقلی است، یعنی آنها هم بر اینها بار میکند، این ده وجه در ضرورت نبوت که به نظر ما این دو وجه یعنی بحث حفظ انسانی از نابودی (یعنی قانونگذاری) و بحث تفاوت انسانها در مراتب اخلاقی از همه مهمتر است، بعد هم نوبت به نقطه دوام میرسد، این وجوهی برای ضرورت نبوت.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته