اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
در ادامه بحث مذاهب فقهی عرض شد در عصر صحابه قرآن تدوین شد و دیدگاهی هست که گفته میشود نخستین کسی که بعد از وفات رسول خدا اقدام به جمعآوری قرآن کرد در یک مصحف، حضرت علی بود. شاهدش هم روایتی است که پیامبر گرامی اسلام فرمود یا علی القرآن خلف فراشه فی الصحف و الحریر و القراطیس فخذوه و اجمعوه و لا تضیّعوه، پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود ای علی پشت بستر من در صحیفهها و حریر و کاغذها قرآن هست آن را بگیرید جمع کنید و ضایع نکنید. امام علی به دستور پیامبر چند روز از خانه بیرون نیامد و قرآن را جمعآوری کرد، تأویل، شأن نزول آیات را در کنار آیات هم ذکر کرد و قرآن را به اصحاب عرضه کرد ولی اصحاب از پذیرش آن سر باز زدند و امت را از این قرآنی که همراه با شأن نزولها و تأویلها بود محروم کردند و قرآنی که امیرالمؤمنین جمع کرد با قرآن صحابه در اصل آیات و سور قرآنی تفاوتی نداشت ولی در آن تأویلها و شأن نزولها متفاوت است.
بهر حال بعد از حضرت علی ، ابوبکر به زید بن ثابت دستور میدهد که قرآن را جمعآوری کنند و حتی ابن مسعود هم کمک کرد تا اینکه زمان عثمان هم فرا رسید، عثمان دستور داد آن صحف متعدد را جمع کردند و یک مصحف را محور قرار دادند حتی متأسفانه مصحفهای دیگر را آتش زدند، این جریان اولی که در زمان صحابه اتفاق افتاد.
دومین جریان هم جریان منع حدیث بود؛ وقتی قرآن کریم جمعآوری شد از کتابت و تحدیث احادیث یعنی هم گفتنِ احادیث و هم نوشتن آن منع و جلوگیری میشود و این امر باعث شد که در منابع فقهی مشکلاتی ایجاد شود. با اینکه پیامبر هم به طور کلی دستور داده بود که علم را کتابت کنید و احادیث را به طور خاص کتابت کنید، قیّد العلم بالکتابة، در زمان صحابه خلفا با جمعآوری سنت مخالفت کردند، دو تا دلیل عمده هم آوردند، اینست که ترس از تحریف و خطای در قرآن، دوم اینست که مردم به سنت روی بیاورند و قرآن را فراموش کنند، البته این دو دلیل قابل خدشه بود چون آیات قرآن از نظر محتوا و سبک با روایات متفاوت بود و امکان تحریف وجود نداشت، علاوه بر اینکه زمانی که قرآن را جمعه کردند تحریفی رخ نداد، احادیث را قاطی نکردند و از طرفی هم خداوند وعده داده بود که قرآن را حفظ میکند و إنا له لحافظون. در این قضیه ببینیم صحابه با منع حدیث چه کردند؟ هم منع گفتار و هم کتابت حدیث.
ابوبکر خلیفه اول منع از تدوین نکرد بعد از پیغمبر، مگر یک زمان طولانی، میگویند بعد از این کار حدود 500 حدیث را جمعآوری کرده بود و اینها را در یک شب که خانه دخترش میرود میگوید این احادیث دست شما باشد، شب خوابش نمیبُرد و از این پهلو به آن پهلو میکرد ناراحت و نگران بود، عایشه به او گفت چرا خوابت نبرد پدر من؟ گفت به خاطر آن احادیث نگران بودم، حالا در آن احادیث چه چیز نگران کننده وجود داشت؟ بعد میگویند 500 حدیث را آتش زد و سوزاند.
در زمان خلیفه دوم عمر بن خطاب وقتی که ابن مسعود را داشت روانه کوفه میکرد او را تا دروازه مدینه بدرقه میکند و ابن مسعود به او میگوید چرا اینقدر من را بدرقه کردی؟ گفت من مطلب مهمی را میخواهم به تو بگویم و آن اینکه اقلّ روایة عن رسول الله إلا فی ما یعمل به، از پیامبر کم حدیث نقل کنید مگر آن مواردی که به آن عمل میشود، یعنی فضائل نباشد و فقط رفتار و عملی باشد.
عروة بن زبیر میگوید عمر بن خطاب تصمیم میگیرد سنت را مکتوب کند، برای این کار با اصحاب پیغمبر مشورت میکند و آنها با این تصمیم موافقت میکنند، میگویند خوب است جمعآوری کنیم. ولی عمر تا یک ماه مردد بود چکار کند، یک روز میگوید إنی کنت ذکرت فی کتابة سنن ما قد علمتم ثم تذکرت فإذا اناس من اهل الکتاب قبلکم قد کتبوا مع کتاب الله کتباً فأکبه علیها فترکوا کتاب الله و إنی والله لا البس کتاب الله بشیء فترک کتابة السنن، این را در تقلید العلم صفحه 53 ببینید که میگوید من میخواستم سنن را یادداشت کنم خود شما هم میدانستید، یادم آمد که مردمی از اهل کتاب قبل از شما آمدند با کتاب خدا کتابهایی را نوشتند که مردم متمرکز شدند بر آن کتابها و کتاب خدا را فراموش کردند! و کتاب خدا را ترک کردند و به خدا قسم که من کتاب خدا را با هیچ چیزی نمیگذارم اشتباه شود و بعد کتابت سنن را ترک کرد، این از چیزهایی بود که مطرح و بیان شد. البته اینطوری نبود، بهرحال سنت جای خودش را دارد و قرآن جای خودش را دارد.
عمر علیرغمی که با اصحابش در مورد کتابت حدیث مشورت کرد اما کتابت نکرد حتی به سرزمینهای اسلامی نامه نوشت من کان عنده شیء ... إلی أن استقر رأیه مع المنع هر کسی حدیثی پیش او هست از بین ببرد و این رأیش در ممنوعیت کتابت حدیث مستقر شد. حتی نقل شده که عمر برخی از صحابه مثل ابن مسعود را به خاطر اینکه زیاد حدیث نقل میکردند زندانی کرده.
در زمان خلیفه سوم که میگفت جایز نیست کسی حدیثی نقل کند که در زمان ابوبکر و عمر شنیده نشده باشد.
معاویه هم به عبدالله بن عمر نامه نوشت لإن بلغنی أنک تحدث لاضربن عنقک اگر به من خبر برسد که تو حدیث نقل میکنی گردنت را میزنم، تهدید میکند فرزند عمر را به اینکه اگر حدیث نقل کنی گردنت را میزنم. پس سنت خلفا بر این بوده که کتابت حدیث نباشد نه نقل و نه کتابت حدیث.
اما دیدگاه اهلبیت در تدوین سنت چه بود؟ امام علی و برخی از صحابه با منع حدیث مخالف بودند و حارث از امام علی نقل میکند که حضرت فرمود قیّد العلم قیّد الحکم، علم و حکم را بنویسید، قید العلم بالکتاب و همچنین نقل شده اهلبیت اجماع بر اباحهی تدوین علم داشتند و گفته شد بنویسید، تأکید اهلبیت بود. این تأکیدها باعث شد که کتابهایی نوشته شود.
ابو رافع غلام آزاد شدهی پیامبر از یاران امیرالمؤمنین جزء اولین کسانی بود که کتابت کرد، کتاب سنن و الاحکام را نوشتند. یا عبدالله بن عباس که هم شاگرد امیرالمؤمنین بود و مفسر و محدث بود احادیث پیغمبر را روی لوحهایی یادداشت میکرد و مینوشت.
سلیم بن قیس که از یاران امام علی بود و تا زمان امام سجاد هم زنده بود و کتاب سلیم بن قیس را مینویسد و امروز هم در اختیار ما هست.
زید بن وهب کتابی دارد خطب امیرالمؤمنین علی المنابر.
جابر بن عبدالله انصاری هم صحیفهی جابر را نوشته.
وضعیت سنت نبوی از دیدگاه امام علی، سلیم بن قیس میگوید به امام علی عرض کردم از سلمان، مقداد و ابوذر تفاسیری از قرآن و روایاتی از پیامبر شنیدهام و تو نیز آنها را تصدیق کردی ولی تفاسیری از قرآن و احادیثی را مردم روایت میکنند که صحابه با آنها مخالفت کردند و گمان میکنم که احادیث به کلی باطل است. بعد حضرت فرمود تو سؤال کردی من هم جواب میدهم، آن روایاتی که در اختیار مردم هست برخی حق و برخی باطل است، برخی صدق و برخی کذب است، برخی ناسخ و برخی منسوخ است، بعضی عام و بعضی خاص است، بعد حضرت میآید چهار دسته راویها را مطرح میکند، روایت بسیار خوبی هست که در اصول کافی روایت بسیار خوبی هست که در اصول کافی جلد 1 صفحه 62 نقل شده.
این دو بحث که جریان منع حدیث و تدوین قرآن بود.
یکی دیگر هم تفسیر گریزی است یعنی میگفتند فقط آیات را بخوانید، تفسیر آیات نباید گفته شود و برادر عزیزمان جناب آقای اعرابی کتابی دارد به نام جریان تفسیر گریزی که معتقد است در کنار سنت گریزی، تفسیر گریزی هم بوده که این هم میشود به عنوان یک جریان مهم در عصر صحابه مطرح کرد.
سومین رویداد مهم در عصر صحابه هجرت صحابه از مدینه بود، تعدادی از صحابه از مدینه به سمت سایر بلاد مسلمین حرکت کردند. صحابه تا عصر خلیفه اول و دوم معمولاً در مدینه بودند حتی خلفا اجازهی خروج به سایر بلاد نمیدادند ولی در عصر خلیفه سوم عثمان صحابه را آزاد گذاشت و آنها هم رفتند به سرزمینهای مختلف. امام علی و ابن مسعود به کوفه رفتند، ابو موسی اشعری به بصره رفت، معاذ بن جبل و معاویه به شام رفتند، عبدالله بن عباس به مکه هجرت میکند، عبدالله بن عمر و عمرو عاص هم به مصر رفتند و مثل زید بن ثابت هم در مدینه ماندند، این هم یک نکته بسیار مهم است.
وقتی اینها به بلاد مختلف رفتند، در واقع کمکم یک مکاتب و مدارسی شکل گرفت یعنی به طبع حضور صحابه در جاهای مختلف رفتند و مدارسی را شکل دادند. این هم عصر صحابه.
عصر تابعین که از سال 41 تا 132 اوایل قرن دوم بود.
عصر تابعین از صلح امام حسن شروع میشود تا پایان حکومت بنی امیه و اول حکومت بنی عباس. وقتی میگوئیم تابعین یعنی کسی که رسول خدا را ندیده ولی اصحاب و یاران او را در حال اسلام درک کرده، این را میگویند تابعین. اما کسانی که فقط تابعین را درک کردند و صحابه را درک نکردند را میگویند تابعِ تابعین.
ویژگیهای عصر تابعین؛ اولین نکته گسترش به کارگیری رأی و قیاس است. در این زمان مسائل فقهی جدیدی مطرح شده بود که حکمش قبلاً بیان نشده بود لذا به دنبال این بودند که پاسخ اینها را بدهند، اینجا بود که زمینه برای رأی مطرح شد. در عصر صحابه فقهشان فقه واقعی بود یعنی مسائلی که واقعاً پیش میآمد فقه باید جواب میداد اما در عصر تابعین فقه فرضی هم رشد کرد یعنی مسائلی را فرض میگرفتند و بعداً برای آنها پاسخ تهیه میکردند فقه افتراضی. بیشتر تابعین که پیرو رأی بودند در عراق سکونت داشتند، ابراهیم بن یزید نخعی که استاد حماد بن ابی سلیمان بود، حماد هم استاد ابوحنیفه بود. در مقابل این تابعین عدهای بودند که با رأی مخالف بودند و فقط دنبال سنت بودند، عروة بن زبیر و ابن شهاب ظهری از اینها بود، ابن شهاب طهری میگوید دع السنة التمزی فلا تعرضوا لها برأی، شما سنت را بگیرید و آن را برای رأی قرار ندهید، شعبی هم میگوید ما جاء کم به هؤلاء من اصحاب رسول الله فخذوهم اینها هر کدام از پیامبر چیزی نقل کردند بگیرید و ما کان من رأیهم فاترهوه فی الحشر اما هر چیزی که از رأی آنها گرفتند در مکان قضای حاجت بیندازید یعنی مثل دستشویی..
حالا سؤال پیش میاید که چرا تابعین در به کار گیری رأی و اجتهاد افراط میکردند؟ حدود هفت عامل بیان کردند؛ حضور اصحاب پیغمبر در جامعه، کمبود احادیث، عدم آگاهی از احادیث رسول خدا، ترک از نسبت دروغ به رسول خدا، بیدینی برخی از عالم نماها کسانی که کار حاکمان جور را توجیه میکردند، بها دادن بیش از حد به عقل و آخر نپذیرفتن احادیث اهلبیت پیامبر.
اما در عصر تابعین یکی به کارگیری رأی و قیاس بود اما مسائل دیگری هم در عصر تابعین هست که ان شاء الله عرض خواهم کرد.
***
عرض شد در عصر تابعین مسائل مختلفی بود، یکیش گسترش به کارگیری رأی و قیاس بود.
دومین مسئله اختلافات در جامعه اسلامی است؛ در جامعه اسلامی اختلافات فراوانی بود. مشکلاتی که در جامعه اسلامی رخ داده بود باعث اختلافات شدید در جامعه شده بود، یکی از اختلافات ناشی از به کار گیری رأی و قیاس بود یعنی همین رأی و قیاس باعث اختلافات شد چون هر کسی یک رأی داشت، هر کسی یک گرایش ذهنی داشت. و اما دومین نکته عمیقتر شدن اختلاف میان مسلمین که عدهای پیرو خلفا بودند، عدهای هم پیرو مکتب اهلبیت. سوم پراکنده شدن روایات و سنت نبوی در سرزمینهای اسلامی بود. چون صحابه در عصر عثمان در سرزمینهای مختلف هجرت کرده بودند، هر کدام تعدادی از احادیث را در حافظه داشتند و احادیث هم هنوز جمعآوری نشده بود و این باعث میشد که اختلافات زیاد شود مثلاً عدهای از ناسخ خبر داشتند از منسوخ خبر نداشتند.
اختلاف دوم اختلاف قاریان قرآن بود که در قرائت اختلاف داشتند، مثلاً حدود هفت قرائت مشهور داشتیم که در مدینه قرائت نافع مطرح بود، در مکه قرائت عبدالله بن کثیر بود، در بصره قرائت ابی عمرو بود، در دمشق قرائت عبدالله بن عامر بود، در کوفه قرائت ابوبکر عاصم بود، باز در کوفه قرائت حمزة بن حبیب بود و همچنین باز در کوفه قرائت علی بن حمزه کسائی مطرح بود، سه قرائت دیگر هم بودند که شهرتشان کمتر بود مثل قرائت ابو جعفر یزید قعقاع مدنی، یعقوب بن اسحاق خزرمی و قرائت خلف بن هشام برّاز.
اما در عصر تابعین اتفاق دیگری که افتاد تدوین سنت بود، تقریباً اواخر عصر خلفای راشدین بود که گرایش حدیث زیاد شد و تا سال صد ادامه پیدا کرد. علت انتشارش هم این بود که حوادث و مشکلاتی که در جامعه پیش آمده بود نیازمند صدور حکم شرعی بود، اینها که در قرآن هم این مباحث نبود به آن شکل و آیات محدودی داشتیم این بود که باید دنبال احادیث میگشتند و این احادیث هم بهرحال جمعآوری نشده بود، اکثراً در سینهها بود و اجازه تدوین سنت نداده بودند. اینها باعث میشود که عمر بن عبدالعزیز به حکومت میرسد، دستور میدهد که احادیث باید جمعآوری شود. دو فرمان صادر میکند یکی دستور میدهد به فقها و علمای بلاد اسلامی که تبلیغ دین کنند، لذا ده نفر از تابعین را به آفریقا میفرستد، دوم فرمان میدهد که سنت و علم کتابت پیدا کند و نوشته شود.
عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر محمد بن عمرو بن هضم نامه مینویسد که انظر ما کان من حدیث رسول الله او السنة أو نحو ذلک فاکتبه لی فإنی خفت دروس العلم و ذهاب العلما، میگوید هر چیزی از احادیث رسول خدا یا سنت یا شبیه آنها هست، احوال صحابه اینها را برای من بنویس من میترسم که علم مندرس بشود و از بین برود و علما هم از بین بروند و فوت کنند.
عمر بن عبدالعزیز که به خلافت میرسد چون میبیند که این سنت پیغمبر در معرض نابودی هست دستور میدهد این سنت جمعآوری شود، به دو نفر مأموریت میدهد یکی به ابن شهاب ظهری و یکی به ابوبکر ابن هضم که والی مدینه بود اینها را مأمور میکند که احادیث را جمعآوری کنید، در سال 120 تا 130 اولین کتب حدیثی جمعآوری میشود، البته مشکلاتی هم وجود داشت یکی اینکه برخی احادیث در قالب ابواب مستقل بودند. مثلاً هر حدیثی را در باب خودش مستقل قرار داد و برخی هم احادیث را با فقه مخلوط کرده بودند یعنی طبق ترتیب ابواب فقهی مثل موطأ مالک که بیشتر نگاهش طبق فقه بود. یک سری مسانید هم جمعآوری میشود منظور از مسانید این است که نوشتنِ احادیثی که پیامبر آنها را بیان کرده و اقوال صحابه و تابعین در کنارش ذکر نشود مثل مسندی که احمد بن حنبل نوشت و بقیه.
همچنین تفکیکی روایات و تدوین روایات صحیح از غیر صحیح که این کار هم انجام میشود و میشود گفت قدیمیترین کتابی که در این زمینه هست کتاب موطأ مالک است که این کتاب را میشود گفت جزء اولین کتبی بوده که تدوین میشود. بعد از این دوره باز در زمان تابعین پیدایش مدارس فقهی را داریم، منظور از مدارس و مکاتب، هر کدام از مکاتب فقهی است که یک شیوه خاصی در فقه دارند ولی پیوند خاصی با جغرافیا دارند یعنی مربوط به یک مکان خاصی هستند لذا در آن زمان هفت نوع مدرسه فقهی وجود داشت: اول مدرسه مدینه که خیلی مهم بود سعید بن مصیب، عروة بن زبیر، امام سجاد، امام باقر، ربیعة الرأی اینها جزء مدرسه مدینه بودند.
دوم مدرسه مکه است که مدرسه بسیار مهمی بود، مثل عبدالله بن عباس، مجاهد، عطاء بن ابی ربا آنجا بودند.
سوم مدرسه کوفه که ابراهیم بن یزید نخعی بود، علقمة بن قیس نخعی، سعید بن جبیر بود.
چهارم مدرسه بصره مثل انس بن مالک، محمد بن سیرین، قتاده.
مدرسه شام مثل عمر بن عبدالعزیز، مغفول بن ابی مسلم.
مدرسه مصر هم یزید بن ابی حبیب.
مدرسه یمن طاووس وهب بن منبه بودند.
از همه این هفت مدرسه دو تا مهمتر بودند یکی مدرسه کوفه و دیگری مدرسه مدینه که معروفیت بیشتری داشتند. یک تقسیمبندی دیگری هم میتوانیم انجام بدهیم که اینجا بحث جغرافیا نباشد و آن اینکه بگوئیم سه مدرسه عمره مدرسه اهلبیت علیهم السلام، مدرسه اهل حدیث که مدرسه مدینه بود و مدرسه اهل رأی که مدرسه کوفه و عراق بود، این سه مدرسه هم در زمان تابعین وجود داشت و مدرسه بسیار مهم و اساسی بودند.
مدرسه شیعه پیروان امام علی علیه السلام بودند، عقیده داشتند که پیامبر اکرم امیرالمؤمنین را در مواقع متعدد مثل غدیر خم به جانشینی خودش منصوب کرده، شیعه در زمان تابعین ممنوعیت کتابت حدیث و نقل لفظی را قبول نداشتند، حدیث نقل میکردند، کتابت میکردند، به اجتهاد میپرداختند، امام صادق علیه السلام فرمود علینا القاء الاصول و علیکم التفریع و امام باقر علیه السلام هم که خودشان جزء تابعین بودند و گفته میشود که ابو حنیفه نزد امام باقر و برادرش زید تلمذ کرده و امام باقر حوزه درسی بسیار قوی و باشکوهی داشت و طلاب از سراسر جهان اسلام به آنجا میآمدند و علم یاد میگرفتند.
ابن جوزی در التذکره میگوید عطاء بن ابی رباح یکی از بزرگان تابعین است نقل میکند که علما را کوچکتر و حقیرتر نزد احدی نیافتم آن چنان که آنها را نزد ابوجعفر محمد باقر دیدم و بعد اضافه میکند میگوید حکم بن عیینه را نزد امام باقر دیدم مانند گنجشکی گرفتار شده بود. امام صادق علیه السلام در عصر تابعین بود که شهادت ایشان در سال 147 بود. امام صادق 15 سال در عصر امویان بود و بقیه عمرشان در عصر عباسیان بود.
برخی از پیشوایان و ائمه مذاهب یا مستقیماً یا با واسطه شاگرد امام صادق بودند مثل ابوحنیفه، مالک بن انس اصبحی که اینها مستقیم بودند و برخی دیگر مثل شافعی و احمد بن حنبل از خرمن علمی امام صادق و اهلبیت استفادهی وافر بردند. آلوسی از ابوحنیفه نقل میکند که اگر آن دو سال تلمذ نزد امام صادق نبود هر آینه نعمان هلاک شده بود. اشاره میکند ابوحنیفه که جعفر صادق دنیا را از علم و فقه خودش پر کرده و گفته میشد که ابوحنیفه و صفیان ثوری نزد امام صادق تلمذ کردند.
امام مالک از امام صادق علیه السلام خیلی استفاده کرده و گفته هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده که کسی از جعفر بن محمد از حیث علم، عبادت و پرهیزگاری برتر باشد.
قاضی ابو یوسف و محمد بن حسن شیبانی که از شاگردان بزرگ ابوحنیفه بودند روایات زیادی از امام صادق در مسند خودشان نقل میکنند و در واقع شیعه یک روش معتدلی بین عقل و نقل داشت از یک طرف قیاس را مردود میکند اما نقل عقل را در استنباط و مباحث دینی به کار میگیرد. عقل قطعی.
شیعه در عصر تابعین وضعیت خاصی داشت چون این عصر در واقع دوران گذر از امویان و عباسیان بود، شیعه فرصت میکند که اظهار وجود کند و علوم اهلبیت را منتشر کند.
اینجا بود که امام صادق و امام باقر علیهما السلام فرصت پیدا کردند شاگردان زیادی را تربیت کنند، جناب عبدالهادی فضلی میگوید امام صادق و امام باقر علیهما السلام آموزش مسلمین را آغاز کردند و هر کدام از آنها در رواق مسجد نبوی مشغول تعلیم و تربیت شاگردان زیادی بودند. ایام حج هم فرصت مناسبی بود که شیعیانی که در نقاط مختلف بلاد اسلامی بودند میآمدند و از محضر ائمه استفاده میکردند. عمر بن عبدالعزیز هم وقتی ولایت مدینه را به عهده گرفت آمد مسجد نبوی با امام باقر علیه السلام ملاقات کرد بعد از اینکه به محضر امام سلام کرد گفت من ارزش شما را در این مکان مقدس و در این زمان درک میکنم و از خداوند میخواستم به خانه شما بیایم ولی به خاطر علاقه شدید به دیدار شما و شنیدن صدای شما به اینجا آمدم به زودی اوامر شما را انجام خواهم داد هر امری دارید بیان کنید تا من اجابت کنم.
امام صادق علیه السلام هم مدتی در مدینه بود و بعد به عراق میرود و آن زمان با تهاجم فرهنگی و علمی که از طرف یونان، هند، فارسی، عبری زبانها با جهان بینیهای اسلامی بود پاسخ میدهند و آن مکاتب را مورد نقد و بررسی قرار میدهند. ائمه اطهار غیر از فقه، فلسفه و کلام و این مباحث هم مباحثی مثل پزشکی، شیمی، نجوم هم شاگردانی را تربیت کردند.
اما مدرسه اهلحدیث در عصر تابعین احکام شرعی را بیشتر از طریق روایات استنباط میکرد که مدرسهی مدینه داشت. خلفای اموی علمای حجاز را بر علمای شام مقدم میکردند اما از طرف خلفای عباسی مثل منصور، مهدی و رشید همین روش را داشتند که علمای حجاز را بر علمای عراق مقدم میکردند چون آنها بیشتر اهل حدیث بودند.
بزرگان بلاد اسلامی چه اهل شام و چه مصر، بر اهل مدینه یک ارزش خاصی قائل بودند که معمولاً علمای اهل مدینه از زمان خلفای راشدین همواره برای نشر علم به بقیهی سرزمینهای اسلامی هم سفر میکردند، میرفتند تبلیغ دین خدا میکردند. عمر بن عبدالعزیز هم از علمای مدینه معمولاً استفتاء میکرد. بهرحال مردم از سراسر بلاد اسلامی به مدینه میآمدند چون محل استقرار پیامبر گرامی اسلامی بود و صحابه بزرگی آنجا بود، ارزش خاصی برای مدینه قائل بودند. مالک هم در آنجا بود در حجاز بود موطأ را نوشت و موطأ هم خیلی کتاب مهمی شد در آنجا.
اما روش اهلحدیث در تبیین احکام شرعی این است که آنها خیلی با رأی و اجتهاد کاری نداشتند و بیشتر به دنبال حدیث بودند. دهلوی میگوید روش اهل حدیث این بود که اگر مسئلهای را در قرآن پیدا میکردند سراغ غیر قرآن نمیرفتند، اما اگر در قرآن نبود سراغ سنت پیامبر میرفتند و در پذیرش حدیث شرطی نداشتند! سنت مستفیض و غیر مستفیض هیچ ربطی در حدیث نداشتند و هر حدیثی بود میپذیرفتند. حدیثی را صحابی یا تابعی عمل کرده یا نکرده، اینها برایشان فرقی نداشت. حالا اگر هم حکم مسئلهای در قرآن و سنت نبود به اقوال صحابه و تابعین مراجعه میکردند و میرفتند سراغ خلفا، عملکرد صحابه و تابعین، آنها را ملاک قرار میدادند.
اما چالشها و خطاهایی که اهل حدیث داشت کدامند؛ چهار اشکال داشتند: 1) دوری از احادیث اهلبیت علیهم السلام 2) ارزیابی و نقد نکردن اسناد حدیث 3) جمود گرایی بر نصوص دینی، اهل تحلیف آنها نبودند 4) بیاعتنایی به عنصر عقل در دین شناسی و فقاهت.
اما مدرسه اهل رأی را در جلسه بعد عرض میکنم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته