سایت مرکز فقهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ما از امروز ان شاء‌الله اگر بتوانیم این جلسه و یک جلسه دیگر، قواعد فهم قرآن را هم از منظر علامه طباطبائی بحث کنیم تا نسبتاً بحثمان کامل شده باشد. مراد ما از قواعد فهم قرآن از منظر علامه طباطبائی آن قواعد خاص روش تفسیر قرآن به قرآن است، یعنی آن قواعدی که نقش ویژه‌ای در تفسیر قرآن به قرآن دارند و الا قواعد دیگری هست که قواعد فهم است ولی بیشتر در روش‌های دیگر استفاده می‌شود یا نقش ویژه‌ای در روش قرآن به قرآن ندارند. منظورمان از قاعد خاص این نیست که لزوماً مرحوم علامه از این قواعد بهره می‌برند،‌ نه! برخی از این قواعد، قواعد اختصاصی است و قاعده‌ای است که خود علامه طباطبائی به آن ملتزم هستند یا شاید بعضی های دیگر، و زیاد کاربرد دارد در روش تفسیری ایشان، بعضی از قواعد هم هست که در روش تفسیری علامه کاربرد زیادی دارد اما مفسران دیگر به نحو قابل توجهی از این قواعد استفاده می‌کنند مثل قاعده سیاق که علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه زیاد به آن استشهاد می‌کنند و زیاد از آن بهره می‌برند، شاید دو هزار و خُرده‌ای در المیزان داریم که علامه تکیه بر سیاق دارند، یا سیاق آیات، یا سیاق آیه، چون سیاق آیه با سیاق آیات فرق می‌کند.
اولین قاعده‌ای که ما از آن می‌خواهیم بحث کنیم ضرورت تأمل در واژگان، جملات و آیات هم‌نشین است به نوعی همان سیاق می‌شود منتهی ما یک مقدار این را تفکیک کردیم که معلوم بشود سیاق یعنی چه؟ پس یکی از قواعد این است که اگر می‌خواهیم یک آیه‌ای را فهم کنیم باید هم تأمل در واژگان آن آیه کنیم، هم جملاتی که در آیه هست و هم آیات همنشین. یعنی برای فهم یک واژه در یک آیه از واژگان هم‌نشینش هم باید توجه کنیم، در فهم یک جمله در آیه از جملات قبل و بعدش هم باید بهره بگیریم، از آیات قبل و بعدش هم باید بهره بگیریم، مجموعه اینها را ما سیاق می‌گوئیم.
من مثال‌هایی برایتان می‌زنم تا ببینید چطور توجه به واژگان هم‌نشین، واژگان قبل و بعد، یا جملات قبل و بعد، در تغییر معنای یک واژه یا تعیین معنای یک واژه کمک می‌کند، اولین آیه آیه‌ی 8 سوره مجادله است، أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَيَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ آیا نمی‌بینید گروهی از مومنین ضعیف الایمان یا منافقین را که ما نهی‌شان کردیم از نجوا کردن، نهوا عن النجوا، ما نهی کردیم و گفتیم نجوا نکنید ثم یعودون لما نهوا عنه، ولی اینها دوباره برگشتند همان نجوایی که نهی کردیم را انجام می‌دهند، حالا نجوایشان چیست؟ به گناه و عدوان و معصیت پیامبر بزرگوار اسلام. اینجا این هم‌نشینی این سه واژه در کنار هم معنای عرفی و عام این واژگان را تغییر داده، کلمه اثم در قرآن یعنی گناه، شامل گناهان فردی، اجتماعی، حق الله و حق الناس می‌شود، اثم یعنی هر گناهی چه ناظر به حق الله باشد یا حق الناس. ولی نه اینکه اینجا بعد از کلمه اثم کلمه عدوان هم آمده، عدوان به معنای تعدّی و ظلم و تجاوز آمده، این کلمه عدوان در اینجا ضیق می‌کند معنای اثم را، معلوم است که مراد از اثم آن گناهان حق الناسی نیست، فقط گناهان حق اللهی است، چرا؟ به خاطر کلمه عدوان، و خود کلمه عدوان شامل ظلم به نفس می‌شود، یعنی در گناهان شخصی می‌شود، شامل گناهان اجتماعی هم می‌شود، ظلم اجتماعی هم می‌شود، ولی باز به خاطر همنشینی با کلمه اثم خود عدوان هم یعنی عدوان اجتماعی، یعنی ظلم به مردم.
خود واژه معصیة الرسول، معصیت پیامبر بزرگوار اسلام به معنای عام است، اگر کسی یکی از احکام شرعی که پیامبر اکرم آورده را عمل نکند، معصیت رسول کرده، اگر آن آموزه‌های دینی که پیامبر اکرم آورده را نپذیرد معصیت رسول کرده، اگر احکام و دستورات ولایی پیامبر اکرم را انجام ندهد باز معصیت الرسول کرده، پس معصیت الرسول برای خودش یک گستره‌ای دارد، ولی باز به خاطر هم‌نشینی با این دو کلمه معنایش ضیق می‌شود، مراد از معصیت الرسول یعنی فقط مخالفت کردن با اوامر ولایی یا حکومتی پیامبر اکرم، پس معصیة الرسول خاص شد در مخالفت با اوامر حکومتی، عدوان خاص شد در ظلم اجتماعی به مردم، اثم هم خاص شد در گناهان شخصی مثل شرب خمر و ترک واجب و امثال اینها، این کلمات هم‌نشین در معنای در سعه و ضیق معنایشان به لحاظ مصداقی تأثیرگذارند و یکی از توجهاتی که باید در فهم آیات داشته باشیم این است که اگر می‌خواهیم معنای یک واژه را بفهمیم، صرفاً نرویم ببینیم لغت مراد از اثم را چه گفته؟ اگر شما برای اینکه بفهمی مراد از اثم چیست، رفتی ببینی لغت چه گفته، یک معنای عام باید برایش بگیری، ولی وقتی با واژگان بعدی در نظر می‌گیرید معنایش ضیق می‌شود.
یا مثال دوم ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوةٌ و لهم عذاب عظیم، این تغییر سیاق داده شد، ختم الله علی قلوبهم مجرور به خاطر علی است، علی سمعهم است و علی ابصارهم غشاوةٌ، اینجا سیاق تغییر کرد، این غشاوةٌ را که آورد انگار علی ابصارهم غشاوةٌ یک جمله مستقل شده و ارتباط به ما قبل ندارد. خداوند متعال در دلهای اینها و در گوشهای اینها قفل زد پیش از اینکه خداوند قفل بزند خودشان بر چشم‌هایشان غشاوه ایجاد کردند، حجاب ایجاد کردند، غشاوةٌ یعنی علی ابصارهم را عطف نکرده علی سمعهم، چون عطف نکرد مستقل آورد معنایش این است که یک معنای جدیدی می‌آورد، اصولاً معنای دیگری می‌آورد، آن معنا این است که چون خودشان چشم‌شان را نسبت به حقایق و آیات الهی بستند، بستن چشم‌هایشان که به اراده و فعل خودشان بود سبب شد که ما بر قلبهایشان و گوشهایشان قفل بزنیم، یعنی این توجه و انقطاعی که علی ابصارهم غشاوةٌ با صدر آیه دارد می‌خواهد بگوید علی غشاوةٌ علت است برای ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم، ما مهر کردیم بر دلها و سمع‌شان ولی علی ابصارهم غشاوة، این مهر را ایجاد نکردیم و خودشان ایجاد کردند، آنچه خودشان ایجاد کردند باعث شد که مهر بر قلبها و سمع‌شان بخورد.
یا از این دست آیات زیاد داریم، مورد بعدی توجه و تأمل در آیات هم‌نشین است، الآن مثالی زدیم برای اینکه یک جمله در آیه را بفهمی جمله قبل و بعد را توجه کن، برای اینکه یک واژه را بفهمی واژه قبل و بعد را توجه کنی، اینجا می‌خواهد بگوید برای اینکه یک آیه را بفهمی به آیات قبل و بعد توجه کن، اسمش را گذاشتیم توجه به آیات هم‌نشین، آیاتی که در کنار این آیه مورد نظر است، مجموع این قاعده و قاعده قبلی همان سیاقی است که تعبیر می‌شود.
آیه 120 سوره انعام وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ ظاهر و باطن گناه را ترک کنی، مرحوم طبرسی رحمة الله علیه فرموده‌اند مراد از ظاهر الاثم گناهان در آشکار است، کسی در ملأ عام یک گناهی انجام بدهد، مراد از باطنه گناهان در خلوت است، یعنی ظاهر و پنهان را ایشان یک موطن گناه گرفته، گفته محل تحقق گناه اگر در ملأ عام باشد می‌شود ظاهر الاثم، اگر کسی نبیند می‌شود باطن الاثم، فخر رازی و آلوسی هم همین را تفسیر کردند، فخر رازی یک وجه دیگری هم بر این آیه آورده و گفته گناهان جوارحی ظاهر الاثم است، گناهانی که انسان با چشم و زبان و دست انجام می‌دهد، گناهان قلبی باطنه است، این تفسیری است که مفسران کرده‌اند. چرا؟ به خاطر اینکه به لغت مراجعه کرده‌اند، ظاهر اثم یعنی چه؟ اثم به معنای گناه است در واقع ظاهر الاثم اضافه‌ی صفت به موصوف است، مراد اینطوری بود ذروا رها کنید الاثم الظاهر، رها کنید گناه ظاهر را و الاثم الباطن، گناه باطن را، اینجا صفت آمده به موصوف اضافه شده و مرحوم طبرسی گفته گناهی که آشکار است و مردم می‌توانند ببینند و گناهی که پنهان است و مردم نمی‌توانند ببینند. 
مرحوم علامه رضوان الله تعالی علیه میفرماید نه، اگر به آیات قبل و بعد توجه کنید می‌فهمید که مراد از ظاهر الاثم و باطنه چیز دیگری است، می‌گوید مراد از ظاهر الاثم گناهانی است که عقل انسان قبح آنها را درک می‌کند، اثم بودن و گناه بودن آنها را درک می‌کند مثل شراب خوردن،‌ مثل قتل نفس و امثالهم. مراد از گناه باطن گناهی است که عقل قبحش را درک نمی‌کند، نمی فهمد چرا این گناه است یا حرام است؟ این گناهی که قبحش را درک نمی‌کند چیست؟ خوردن گوشت‌هایی است که ذبح شرعی نشده، خوردن میته است، الآن می‌بینید در ملت‌های دیگر می‌خورند و می‌گویند چه اشکالی دارد؟‌چه فرقی دارد شما ذبح شرعی کنید یا با برق این گوسفند بمیرد، فرقی ندارد! عقل‌شان درک نمی‌کند قبح این را که چرا این حرام است، مراد باطن اثم در این آیه این است، چرا؟ به خاطر اینکه آیات قبل را در نظر بگیرید درباره خوردن گوشت‌هایی است که ذبح شرعی نشده‌اند، آیات بعد هم دقیقاً درباره همین است، این آیه مورد بحث ما آیه 120 است، شماره آیات 118 و 119 را ببینید فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ، هر چهارپای حلال گوشتی که ذبح شرعی شد اسم الله برایش خوانده شد مورد ذبح او را بخورید، وَمَا لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ، چرا شما آن گوشت حلال گوشتی را که ذبح شرعی شده با نام خدا بوده را بر خود حرام کردید؟ آنجا می‌گوئید بخورید و اینجا می‌گوید چرا نمی‌خورید؟‌حالا آیه 121 این است وَلَا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ نخورید گوشت‌هایی را که اسم خدا موقع ذبح‌شان برده نشده است وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ اگر شما این گوشت را بخورید فسق است وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ شیاطین به اولیای خودشان از انسان‌ها یعنی کافران وحی می‌کنند تا بیایند با شما جدل کنند، بحث کنند، تلقین کنند به شما که اسم خدا چه نقشی دارد در حلیت این گوشت؟ چرا موقعی که خدا را نمی‌برید می‌گوئید حرام و وقتی می‌برید می‌گوئید حلال، چه فرقی دارد؟ می‌گوید شیطان می‌آید این شبهه را به آنها القا می‌کند و آنها هم با شما جدل می‌کنند تا باور شما را نسبت به این احکام خلط کنند، چون قبحش روشن نیست، برای شما هم روشن نیست و لذا زود به شک و تردید می‌افتید، آنها هم می‌آیند برای اینکه تردید در باورهای شما نسبت به احکام الهی ایجاد کنند می‌آیند با شما جدل میکنند، می‌گوئیم آیات قبل و بعد ناظر به این موضوع است، این فسق است، هر چند شما نمی‌فهمید ولی گناه است، و می‌آیند با شما جدل می‌کنند. در بین این آیات می‌گوید و ذروا ظاهر الاثم و الباطن، رها کنید گناه باطن و ظاهر را، یعنی رها کنید هم گناهانی که عقل‌تان گناه بودنش را می‌فهمد، مثل شرب خمر و قتل نفس، و گناهانی که عقل‌تان فسق بودنش را درک نمی‌کند! مثل همین گوسفندی که زمین می‌افتد و می‌میرد، عقل‌تان می‌گوید چرا این حرام باشد؟ گوسفندی که نام خدا برده نمی‌شود، ذبح می‌شود رگ‌های چهارگانه بریده می‌شود ولی نام خدا بریده نمی‌شود، عقل می‌گوید چرا باید حرام باشد، حرمتش برای من روشن نیست، آیه می‌گوید ولو برایتان روشن نیست ولو یک سری از چیزهایی که ما گناه می‌دانیم برایتان روشن نیست و باطن پنهان است آنها را تعمداً ترک کنید. علامه می‌گوید اگر آیات قبل و بعد را در نظر بگیریم معنای این ظاهر الاثم و باطنه این می‌شود نه اینکه مفسران گفته‌اند، در این آیه. اگر آیه دیگری داشتیم که همین مفاد را داشت باید ببینیم که قبل و بعد چه می‌گوید؟ شاید در آن آیه ظاهر الاثم و باطنه همین تفسیری باشد که مرحوم طبرسی گفته، ولی در اینجا که این موضوع ذبح شرعی است ذروا ظاهر الاثم و باطنه معنای خاصی پیدا می‌کند، وامدار از آیات قبل و بعد است. 
یا مثال دیگر، قل إن ربی یقذف بالحق علام الغیوب، می‌گوید بگو پروردگار من با حق بر باطل می‌زند، علام الغیوب است. در اینجا بحث کردند مفسران که مراد از حق چیست؟ آن حقی که خدا به وسیله‌اش باطل را می‌زند چیست؟ مرحوم طبرسی فرموده وحی‌ای که بر پیامبرانش کرده، وحی بر پیامبران، مراد از حق در یقذف بالحق است، یعنی خداوند به وسیله وحی بر پیامبران باطل را از بین می‌برد، فخر رازی گفته نه، چون در آیات قبل خداوند متعال دلایل عقلی بر توحید ذکر کرده مراد از عقل در این آیه دلایل توحیدی است یعنی خداوند متعال با دلایل توحیدی باطل را از بین می‌برد. علامه می‌فرماید نه، آیات قبل درباره حقانیت قرآن است و می‌گوید این مشرکان در صدد تخریب یا القای شک و شبهه در حقانیت قرآن هستند و این قرآن حق است، قل اینهایی که شک در حقانیت قرآن ایجاد می‌کنند، آنهایی که حقانیت قرآن را باور نمی‌کنند به آنها بگو إن ربی یقذف بالحق، خداوند با همین قرآنی که شما دارید او را تهدید می‌کنید و شک ایجاد می‌کنید باطل شما را از بین می‌برد،‌افکار باطل شما را از بین می‌برد. پس در اینجا آیه قبل است که مراد از حق را مشخص می‌کند، توجه به آیه قبل است.
آیه دیگر آیه 99 و 100 سوره نحل است إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ خداوند متعال می‌فرماید همانا برای شیطان نسبت به مؤمنینی که بر خدا توکل می‌کنند سلطنتی وجود ندارد، لیس له سلطان، شیطان سلطنت و سیطره بر مؤمنی که بر خدا توکل می‌کند ندارد، آیه بعد می‌گوید إِنَّمَا سُلْطَانُهُ همانا سلطنت شیطان و سیطره شیطان عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ بر کسانی است که ولایت شیطان را پذیرفته‌اند و شرک می‌ورزند.
مرحوم علامه می‌فرماید باید برای اینکه شما إنما سلطان علی الذین یتولونه را بفهمید باید توجه به آیه قبل کنید و آیه إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون، چون آیه 100 می‌گوید سلطنت شیطان بر کسانی است که ولایت شیطان را پذیرفته‌اند، شیطان بر آنها سیطره پیدا می‌کند، سؤال این است که ولایت پذیری شیطان یعنی چه؟ تولی شیطان یعنی چه؟ آیه قبل را توجه کنید چه معنایی از تولی به دست ما می‌دهد؟ إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون، می‌خواهد بگوید کسانی که توکل بر خدا دارند شیطان بر آنها سیطره پیدا نمی‌کند، کسانی که بر خدا توکل نمی‌کنند شیطان بر آنها سلطنت پیدا می‌کند، سیطره پیدا می‌کند. آیه 99 این است لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون، سلطنت ندارد بر متوکلین، بر چه کسانی سلطنت پیدا می‌کند؟ کسانی که توکل ندارند، سیاق را تغییر داد برای اینکه بگوید بین توکل کردن و تحت ولایت شیطان قرار گرفتن حد واسطی وجود ندارد، مرزی وجود ندارد، یا باید بر خدا توکل کنید یا تحت ولایت شیطان قرار بگیرید، حد وسط ندارد، نمی‌توانید بگوئید ما بر خدا توکل نمی‌کنید و ضمناً ولایت شیطان بر ما پیدا نمی‌شود! این آیه قبل و بعد را که با هم می‌بینید می‌فهمید مراد از یتولونه یعنی توکل نکردن بر خدا و باز می‌فهمید که به چه دلیل به جای لا یتوکلون، یتولونه آورده، می‌خواهد بگوید مرزی نیست، اگر از توکل خارج شدی به دام سیطره و سلطنت شیطان می‌افتی. اما اگر این دو آیه را با هم نبینی و جدا ببینید این دو نکته اساسی به دست‌تان نمی‌آید و قابل فهم نمی‌شود. 
مثال بعدی در سوره فجر یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی، ای نفس مطمئنه به سوی پروردگارت برگرد راضی و مرضی، داخل در عباد من شو، داخل در جنت من شو، مراد از نفس مطمئنه چیست؟ انسان چه ویژگی‌هایی را پیدا کند به نفس مطمئنه رسیده؟ اینجا در این چهار آیه بیان نشده، فقط خطاب شده به نفس مطمئنه و پاداش و جزای نفس مطمئنه را بیان می‌کند، ای نفسی که به مقام اطمینان رسیدی چند پاداش داری: 1) خدا از تو راضیست 2) تو هم از خدا راضی هستی، یعنی اینقدر خدا در روز قیامت به تو عطا می‌کند که از خدا راضی باشی 3) داخل در عباد من شو 3) داخل در جنت من شو، اما نفس مطمئنه چه ویژگی و ماهیت و اوصافی دارد، این چهار آیه بیان نمی‌کند بلکه آیات قبل بیان می‌کند، آیات قبل به صورت مفهوم مخالف، برهان خلف ثابت می‌کند که نفس مطمئنه چه ویژگی‌هایی دارد. این آیه‌ای که خواندیم آیه 27 تا 30 بود، از آیه 15 تا 26 فأما الانسان اذا مبتلاه ربه فاکرمه و نعمّه فیقول ربی اکرمه انسان‌هایی هستند که موقعی که خداوند متعال به آنها نعمت می‌دهد، گشایش می‌دهد، می‌گویند خدا به ما کرامت کرد و اما اذا مبتلاه فقدر علیه رزقه فیقول اهاناً اما همین انسان وقتی که خدا زندگی‌اش را ضیق می‌کند و رزقش را کم می‌کند به خدا اعتراض می‌کند می‌گوید خدا به من اهانت و کم لطفی کرد، کلا بل لا یتکرمون الیتیم، شما اکرام یتیم ندارید، و مردم را دعوت نمی‌کنید که به مساکین کمک کنند، و تأکلون التراث اکلاً لمّا، همه اموال و ثروت را می‌خواهید یکجا برای خود قرار بدهید، و تحبون المال حبّا جمّا، کلا اذا دکة الارض دکاً دکا، و جاء ربک و الملک صفا صفا، یقول همین انسانی که این اوصاف را دارد یا لیتنی قدمت لحیاتی فیومئذ لا یعذب عذابه... یک دفعه می‌گوید یا ایتها النفس المطمئنة، تا الآن انسان‌هایی را معرفی می‌کند که این رذائل اخلاقی را دارند و بلا فاصله می‌گوید ای نفس مطمئنه، یعنی نفس مطمئنه کسی است که این رذائل اخلاقی را ندارد، کسی است که اگر خدا به او نعمت بدهد نمی‌گوید من یک قربی نزد خدا دارم و این باعث شده بلکه می‌گوید فضل خداست، اگر رزقش را ضیق کند اعتراض به خدا ندارد و یتیم را اکرام می‌کند، نسبت به فقرا توجه دارد، مال دیگران را نمی‌خورد، می‌گوید پس نفس مطمئنه اینطور اوصاف را دارد، یعنی برای اینکه شما بفهمید اوصاف نفس مطمئنه یا آیات قبل، به شما کمک می‌کند و نشان می‌دهد که نفس مطمئنه چه رذائلی را ندارد و چه فضائلی را دارد، چرا؟‌ چون این سوره یکجا نازل شده، پیوند بین این آیات وجود دارد و باید روشن بشود که چرا وقتی که می‌گوید این انسان این رذیله را دارد، یک دفعه خطاب به نفس مطمئنه می‌کند، این نباید یک پرشی باشد، یک انقطاعی باشد، این ارتباط دارد، می‌خواهد بگوید آن انسان‌هایی که این اوصافی که گفتیم را ندارند، آنها نفس مطمئنه هستند و این پاداش را دارند.
قاعده بعدی قاعده توجه به آیات مرتبط است، تا اینجا بحث کردیم که جملات هم‌نشین، واژگان هم‌نشین و غایات هم‌نشین را بررسی می‌کنیم، الآن می‌گوییم برای اینکه یک آیه را بفهمیم باید ببینیم آیاتی که مرتبط به این معناست، پیوند معنایی با این آیه دارند ولو در سوره‌های دیگر هستند، یا در همین سوره هستند، 20 آیه بعد یا 50 آیه بعد است، آیاتی که در دیگر سوره‌ها یا همین سوره هست و مرتبط با این آیه است کمک می‌کنند برای فهم ما از یک آیه که ببینیم مراد این آیه چیست؟ مثال‌های زیادی هست، ‌جامع‌ترین مثال همین بحثی است که ایشان در سوره حمد دارند در باب اهدنا الصراط المستقیم. ما را هدایت کن به صراط مستقیم، صراط مستقیم چیست؟ اگر شما فقط به آیات سوره حمد توجه کنید، یک معنای اجمالی از صراط مستقیم پیدا می‌کنید، ولی حقیقت صراط مستقیم برایتان روشن نمی‌شود، زمانی حقیقت صراط مستقیم روشن می‌شود که آیات مرتبط را با صراط مستقیم جمع کنید تا به این معنا برسد که حقیقت صراط مستقیم چیست؟ یک وقتی یکی از شاگردان ما رساله‌ی سطح سه ایشان معنای صراط مستقیم در قرآن بود، حقیقت و معنای صراط مستقیم در قرآن، صراط مستقیم در قرآن چه معنایی دارد؟ در حدود 120 صفحه درباره‌اش مطلب نوشته بود.
اگر ما باشیم و همین سوره حمد، معنایی که از صراط مستقیم به دست می‌آوریم دو وصف ایجابی دارد، دو وصف سلبی دارد، اولین وصف ایجابی صراط مستقیم در سوره حمد استقامت داشتن و مستقیم بودنش است، صراطی که این چنین صفت دارد و مستقیم است و استقامت دارد، یعنی رونده‌اش را در خودش حفظ می‌کند، تزلزل ایجاد می‌کند، دومین وصف ایجابی که صراط مستقیم در سوره حمد دارد این است که این صراط مستقیم اصحابش کسانی است که خدا به ایشان نعمت بدهد، صراط الذین انعمت علیهم، پس یکی از اوصاف صراط مستقیم این است که صاحبانش کسانی هستند که خدا به ایشان نعمت داده، پس یکی از اجزای معنای صراط مستقیم این است که صاحبانش دارای نعمت هستند. معنای سلبی که این صراط مستقیم در سوره حمد به ما می‌فهماند این است که صراط مستقیم غیر از صراط غضب شدگان است، غیر المغضوب علیهم، و صراط مستقیم صراطی غیر از ضالین و گمراهان است، و دو معنای سلبی صراط مستقیم این است که صراط مغضوب علیهم نیست و دوم اینکه صراط گمراهان نیست، دو معنای ایجابی‌اش یکی استقامت و دوم اینکه صاحبانش دارای نعمت هستند، سوره حمد بیش از این چیزی نمی‌فهمد.
اما مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه با به کار گیری بیش از چهل آیه از آیات قرآن کریم آمدند صراط مستقیم را شرح دادند که حقیقت صراط مستقیم در قرآن یعنی چه؟ می‌گوید تا این آیات را کنار هم قرار ندهید حقیقت صراط مستقیم برایتان روشن نمی‌شود، این هم که عرض کردم برای اینکه یک معنا و یک جمله و یک واژه را فهم کنید باید از آیات دیگر کمک بگیرید، این یک راه مفصل و مدلل سلسله وار شد در سوره حمد، من به صورت چند مقدمه خدمت شما عرض می‌کنم؛
می‌گویند از آیات قرآن استفاده می‌شود که همه انسان‌ها رونده به سوی خدا هستند، یا ایها الانسان انک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه، این آیه می‌گوید هر انسانی اعم از کافر، مؤمن، زن، مرد، جوان، پیر و ... به سوی خدا در حال حرکت است و خدا را ملاقات می‌کند، پس همه انسان‌ها اولاً رونده و سالک هستند، ثانیاً مقصد هم ملاقات خداست، این اولین اصلی است که درباره صراط به دست می‌آورد، چون هر سالکی صراط دارد، اگر همه انسان‌ها سالک الی الله شدند پس صراط دارند و باید با صراط به سوی خدا بروند و پایان صراط‌شان ملاقات خداوند متعال بشود. پس از این آیه 6 سوره انشقاق هم استفاده کردم که همه انسان‌ها مسافرند و هم مقصد همه‌شان خداوند متعال است و همه‌شان صراط دارند و بدون اینکه راهی را طی کنند که به ملاقات نمی‌رسند! 
ایشان می‌فرماید از آیات دیگر قرآن استفاده می‌شود که انسان‌ها دو راه دارند، مقصد یکی است اما راه دو تاست، سوره انشقاق گفت مقصد یکی است و همه رونده هستند، اما این آیه شریفه می‌فرماید نه، دو راه وجود دارد، ألم أعهد یا بنی آدم أن لا تعبد الشیطان إنه لهم عدوٌ مبین، آیا من عهد نکردم با شما که عبادت نکنید شیطان را، بندگی نکنید، او دشمن شماست و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم، عبودیت من صراط مستقیم است، به قرینه تقابل اگر عبودیت خدا صراط مستقیم است، عبودیت شیطان هم صراط غیر مستقیم می‌شود، پس بعضی‌ها از صراط غیر مستقیم که عبودیت شیطان است به خدا می‌رسند، چون نهایت همه به خدا می‌رسند، آنجا گروهی از طریق صراط شیطان به صفات جلالیه خدا می‌رسند، ذو انتقام و ذو العقاب بودن، گروهی از صراط مستقیم که عبودیت خداست به صفات جمالیه خدا که رحمت است می‌رسند. پس دو تا راه شد، یکی راهی که شیطان ترسیم می‌کند جلوی پای بشر می‌گذارد، یکی راهی که خداوند جلوی پای بشر می‌گذارد، دومیش می‌شود صراط مستقیم.
بعد ایشان می‌فرماید تا اینجا اینطوری شد که انسان‌ها رونده هستند، مقصد خداست، راه را باید طی کنند، راه هم دو تاست، راهی که شیطان ترسیم کرده صراط غیر مستقیم و راهی که خدا ترسیم کرده صراط مستقیم و عبودیت خدا، بعد می‌فرماید آیات دیگر می‌گوید راهی که مؤمن می‌رود صراط مستقیم راه قریبی است،  راه نزدیک است، راهی که پیروان شیطان می‌روند راه دوری است و راهی است که از خدا فاصله می‌گیرند یعنی از رحمت خدا فاصله می‌گیرند، اذا سألک عبادی أنی فإنی قریبٌ اجیب دعوت الدار ... آنهایی که از بندگان من سوال می‌کنند بگو من نزدیکم و قریبم، گفتیم فملاقیه ملاقات خدا، بعد خدا می‌گوید من به خدا نزدیکم، یعنی راه مؤمن راه نزدیکی است، صراط مستقیم مؤمن صراط نزدیکی است به سوی خدا.
قرآن کریم درباره کسانی که راه شیطان را می‌روند، یعنی عبودیت شیطان دارند و عبودیت خدا را ندارند،‌می‌گوید اینها دور هستند و راهشان راه دوری است، ادعونی استجب لکم، إن الذین یستکبرون عن عبادتی آنهایی که استکبار می‌ورزند از عبادت من سیدخلون جهنم داخلین، داخل در جهنم می‌شوند و در آیات بعد می‌گوید اولئک ینادون من مکان بعید، در روز قیامت که ملاقات می‌کنند خدا را، در عین حالی که ملاقات می‌کنند ینادون من مکان بعید، از یک مکان دوری ندا به آنها می‌رسد یعنی احساس قرب ندارند، بعید هستند و دور هستند. پس راهی که مؤمن می‌رود راه قریبی است، راهی که غیر مؤمن می‌رود راه بعیدی است، فاصله دار است، عرض کردم در ادعیه هم داریم.
مرحوم علامه می‌فرماید ما آیات دیگر را که بررسی می‌کنیم در این موضوع، می‌فهمیم که خداوند متعال سه راه معین کرده، تا اینجا گفتیم دو راه، راه خدا و راه شیطان، بعد می‌گوید همین راه شیطان خودش دو راه دارد؛ از کدام آیات استفاده می‌کند؟ آیه 40 سوره اعراف، إن الذین کذبوا بآیاتنا واستکبروا عنها لا تفتح له ابواب السماء، آنهایی که آیات الهی را تکذیب می‌کنند و استکبار می‌ورزند در آیه قبل گفت اینها از خدا دور هستند، اینجا می‌گوید راهی به سوی آسمان ندارند و ابواب آسمان به رویشان باز نمی‌شود، آسمان در اینجا یعنی معنویت، رحمت، فیض حق تعالی، آسمان در اصطلاح قرآن چند معنا دارد، یکی یعنی همین آسمانی که بالای سرمان است، یکی عالم فضائل، أرض هم همینطور است، أرض در قرآن داریم یعنی همین کره زمین، أرض داریم یعنی عالم تعلقات مادی، تسبیحات، عالم رذائل، درباره بلعم باعور در سوره اعراب داریم که ما به او آیاتمان را دادیم که امام رضا علیه السلام می‌فرماید مراد از آیات در اینجا اسم اعظم است، ما به بلعم باعور آیات اعظم خود را داریم، اسم اعظم دادیم، و لکنّه اخلد إلی الارض و اتبع هوا، ولی او خلود به زمین پیدا کرد، خلود در تعلقات مادی پیدا کرد، ارض در اینجا به معنای زمین نیست بلکه مظهر دوری از خداست، یعنی رذائل اخلاقی، پلیدی‌ها، در مقابل آسمان هم همین معنا را دارد، یک اسمان داریم به معنای همین آسمانی که بالای سرمان است، یک آسمان هم داریم به معنای آسمان معنویات، یعنی فیض و رحمت خدا، می‌گوید آنهایی که تکذیب می‌کنند آیات ما را و استکبار می‌ورزند درهای آسمان به روی ایشان باز نمی‌شود یعنی آنها راهی به سوی آسمان ندارند، چون علامه می‌فرماید هر جا در هست باید راه هم باشد، نمی‌شود یک جایی در باشد ولی راهی به سوی این در نباشد، اگر درهای معنوی هست و باز می‌شود پس راهی هم به سوی این درها هست، منتهی خدا می‌گوید اینها این راه را نمی‌روند و این راه به روی اینها بسته است.
پس ما یک راهی داریم که به آسمان معنویت ختم می‌شود یعنی همان عبودیت و فیض الهی، یک راه هم داریم که سقوط است، کسانی که غضب من بر آنها حلول کند سقوط می‌کنند وپائین می‌روند. پس یک راهی داریم به سمت آسمان و یک راه هم سقوط است فقد هوی است. بعد می‌فرماید راه سوم راهی است که گم کردن هدف است فمن یشرک بالله فقد ضل ضلالاً بعیداً، هر کسی که شرک به خدا بورزد دچار گمراهی می‌شود، راه را گم می‌کند، یا آیه دیگر ؟؟؟ کسی که ایمان را رها کند و کفر را بگیرد فقد ضل السماء السبیل، او از وسط راه گمراه می‌شود.
علامه طباطبائی می‌فرماید این سه راه را از این آیات به دست می‌آوریم، می‌گوید این آیات را شما بیائید در کنار آیه سوره حمد بگذارید، سوره حمد هم می‌گوید سه راه است، صراط مستقیم، صراط مغضوب علیهم و صراط ضالین، اینجا هم از این آیات همین استفاده می‌شود که فرمود آنهایی که غضب من برایشان حلول می‌کند سقوط می‌کنند پس مغضوب علیهم راهش رو به پائین است، آنهایی هم هستند که شرک می‌ورزند راه را گم می‌کنند فقد ضل ؟؟؟ السبیل، آنهایی که به آسمان می‌روند صراط مستقیم هستند، صراط مستقیم می‌شود راه به سوی آسمان.
بعد ایشان می‌فرماید از آیات دیگر استفاده می‌کنیم که این راه که صراط مستقیم است و به سوی آسمان است و مراد از آسمان را هم عرض کردیم چیست، یعنی آن معنویت و قرب معنوی حق تعالی، ایشان می‌فرماید از آیات قرآن استفاده می‌شود که این راه درجات دارد، مراتب دارد، یک راه است و یک مقصد است ولی مراتب مختلف و نتایج مختلفی دارد، به لحاظ رتبه و مرتبه، می‌فرماید آیه 11 سوره مجادله، یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات، این آیه یک درجةً در تقدیر است، یرفع الله الذین آمنوا منکم درجةً و الذین اوتوا العلم درجات، آنهایی که مؤمن هستند و علم ندارند را یک درجه می‌دهیم و آنهای که مؤمن هستند و علم دارند درجات می‌دهیم، چون اگر شما درجه را در تقدیر نگیرید معنای آیه مختل می‌شود، اگر این درجات را هم برای الذین آمنوا بگیریم و هم برای اوتوا العلم بگیریم می‌گوئیم چرا تفکیک کردید؟ اگر همه‌شان درجات دارند، معلوم می‌شود که درجات مال هر دو نیست و یک درجةً در تقدیر است همین که مفسران هم گفته‌اند.
پس کسانی که ایمان دارند و علم ندارند یک درجه دارند، یعنی یک مرتبه از صراط مستقیم را دارند، آنهایی که ایمان دارند و اوتوا العلم هستند درجات دارند، یرفع الله الذین آمنوا، آنها را بالا می‌برد، پس تا اینجا فهمیدیم که صراط مستقیم ذو مراتب است، مراتب صراط مستقیم را ایمان و علم تعیین می‌کند، علمی که قرآن تعریف می‌کند، به هر مرتبه‌ای از علم داشته باشد، صراط مستقیمش به لحاظ کیفیت و ماهیت فرق می‌کند، قطعاً آن نتیجه و پایانش هم فرق می‌کند. تا بعد ان شاء الله.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
 

دسته بندی موضوعی: 
فایل صوتی: 
شماره جلسه: 
10
تاریخ: 
1403-03-08
سال تحصیل جدید: 
تعداد بازدید :19
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.