سایت مرکز فقهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
عرض شد در عصر تابعین اتفاقاتی افتاد و مدارسی شکل گرفت، مدرسه اهل‌ حدیث، مدرسه اهل رأی، مدرسه شیعه، در جلسه گذشته بحث مدرسه اهل حدیث را بیان کردیم اما الآن مدرسه اهل‌ رأی را داریم، منظور از رأی این است که انسان از راه ظنی و اعمال نظر در جایی که نصی وارد نشده به یک حکم شرعی برسد. وقتی گفته می‌شود اهل رأی یعنی کسانی که در تبیین احکام شرعی زیاد به رأی و قیاس عمل می‌کردند. البته استناد به کتاب و سنت هم داشتند ولی زیاد اهل رأی و قیاس بودند، از بزرگان مدرسه اهل رأی می‌توانیم ابراهیم بن یزید نخعی و ربیعة الرأی را نام ببریم. منابع تشریع نزد اهل رأی این بود: قرآن کریم، سنت نبوی، آثار صحابه یعنی اقوال و افعال آنها و مهم‌ترینش قیاس و بعد هم عرف.
اما چالشها و خطاهایی که مکتب اهل رأی داشتند کدام بودند؟
ابن قیم جوزی پنج خطا برای شیوه‌ی مکتب رأی بیان می‌کند، یکی گمان و ظن به ناتوانی نصوص نسبت به تمام حوادث، این یک اصل زیربنایی است به این معنا که از اول پیش فرض گرفتند که کتاب و سنت نمی‌تواند همه‌ی حوادث را پوشش بدهد لذا ما احتیاج به منابع جدید داریم و آن منابع جدید ما همان رأی و قیاس هستند، این مبنای اصلی بود. 
دوم بی‌اعتنایی به نصوص در اثر پیروی از رأی و ظن، آنقدر دنبال رأی و ظن بودند که نصوص برایشان کم اهمیت شده بود و اعتنای زیادی به نصوص نداشتند. 
سوم اعتقاد به مخالفت بسیاری از احکام شرعی با قیاس، اعتقاد داشتند خیلی از احکام شرعی با قیاس مخالف است و کنار زدن آنها، یعنی کنار زدن احکام چون در مقابل قیاس ایستادگی کردند.
چهارم بی‌اعتبار دانستن علل و اوصاف معتبَر شرعی و معتبر دانستن علل و اوصاف غیر شرعی، آنهایی که فاقد اعتبار شرعی بودند.
پنجم تناقص در قیاس، خیلی از قیاس‌ها با هم متناقض بودند اما با این حال بهرحال مکتب رأی به اینها عمل می‌کرد.
عصر تابعین که تمام می‌شود عصر پیدایش مذاهب فقهی، یعنی از آغاز قرن دوم تا نیمه قرن چهارم.
از نظر سیاسی این دوره دوره‌ای است که امویان شکست خوردند و عباسیان خلافت را به دست گرفتند، در این عصر قرآن جمع‌آوری شده بود و مردم به خاطر اینکه حدیث ممنوع شده بود چه تدوین و چه تحدیث آن و بیان آن نسبت به حدیث خیلی اشتیاق نشان می‌دادند، به خاطر اینکه الناس حریصٌ علی ما منع، وقتی از یک چیزی منع‌شان می‌کنی حرض پیدا می‌کنند لذا بازار حدیث خیلی گرم شده بود، افراد به دنبال جمع‌آوری احادیث بودند، حدیث زیاد نقل می‌کردند، خلاصه این دوره‌ای است که حدیث دوباره رونق بیشتری می‌گیرد. در این دوره دو مسئله‌ی مهم اتفاق می‌افتد، یکی تدوین مباحث فقهی و دوم پیدایش مذاهب فقهی.
اما سنت تدوین شد چون در این زمان بلاد اسلامی توسعه پیدا کرده بود، کشورگشایی صورت گرفته بود بسیاری از کشورها مثل ایران، آفریقا و جاهای دیگر جزء بلاد اسلامی شده بودند. صحابه‌ی زیادی هم از دنیا رفتند و فوت کرده بودند و مردم هم از عصر رسالت آرام آرام فاصله بیشتری می‌گرفتند، این بود که نیاز بود سنّت تدوین بشود. 
جناب هروی در این مورد می‌گوید چون اسلام منتشر شده بود و بلاد توسعه پیدا کرده بود و صحابه در اقصی نقاط کشورهای اسلامی پراکنده شده بودند فتوحات زیاد شد و بعد معظم اصحاب از دنیا رفتند و ضبط احادیث و علم هم کم شده بود و احتمال اینکه علما از بین بروند و سنت هم کامل از بین برود زیاد بود، این بود که نیاز به تدوین حدیث پیدا شده بود. از طرف دیگر فقه هم تدوین شد، وقتی سنت نبوی تدوین شود زمینه برای فقه هم فراهم‌تر می‌شود.
در ابتدای تدوین فقه، فقه را در قالب احادیث و اقوال صحابه بیان می‌کردند مثل موطأ مالک یا جامع الکبیر صفیان ثوری، بهر حال اقوال احادیث پیامبر با اقوال صحابه را با همدیگر ممزوج می‌کردند مثل کتاب خراج ابویوسف یا کتابهای محمد بن حسن شیبانی مثل المبسوط، الحجة علی اهل المدینة، اینجا بود که مذاهب فقهی پدید می‌آیند. در عصر صحابه و تابعین می‌بینید که هر عالمی پیروانی داشت افرادی را دور هم جمع می‌کردند به عنوان یاران، شاگردان و صحابه اینها،  و هر کس از مردم نسبت به احکام و دین سؤالی داشت هر عالمی را می‌دید سؤال می‌پرسید و چیزی به نام مذهب مشخص وجود نداشت! 
ابن قیم جوزی می‌نویسد ما بر این اعتقادیم که در زمان صحابه و تابعین فردی وجود نداشت که شخص خاصی را مورد نظر قرار بدهد و همه‌ی نظرات دیگران را ترک کند یعنی بشود مرجع تقلید خودش، فقط از یک نفر در همه‌ی مسائل بخواهد تبعیت کند. جناب شاه ولی الله حنفی معروف به دهلوی می‌گوید مردم در قرن اول و دوم بر تقلید از مذاهب معینی اتفاق نظر نداشتند و هر کس احکام و وظایف دینی خودش را از پدران و علمایی که قدرت استنباط داشتند می‌پرسیدند و از آنها کسب تکلیف می‌کردند. هر گاه احتیاج به یک استفتایی داشتند از هر عالمی که می‌دیدند سؤال می‌کردند بدون اینکه بخواهند یک فرد خاصی را مشخص کنند و تمام مسائل را بخواهند از او بپرسند.
در قرن دوم هم به همین شکل گذشت؛ در این قرن شکل کار عوض شد مردم افرادی که دارای قدرت علمی و فقهی زیادی بودند را به عنوان مرجع خودشان انتخاب می‌کردند و کم‌کم تمام مسائل را از آنها می‌پرسیدند، به تدریج این رویه ادامه پیدا می‌کند تا مذاهب فقهی شکل می‌گیرد. مذاهب فقهی زیاد بودند اما ده تا از آنها مشهور بود مثل نعمان بن ثابت که مذهب ابوحنیفه است، مذهب ابن ابی لیلا، مذهب صفان ثوری، مذهب ابن شبرمه، مذهب مالک بن انس، مذهب ابن ادریس شافعی، مذهب اوضاعی، مذهب صفیان بن عیینه، مذهب احمد بن حنبل و دهمی مذهب داود ظاهری اصفهانی. بعضی از علما گفته‌اند از اوایل قرن دوم تا نیمه قرن چهارم حدود 138 مذهب وجود داشت که مردم از اینها تقلید می‌کردند، البته بعدها این مذاهب منقرض می‌شوند و در اهل‌سنت می‌رسند به آن چهار تا و همچنین مذهب شیعه.
اینجا می‌رسیم به زمان و علت پیدایش مذاهب؛ 
عرض کردیم مردم در عصر صحابه و تابعین هر وقت عالمی را می‌دیدند مسائل و مشکلات دینی‌شان اعم از فقهی، اعتقادی، تفسیری، از آن عالم می‌پرسیدند اما اینکه یک نفر مرجع تقلید قرار بگیرد و مردم تمام مسائل‌شان فقط از آن یک نفر سؤال کنند پدیده‌ی جدیدی بود که اتفاق افتاد. بهر حال باید ببینیم عوامل به وجود آمدن این مذاهب فقهی چه بوده؟ یکی از آنها اختلاف شدید فقهی بود، اختلافاتی که در ارتباط با فتاوا و احکام وجود داشت این اختلاف کم‌کم زیاد می‌شد و گسترده شده بود و نیاز بود که انسان از یک جا احکامش را بگیرد، یک نفر می‌گفت این چیز واجب است و دیگری می‌گفت حرام است و دیگری می‌گفت مکروه است، بسیار گیج کننده شده بود، حتی حکومت‌ها هم به زحمت افتاده بودند می‌خواستند یک نفر را اعدام کنند طبق یک فتوا خونش هدر بود اما طبق فتوای دیگر خونش محفوظ و ارزشمند است. این بود که گفتند بهرحال یک فردی باشد که احکام را از او سؤال کنیم.
عوامل اختلاف فقها: 
بالاخره مسائل فقهی هم دو دسته هستند، برخی نظری و برخی هم بدیهی هستند. مسائل بدیهی که مشکل ایجاد نمی‌کند همه قبول دارند و اختلافی نیست اما در مسائل نظری و غیر بدیهی نیاز به تأمل و فکر و اندیشه است، لذا اختلاف در این گونه موارد یک امر کاملاً عادی می‌شود، اما منشأ اختلاف فقها را می‌توانیم هفت عامل و منشأ برای آن بیان کنیم، اول اختلاف در منابع و ادله است، برخی از فقها می‌بینید یک منبعی را معتبر می‌دانستند اما سایر فقها آن منبع را معتبر نمی‌دانستند. مثلاً مذهب شافعی و مذهب ظاهری و شیعه استحصان را قبول ندارند شافعی می‌گفت الاستحصان تلذذٌ استحصان یک نوع لذت‌جویی است، یا کتابی می‌نویسد به نام ابطال الاستحصان، اما حنفی‌ها استحصان را قبول دارند. 
دومین اسباب اختلاف فقها اختلاف در حدود و شرایط ادله است، ابو حنیفه برای قبول یک خبر تواتر را شرط می‌دانست در حالی که شافعی، مالک، اکثر فقهای شیعه امامیه معتقد بودند که خبر واحد حجّت است و حرف دیگری ندارد. 
سومین عامل اختلاف در نوع ادله است مثلاً همه مذاهب قیاس اولویت یا منصوص العله را قبول دارند فقط اختلاف آنها در یک نوع خاصی از قیاس است که به آن قیاس تمثیل و تشبیه می‌گویند، اینجا این قیاس را حنفی‌ها معتبَر می‌دانند اما فقهای شیعه، فقهای ظاهریه قیاس را حجت نمی‌دانند.
چهارم اختلاف در برداشت از دلیل، اختلاف در برداشت از حدیث؛ مثلاً فقها در مورد استطاعت با هم اختلاف دارند، آیه آمده و لله علی الناس حج البیت من استطاع إلیه سبیلا استطاعت موجب وجوب حج می‌شود حالا عده‌ای مثل مالک می‌گویند اینجا این استطاعت استطاعت عقلی است بعضی مثل سید مرتضی می‌گویند استطاعت عرفیه است اما عده‌ای دیگر مثل فقهای حنفی، شافعی، حنبلی و عده‌ای از فقهای شیعه می‌گویند این استطاعت شرعی است.
پنجمین نوع اختلاف، اختلاف در کیفیت اعتبار و حجّیت دلیل است، ما می‌بینیم اجماع را همه قبول دارند اما اهل‌سنت اجماع را دلیل مستقل می‌داند ولی علمای شیعه آن را زمانی حجّت می‌دانند که کاشف از نظر معصوم باشد.
ششمین نوع اختلاف، اختلاف در جمود بر ظاهر الفاظ است.
هفتمین نوع اختلاف، تعارض احادیث است. این تعارض و اختلاف حدیث یک داستان بسیار طولانی دارد حتی آنقدر اختلاف حدیث بوده که در زمان ائمه هم مطرح بوده که یأتی عنکم الحدیثان مختلفان فبأیهما أعمل، به ما دو تا حدیث مختلف از شما می‌رسد ما چطور عمل کنیم و کدام را بگیریم؟ این تعارض‌ها بسیار بحث وسیعی است. 
***
یکی دیگر از حوادث عصر تابعین بحث وسعت جغرافیای جهان اسلام است؛
جغرافیای جهان اسلام توسعه پیدا می‌کند به گونه‌ای که سرزمین‌های بسیاری به سرزمین‌های اسلامی ملحق می‌شود و قلمروی جهان اسلام بسیار وسیع می‌شود، اینجا بود که مسلمان‌ها با آداب و فرهنگ مختلف آشنا می‌شوند، سؤالات متعددی اینجا مطرح می‌شود. قلمرو سرزمین‌های اسلامی از یک طرف به قلب اروپا رفته تا اسپانیا و آندلس آن زمان و از طرف شرق تا مرز چین رفته، اینها چه عادات و عرف‌های مختلفی دارند. مسائل فقهی مختلفی را مطرح می‌کردند لذا می‌بینیم احتیاج به قوانینی بود که قضات به آنها مراجعه کنند، بهر حال از آن طرف همّت بر این بود که مسائل منطبق بر شریعت باشد. فقها هم چون در مقام پاسخ به این سؤالات برآمده بودند احتیاج بود که یک فکری از نظر دینی کنند مثلاً در عراق عادات و رسوم ایرانی‌ها وجود داشت که اینها بر ابوحنیفه عرضه شد و ابوحنیفه باید پاسخ آنها را می‌داد. در شام عادات و رسوم رومی‌ها مطرح بود و اینجا بود که باید مسائلی را که در شام مطرح بود توسط فقیهی که در آنجا بود به نام اوضاعی پاسخ بدهد. در مصر لیث بن سعد که عادات مصری و رومی در آنجا گسترده بود باید پاسخ می‌داد. 
از سوی دیگر یکی از مسائلی که در پیدایش مذاهب مؤثر بود نهضت ترجمه بود، در ایام خلافت منصور که سال  137 تا 158 بود اینجا آثار یونانی به زبان عربی ترجمه می‌شود، این ترجمه‌ها به اوج خودش می‌رسد لذا افکار فلسفی، اجتماعی و علوم مختلف را به کشورهای اسلامی سرازیر می‌کند اینجاست که خیلی مسئله مهمی رخ می‌دهد، جناب حجوی در کتاب الفکر الثانی می‌گوید منصور عباسی کتب زیادی را از رومی و یونانی و غیر اینها به زبان عربی ترجمه می‌کند، افکار اینها به افکار علمای اسلام سرایت می‌کند و اهل‌ اسلام هم با علوم و معارف امت‌های دیگر آشنا می‌شوند و فقه از آن شکل ابتدایی متحول می‌شود، اما فقط می‌گویند فقه مالک بود که متحول نشد چون در آفریقا پیروان مالک مستقر بودند، در آنجا هم خیلی محل تغییر و تحول نبود اما فقه حنفی در معرض تحولات بود، افکار ایرانی‌ها، افکار ملل دیگر آنها را دچار چالش می‌کرد به این شکل که باید پاسخی به این سؤالات بتوانند پیدا کنند، این هم مجموعه عواملی که در پیدایش مذاهب مؤثر بود.
اما آثار پیدایش مذاهب چه بود؟ یکی ظهور اصطلاحات فقهی بود، در عصر پیغمبر و صحابه اصطلاح خاصی در مباحث فقهی وجود ندارد اما در این عصر پیدایش مذاهب اصطلاحات فقهی رشد پیدا می‌کند، فرض، واجب، سنت، ممدوح، مستحب و مباحث دیگر. بهر حال اصطلاحات جدید رایج می‌شود.
دوم تفریع مسائل، تا قبل از پیدایش مذاهب فقه یک حالت بساطت داشت، بسیط بود، هر وقت یک واقعه‌ای اتفاق می‌افتاد فقها حکم او را استخراج می‌کردند، اما از این زمان فقه افتراضی یا فقه فرضی شکل گرفت.
سومین آثار مذاهب تدوین کتب احکام بود. در عصر پیدایش مذاهب کتاب‌های فقهی زیادی نوشته شد و معمولاً صاحبان مذاهب تدریس می‌کردند و شاگردان آنها مباحث را یادداشت می‌کردند، مشهورترین این کتابها مثل موطأ مالک و کتاب الرساله و کتاب الاُم شافعی است.
چهارمین دستآورد پیدایش مذاهب تمرکزگرایی در فتوا بود، قبل از اینکه مذاهب شکل بگیرد به خاطر مسائل زیاد اختلافاتی که وجود داشت در فتاوا یک پراکندگی مشاهده می‌شود، هر کس یک فتوایی می‌داد، فتاوای متعدد، اما در عصر مذاهب هر فردی دنبال این است که از مذهب خاصی تبعیت کند و معمولاً مذاهب مشهور پیروان زیادتری دارند.
پنجمین آثار پیدایش مذاهب ضابطه‌مند شدن اجتهاد است، در دوره‌های گذشته اجتهاد یک قوانین و ضوابط مشخصی نداشت اما در این عصر اجتهاد یک ضوابطی پیدا می‌کند. جناب شافعی می‌آیند کتاب الرساله را می‌نویسند که در اصول فقه است و تلاش زیادی می‌کنند که مسائل ضابطه‌مندو قانونمند بشود.
از دیگر آثار مذاهب مرجع قرار گرفتن برخی از فقهای بزرگ بود، تا قبل از این دوران همه فقها مورد سؤال و بحث علمی قرار می‌گرفتند هر فقیه و عالمی رد می‌شد سؤال می‌کردند و ایشان هم جواب می‌داد اما در عصر مذاهب این علمای بزرگ بودند که مرجع و پشتیبان مباحث فقهی مردم قرار گرفتند، مردم تلاش‌شان این بود که بروند از این افراد تبعیت کنند و فتوا بگیرند، این بود که نهاد مرجعیت علمی و دینی در این زمان شکل می‌گیرد.
عصر بعدی عصر تقلید و بسته شدن باب اجتهاد است، تا قبل از این دوران باب اجتهاد باز بود، هر کس‌ می‌توانست اجتهاد کند اما از این دوره باب اجتهاد بسته می‌شود و همه از افراد معین تقلید می‌کنند، این عصر هم از نیمه‌ی قرن چهارم تا سقوط بغداد سال 656 هست. در اینجا ضابطه خاصی برای اجتهاد وجود نداشت، هر کسی با یک نظر خاص و سلیقه خاصی اجتهاد می‌کرد لذا اختلافات آنقدر زیاد شده بود که می‌گفتند یک نفر که می‌بردند دادگاه طبق یک فتوا محکوم به قتل و طبق فتوای دیگر خونش محترم بود لذا حکومت‌ها هم دیدند که خیلی مردم سرگردان شده‌اند لذا آمدند به دنبال اینکه باب اجتهاد را ببندند.
درباره زمان بسته شدن باب اجتهاد دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول که دیدگاه اکثریت هست اینست که در قرن چهارم هنگامی که القادر بالله خلیفه عباسی در سال 381 به حکومت می‌رسد دستور می‌دهد که مردم فقط باید از این چهار مذهب تبعیت کنند حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی. به این دلیل بود که در آن زمان این چهار مذهب طرفداران بیشتری از بقیه‌ی مذاهب داشتند لذا در این دوره مذاهب منحصر به مذاهب چهارگانه می‌شود و توسط خلیفه عباسی القادر بالله باب اجتهاد بسته می‌شود. خلیفه عباسی القادر بالله چهار نفر از فقهای مذاهب را درخواست می‌کند که هر کدام طبق مذهب خودشان یک کتاب مختصر تدوین کنند که مردم از این کتب مختصر تقلید کنند، لذا ابو حسین قدوری آمد یک مختصری را مطابق مذهب ابوحنیفه نوشت و باز ابو محمد عبدالوهاب مطابق مذهب مالک بن انس اصبحی می‌نویسد، ماوردی هم مطابق مذهب شافعی می‌نویسد، ابوالقاسم خُرقی باز مطابق مذهب احمد بن حنبل شیبانی رساله‌های مختصر تدوین می‌کنند.
القادر بالله دستوری صادر می‌کند که مردم فقط باید طبق این چهار مذهب عمل کنند نه غیر از آن، اگر کسی خلاف این انجام بدهد با او برخورد می‌کنند. بهر حال این کار باعث می‌شود که مذاهب در همین چهار تا منحصر شوند، نقل شده که قادر بالله از سید مرتضی که عالم و بزرگ شیعه بود یک پول سنگینی را درخواست می‌کند و قول می‌دهد که اگر این پول داده شود مذهب شیعه هم به عنوان یک مذهب رسمی معرفی می‌شود و این را در روضات الجنات داریم. اینجا بود که سید مرتضی یک پول سنگینی که بود دو قسمت کرد یک قسمت را گفت مردم بدهند و یک قسمتش را خودش می‌دهد، اما متأسفانه این پول جور نشد و مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی معرفی نشد.  این طبق یک دیدگاه بود.
پس همین که شیعه نتوانستند پول جور کنند القادر بالله هم مذهب شیعه را به رسمیت نشناختند، اما قول بعدی عده‌ای اعتقاد دارند که قرن هفتم آغاز انحصار مذاهب فقهی در چهار مذهب است، جناب شیخ آقابزرگ تهرانی کتابی دارد به نام تاریخ حصر اجتهاد و این دیدگاه را پذیرفته که در قرن هفتم انحصار در مذاهب ایجاد شده و ایشان می‌گوید قد ظهر من متابی ... المعتمدین ابن فوتی فی الحوادث و المغریزی فی الخطب أن بدعة الحکم بانحصار المذاهب فی الاربعه و وجوب الاخذ بخصوصها و حرمة التمذهب بغیرها ... من دون استناده فیه إلی دلیل شرعی بل... شیخ آقابزرگ تهرانی می‌گویند طبق نقل مورخین مثل ابن فوتی فی الحوادث و در الخطب این است که شروع انحصار مذاهب در چهار تا و حرام بودن اینکه انسان به مذهب دیگری روی بیاورد در اواسط قرن هفتم انجام شد، بدون هیچ دلیل شرعی که بگویند چه دلیلی داریم که حتماً مذاهب چهار یا پنج تا بشود، بلکه طبق سیاست خلفا صورت گرفته. در قرن هفتم مغول‌ها سال 656 به بغداد حمله می‌کنند خلیفه عباسی مستعصم و فرزندش کشته می‌شوند لذا خلافت عباسی منغرض می‌شود و تا سه سال مناطق سنی‌نشین خلیفه نداشته، در اینجا فردی به نام بیبرس که ملقب به ظاهر بود می‌آید فرمانروایی کشور مصر را به عهده می‌گیرد اما مغول به مصر حمله می‌کنند ولی ایشان موفق می‌شود که مغول را شکست بدهد و پیروز شود، از اینجاست که تصمیم می‌گیرد خلافت عباسی را دوباره احیا کند و تجدید خاطر کند، لذا آمد عموی مستعصم را به نام محمد بن ناصر عباس را به مصر دعوت می‌کند و با بیعت مردم و خلفا با ایشان سال 660 یک لقبی به او می‌دهند به نام المستنصر بالله در قاهره خلیفه می‌شود و لذا این مستنصر بالله با این ظاهر تصمیم می‌گیرند که دمشق و شام را فتح کنند بیبرس به مصر می‌آید مستنصر بالله به غداد می‌رود اما مستنصر در جنگ با مغول‌ها کشته می‌شود، در این زمان یکی از عباسی‌ها به نام احمد بن علی از بغداد فرار می‌کند و در حلب مخفی می‌شود، با دعوتی که بیبرس از او می‌کند به مصر می‌آید و می‌شود الحاکم بامر الله در سال 661 به خلافت می‌نشیند و مردم با او بیعت می‌کنند، اینجا بود که حاکم به امر الله در سال 663 با موافقت ظاهر که عرض کردیم همین بیبرس بود به مصر و دمشق آمد چهار قاضی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را منصوب می‌کند در فقه. در عقاید و کلام، عقاد اشعری‌ها را به عنوان مذهب رایج منصوب می‌کند لذا می‌بینیم که در جهان اسلام این چهار مذهب شکل می‌گیرند از نظر فقهی و عقیده‌ی هم عقیده‌ی اشعری‌ها آنجا مطرح می‌شود.
اما ما می‌توانیم بین این دو قول جمع کنیم و بگوئیم انحصار در مذاهب از قرن چهارم شروع شد اما تا قرن ششم تثبیت می‌شود، یا بیائیم طبق منطقه جغرافیایی بگوئیم مثلاً در قرن چهارم فقط بغداد و ... بود که انحصار مذاهب صورت گرفت اما در مصر سال 663 این اتفاق افتاد، پس این یا جمع به صورت جغرافیایی است یا به صورت عامل زمانی است.تا عوامل بسته شدن باب اجتهاد.
والسلام علیکم و رحمة اله و برکاته
 

دسته بندی موضوعی: 
شماره جلسه: 
4
تعداد بازدید :32
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.