آیا امام باقر نسبت به حکومت طاغوت زمان خودشان منفعل بودند؟ آیا اصلا بدنبال تشکیل حکومت اسلامی بودند؟ چرا صرفا شاگرد پروری میکردند؟ آیا به صرف اینکه امویان رو به افول بودند و کم کم عباسیان روی کار آمدند، امام باقر بدنبال تشکیل حکومت نبودند؟
پاسخ:
- اگر بخواهیم بصورت کوتاه به این سوال پاسخ بدهیم باید عرض کنیم امام باقر نسبت به حکومت ظالمانه زمان خودشان منفعل برخورد نمیکردند و دلیل این سخن این است که آن امام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند و شهادت امام دلیل محکمی بر رد این سخن است. والا حاکمان غاصب بدنبال این هستند که افراد موجه یا مقدس نما را در کنار خودشان قرار دهند تا توجیه کار خودشان باشد. وحتی وصیت امام باقر به امام صادق مبنی بر اینکه تا ده سال در میعادگاه مسلمانان در زمان حج (منی) نوحه سرایی و عزاداری کنند. این مطلب درواقع یک حرکت سیاسی است که شهادت امام باقر کمرنگ نباشد بلکه هرساله مردم بیایند عزاداری کنند و از ویژگیهای آن امام بپرسند یا اینکه آیا به مرگ طبیعی از دنیا رفته است؟ یا به شهادت رسیده است؟ و به چه منظور آن امام را به قتل رساندند؟
- نکته دیگر که باید به آن توجه کرد این است که حاکمان برای توجیه اعمال و رفتار خودشان بدنبال تحریف آموزههای اسلامی هستند و با ترویج ویژگیهای فکری و اعتقادی ناصواب بدنبال مقاصد شوم خودشان هستند. بعنوان نمونه آنان با ترویج اعتقادات جبریه، تمام رفتار و اعمال خودشان را منسوب به خداوند میکنند و خودشان را از اعمال زشتشان مبرا میکنند یا با ترویج عقائد مرجئه، این باور را در بین مردم نهادینه خواهند کرد انسان میتواند مرتکب گناه بشود ولکن مومن هم باشد و اساساً اعمال انسان (گناه) خللی به ایمان شخص نمی زند یا تفسیر غلط از آیه وجوب اطاعت از اولوالامر یا تفسیر نادرست از اتحاد مسلمانان به این بیان که هرکس که حاکم شد هرچند با ظلم، اطاعت از او واجب میباشد و اگر کسی نسبت به آن خروج کند، او را خارجی بنامند. و تمام این موارد در حادثه کربلا و شام شواهدی دارد که بررسی این موارد در واقعهی کربلا، خارج از این بحث است.
امام باقر نیز در واقع بدنبال تحریف زدایی از آموزهها و معارف اسلام بودند و در نتیجه تبیین درست از اسلام بودند بالخصوص در زمانی که بحث از نوع تفکرات، اندیشهها و اعتقادات داغ بود. و تا اعتقاد صحیح و راسخی شکل نگیرد، قیام زمین میخورد و اثر لازم را نخواهد داشت.
- نکته قابل توجه دیگر این است که امام باقر علیه السلام مستقیماً در حج دعوت به پیروی از خودشان داشتند که با مقابله هشام بن عبدالملک روبرو شدند.
متن واقعه بدین شرح است:
سالی هشام برای انجام مناسک حج به مکّه آمده بود و امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) نیز در آن سال در مکه تشریف داشتند. امام صادق(علیه السّلام) ضمن جملاتی - که حاکی از برتری بنی هاشم بر اموی ها بود - فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِیّاً وَ أَکْرَمْنَا بِهِ، فَنُحْنُ صِفْوَةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ خِیَرَتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ خُلَفَاءُهُ، فَالسَّعِیدُ مَنْ اِتَّبَعْنَا وَ الشَّقِیُّ مَنْ عَادَانَا و خَالَفْنَا»؛ (سپاس خدایی را که حضرت محمد(صلّی اللّه علیه و آله) را به پیامبری برگزید و ما را به وسیله او مورد احترام و تکریم قرار داد. پس ما برگزیدگان خدا از میان مخلوق او و خلفای منصوب از جانب او هستیم. خوشبخت کسی است که از ما پیروی نماید و بدبخت کسی است که ما را دشمن داشته و با ما مخالفت کند).
این خبر به هشام رسید و او تا دمشق سکوت اختیار کرد و در این مورد چیزی بر زبان نیاورد. پس از آن که وارد دمشق شد، پیکی به سوی حاکم مدینه فرستاد و از او خواست تا امام باقر و امام صادق(علیهما السّلام) را به شام بفرستند. این دو امام راهی شام شدند. هشام به منظور تحقیر، سه روز معطل کرد و روز چهارم آنان را پذیرفت. در آن مجلس که رجال فراوان و شخصیت هایی از قریش حضور داشتند، از امام باقر(علیه السّلام) - که سنّی از ایشان گذشته بود - خواست تا در مسابقه تیراندازی شرکت نماید. ابتدا امام به بهانه پیری از قبول آن استنکاف ورزید؛ اما هشام بر خواسته خود پافشاری می کرد. امام ناچار کمان به دست گرفته و تیر اول را به هدف نشانید و تیرهای بعدی را یکی پس از دیگری تا نه تیر بر هم دوخت.
هشام که دچار شگفتی شدیدی شده بود چنین گفت: «مَا ظَنَنْتُ أنَّ فِي الأرْضِ اَحَدٌ يرْمِي مَثْلَ هذَا الرّامِي»؛ (گمان نمی کنم در روی زمین کسی بتواند بهتر از این تیراندازی بکند). سپس با پیش کشیدن قرابت نسبی میان بنی هاشم و بنی امیه خواست این دو خانواده را از نظر حیثیت مساوی قلمداد کند. امام باقر(علیه السّلام) تأکید فرمودند که البته خانواده های دیگر فاقد کمالات معنوی و فضایل موجود در اهل بیت هستند.
هشام در ادامه سخنانش تصور و اعتقاد شیعیان در مورد امیر مؤمنان(علیه السّلام) را به باد مسخره گرفت و گفت: «علی مدعی علم غیب بود، در حالی که خدا هیچ کس را بر آن آگاه نساخته است». امام در جواب اشاره به انتشار معارف قرآن و علوم پیامبر توسط امیر مؤمنان(علیه السّلام) کرد.
سرانجام هشام ابتدا آنان را زندان کردند و بعد متوجه شدند که زندانبان ها شیفته آنان شدند لذا وقتی مشاهده کرد بودن امام باقر و امام صادق علیهما السلام به ضرر خودش هست دستور بازگشت شان به مدینه را صادر کرد.
تمام این موارد بخشی از اقدامات سیاسی آن حضرت بود که در واقع در این نوزده سال امامت آن امام همام هم آموزندگي ايدئولوژي هست، هم سازندگي فرد؛ هم تاكتيك
مبارزه سیاسی هست
- برای ارسال دیدگاه وارد شوید یا ثبت نام کنید .