اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
جلسات قبل ما مبانی مرحوم علامه طباطبائی را بحث کردیم، عرض کردیم که ایشان یک سری مبانی وجود شناختی دارند در فهم قرآن و چند مبنای زبان شناختی دارند، و مهمترین مبنای وجود شناختیشان را که همان ذو مراتب بودن قرآن است را که اولین مبنای ایشان هم بود در جلسات قبل بحث کردیم و عرض شد که آن مبنای اول خودش لوازمش دارد در حوزه قرآن پژوهی، آن لوازم معرفتی مبنای اول را هم شرح دادیم، در این جلسه باید مبنای دوم مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه را بحث کنیم که عنوانش را قرار دادیم پیوند و انسجام معنایی. البته این پیوند و انسجام معنایی خودش از لوازم آن مبنای اولی است که در جلسات قبل بحث کردیم.
مبنا این است که بین آیات قرآن کریم یک انسجام و پیوند معنایی وجود دارد، منتهی از نظر مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه این پیوند و انسجام معنایی که در آیات هست از سه جهت است یعنی ما سه نوع پیوند معنایی داریم، یک پیوند معنایی که مربوط به کل قرآن کریم است یعنی از نظر ایشان کل قرآن کریم در واقع با هم پیوند معنایی دارند از این جهت که همه آیات قرآن کریم حول یک محور میگردند، حور یک هدف واحد هستند، در واقع به یک اصل برمیگردند و از یک اصل نشأت گرفتهاند و آن هدف واحد و اصل واحد توحید حقیقی است یعنی همه آیات قرآن، اعم از خداشناسی، معاد شناسی، جهان شناسی، انسان شناسی، جامعه شناسی، اخلاق، احکام، در همه این آیات در واقع روح توحید هست، یعنی در واقع اینها تجسم و تجلی همان توحید حقیقی قرآن کریم است. ایشان میفرماید به عنوان مثال توحید حقیقی در مرتبهی اعتقادات همان اثبات اسماء و صفات حسنای الهی است، یعنی توحید که میخواهد در حوزه اعتقادات جلوه کند، باورهایی که قرآن کریم برای ما ایجاد کرده نسبت به اسماء و صفات الهی، اثباتش انگار شرح و بسط توحید حقیقی در این حوزه است.
یا توحید حقیقی در حوزه اخلاق همان صفات پسندیدهای است که قرآن کریم بیان کرده و صفات ناپسندی است که برایش برحذر داشته، یعنی قرآن میخواهد بگوید شما زمانی میتوانید به توحید حقیقی برسید که این فضائل اخلاقی را کسب کنید و از این رذائل اخلاقی دوری کنید و در حوزه عمل، میشود همان واجبات و محرماتی که قرآن کریم بیان کرده، از نظر مرحوم علامه طباطبائی اگر شما توحید را تجزیه و تحلیل کنید به این جزئیات در حوزههای مختلف میرسید یعنی در اعتقادات به همین آیات اعتقادی میرسید، در اخلاق به همین آموزهها میرسید، در احکام هم به همین میرسید و باز اگر بیائید این تفاسیری که در قرآن کریم هست را در کنار هم قرار بدهید و تحلیل کنید به توحید میرسید، انگار یک درختواره است که ریشهاش توحید است، موقعی که رشد میکند و نمایان میشود و ظهور پیدا میکند، این عقاید جزئی و این آموزههای جزئی اخلاقی و احکام را بروز میدهد از خودش، این بیانی است که مرحوم علامه در جلد 11 المیزان دارند صفحه 136 به بعد، اگر ملاحظه کنید خودتان بیان ایشان را ببینید دستتان میآید که مراد ایشان چیست؟
مثلاً تحلیلی که ایشان میگوید اینست که میفرماید شما از اصل وجود خداوند به صفاتش میرسید، از تحلیل صفات به این میرسید که خداوند متعال باید افعال داشته باشد، خالقیت داشته باشد، از این صفت خالقیت به این میرسید که خدای متعال خلق کرده و باز از آن صفت حکیم بودن خداوند متعال که از اسماء الهی است به این میرسید که این خلقت بیهدف نیست و هدفمند است، خلقت انسان باید هدف داشته باشد، غایت داشته باشد، از این غایتمندی که لازمه آن صفت الهی است شما به معاد میرسید، بعد ایشان میفرماید یکی از اسماء الهی هادی بودن است هدایتگری مستلزم نبوت است، راهنما است، یعنی در واقع شما که در توحید تأمل میکنید به نبوت میرسید، به معاد میرسید، به احکام میرسید، به اقوال میرسید، اینها را هم که شما ترکیب میکنید باز به همان صفات الهی توحیدی میرسید، این اولین انسجام معنایی است که ایشان قائل هستند که کل قرآن کریم انگار حول و هوش یک هدف واحد بیشتر نیست و آن توحید حقیقی است که تفسیر پیدا کرده و شده این آیات در حوزههای مخلتف.
این انسجام معنایی که ایشان در کل قرآن قائل است بر اساس توحید، در واقع در حد یک شاخص کلان است، در قرآن پژوهی، یعنی در واقع میخواهد بگوید شما تفسیر آیات که میکنید نباید با روح توحید ناسازگار باشد، اگر شما یک فهمی از یک آیه پیدا کردید که با توحید حقیقی در ناسازگاری بود مراد قرآن کریم در این آیه این بود، این شاخص کلان است در این حد. این اولین پیوند معنایی که ایشان قائل هستند.
پیوند دومی که ایشان قائل هستند به لحاظ معنای در آیات قرآن، پیوند موضوعی است به این معنا که ایشان میفرمایند شما یک آیهای که درباره توکل است را در بیاورید و همه آیاتی که در سورههای مختلف ناظر به توکل است را هم جمع کنید، در واقع یک معرفت منسجم درباره توکل پیدا میکنید از نگاه قرآن کریم، یعنی دیگر آیات به نوعی مکمل و متمم یکدیگر هستند یعنی یک آیه تعریف میکند حقیقت توکل را، یک آیه زمینهسازهای یعنی آن عللی که ما را به توکل میرساند تعریف میکند، یک ایاتی نشانههای توکل را میگوید، یک آیاتی ثمرات توکل را میگوید، بنابراین این آیات با هم تعارض ندارند و گاهی با هم همپوشانی دارند و متمم و مکمل یکدیگر هستند، بنابراین اگر شما بخواهید درباره یک موضوع از موضوعات قرآن یا یک مطلبی که در یک آیه آمده مراد قرآن را بفهمید ناچارید که آیات مرتبط را هم در نظر بگیرید، با در نظر گرفتن آن آیات مرتبط در دیگر سورهها شما به یک فهم و معنای جامعی از این آیه میرسید.
نکته دیگر این است که ایشان میفرمایند اگر شما یک آیه را خواستید در یک سوره تفسیر کنید علاوه بر اینکه آیاتی که مرتبط با این آیه و آن سوره هست را لحاظ کنید، آیاتی که در دیگر سورهها هم هست را باید لحاظ کنید، یعنی بسنده نکنید فقط به سیاق این آیه در این سوره، بگوئید این آیه آیات قبل و بعدش این است و این سیاق را دارد پس معنایش این است، این یک سطحی از معنای شماست، ممکن است ناقص باشد یعنی شما نتوانید از آیات قبل و بعد مراد خداوند در این آیه را درک کنید، به ناچار باید از آیات مرتبطی که در دیگر سورهها وجود دارد درباره این موضوع استفاده کنید، به یک فهم و معنای جامع برسید درباره آیهی مورد نظر و مورد بحث خودتان.
مثلاً در سوره تحریم یا ایها الذین آمنوا قو انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس و الحجارة، ای کسانی که ایمان آوردهاید خودتان و اهلتان را محافظت کنید صیانت کنید از آتشی که منبع آن خودش مردم و سنگها هستند، اینجا ناس که میگوئیم یعنی هر کسی که میرود به جهنم در روز قیامت به نوعی ماده سوختنی جهنم میشود و قود جهنم میشود اما موقعی که میآئید آیه 10 سوره آل عمران را در کنار آیه 6 تحریم میگذارید معنا فرق میکند إن الذین کفروا لن تغنی عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شیئاً و اولئک هم وقود الناس، این کافران، با ضمیر فصل وقود بودن را منحصر در کافران میکند، چون اینجا وقود بودن را منحصر در کافران میکند این آیه میشود مفسر آیه 6 ترحیم که مراد از ناس در آن آیه هر جهنمیای نیسـت، وقود جهنم کفار هستند و انگار دیگران یعنی مسلمانان مجرم، متدینین مجرم اگر به جهنم بروند با آتش کفار میسوزند خودشان منبع آتش نیستند، و معنایش این است که مراتب عذابشان فرق میکند. کافران وقود جهنم هستند پس شدت عذاب بر آنها به مراتب بیشتر از آن کسی است که وقود جهنم نیست و یک مرتبه نازلهای از عذاب به او میرسد.
غرض اینکه اگر شما آیه 10 سوره آل عمران را نبینید یک فهم روشنی از آیه 7 سوره ترحیم نمیکنید چون آن آیه میگوید مردم وقود الناس هستند اعم از کافر و مسلم مجرم است، ولی اینکه آیه متناظرش را میبینید و در کنار هم قرار میدهید آنجا حصر کرد وقود بودن را در کفار و میفهمیم که در سوره تحریم که میگوید ناس وقود آتش هستند مراد از ناس کفار هست نه همه مردم. دیگران غیر کافران اگر به جهنم میروند مرتبه عذابشان به اندازی که کفاری که وقود جهنم هستند نیست.
یا به عنوان مثال آیه 124 سوره بقره و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین، این آیه میگوید ما حضرت ابراهیم را بعد از اینکه امتحاناتی را پشت سر گذاشت و ابتلاءاتی را پشت سر گذاشت به مقام امامت رساندیم و گفتیم إنی جاعلک للناس اماما، حالا میخواهیم ببینیم که مراد از امامت در این آیه چیست؟ آیات قبل از این آیه و آیات بعد از آن نمیتواند مفسر این آیه باشد، هیچ ربطی به این آیه ندارد و شما در سوره بقره آیهای را پیدا نمیکند که مفسر این آیه 124 باشد. سیاق آیه هم یک معنای کاملی به شما نمیدهد، آنچه که ازآیه 124 سوره بقره میفهمید با تدبر بر آیه میفهمید این است که مقام امامت غیر از نبوت است. دو: مقام امامت برتر از نبوت است، چرا؟چون حضرت ابراهیم قبل از امامت نبی بود، پیامبر بود، رسول بود، بعد که به مقام رسالت و نبوت رسید خداوند متعال میفرماید آزمایشات سختی را بر او گذراندیم و او موفق بیرون آمد، پاداش او این شد که به مقام امامت برسانیم، اینکه مقام امامت چیست؟ حضرت ابراهیم امام شد که چه کند؟ چه کمالی برای اوست، چه رسالتی دارد؟ رسالت نبوتش معلوم است که چیست؟ هدایت زبانی مردم، رسالتش هم همین است،حالا امام چیست؟شما از این سوره نمیتوانید بفهمید مگر اینکه سراغ سورههای دیگر بروید که امامت را به عنوان یک مقام معنوی شرح میدهد مثل آیه 24 سوره سجده و آیه 73 سوره انبیاء، و جعلنا منهم ائمة یهدون و أمرنا، آنجا ضمیر هم برمیگردد به پیامبرانی که در گذشته بودند و اوحینا الیکم فعل الخیرات تا آخر.
در آیه 124 سوره بقره شما فقط میفهمید که این امامت یک منصب الهی است که خدا عطا کرده، بعد از مقام نبوت و رسالت هم به حضرت ابراهیم داده، یک مفهوم سلبی پیدا میکنید از این آیه که امامت نبوت نیست چون قبلاً داشت، امامت رسالت هم نیست چون قبلاً داشت، معنای اثباتیاش چیست؟ فقط آن آیاتی که در دیگر سورهها هست تفسیر میکنند این آیه را، که میگوید و جعلناهم ائمة یهدون بأمرنا، ما در آیات 71 و 72 سوره انبیاء پیامبرانی را نام میبرد و میگوید و جعلناهم ائمة یهدون بأمرنا،ما آن پیامبران را به مقام امامت رساندیم که یهدون بأمرنا کنند، هدایت به امر کنند، پس هدایت به امر میشود مفسر امامت. امام یعنی کسی که هدایت به امر میکند، تا اینجا روشن شد و یک معنای ایجابی پیدا کردید اما با کمک آیات دیگر. حالا این هدایت به امر چیست؟ باز علامه میفرماید شما باید بروید در آیات دیگر بگردید ببینید قرآن کریم چند نوع هدایت تعریف کرده، از انواع هدایتی که در قرآن کریم آمده ببینید کدام یک از آن معانی در این آیه مینشیند و با جملات قبل و بعدش انسجام پیدا میکند و همخوانی دارد؟ میگوید شما قرآن را که بگردید میبینید خدای متعال یک هدایتی را نام میبرد که برای همه موجودات است، آن هدایتی است که در سوره طه است، ربنا الذی اعطا کل شیء خلقه ثم هدی، خداوند هر موجودی را که خلق میکند هدایت میکند، این هدایت تکوینی و ساختاری است یعنی ما ساختار وجودی هر موجودی را طوری خلق کردیم که در شرایطی که قرار میگیرد به کمال خودش هدایت بشود، نطفه انسان را طوری آفریدیم که اگر در رحم مادر قرار بگیرد و در شرایطش قرار بگیرد هدایت میشود به یک انسان کامل. بذر گندم را طوری آفریدیم که در شرایطی که قرار بگیرد میشود خوشه گندم، این میشود هدایت عام تکوینی. آیا مراد از یهدون بأمرنا این است؟ نه، معنا ندارد بگوئیم ما این پیامبران را به امامت رساندیم و این هدایت تکوینی فعل خالق است پس این نیست.
میگوید غیر از این هدایت که شما کنار بگذارید میبینید مراد این نیست هر چه که در قرآن هدایت آمده مربوط به انسان است و هدایتی که برای انسانها آمده غیر از این هدایت تکوینی که مشترک است بین انسان و دیگر موجودات، در حوزه شریعت است، در حوزه دین است، یعنی قرآن میفرماید ما انسانها را به دین هدایت میکنیم، به معارف دین هدایت میکنیم، به اهداف دین هدایت میکنیم و بعد میفرماید این آیاتی که ناظر به هدایت انسان است در حوزه دین و در محدوده معارف دین، میفرمایند میبینیم برخی از هدایتها در این حوزه هدایتی است که پذیرش آن منوط به اختیار انسانهاست، إنا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفروا و علی الله قصد السبیل، ما انسانها را هدایت کردیم یا میپذیرند و یا شاکرند یا کافر، یعنی یا این هدایت را قبول میکنند یا قبول نمیکنند، پس به اختیار خودشان است. این هدایتی که پذیرش آن به اختیار انسانهاست هدایت قولی و زبانی است یعنی ما کتب آسمانی را میفرستیم و انبیاء را میفرستیم با زبان، استدلال و برهان انسانها را هدایت کنند، عدهای میپذیرند و عدهای نمیپذیرند، میفرماید آیا مراد از یهدون لأمرنا در آیه امامت این هدایت است؟ میگوید نه، چون تحصیل حاصل است. حضرت ابراهیم و انبیاء دیگر قبل از اینکه به مقام امامت برسند این هدایت قولی و زبانی را داشتند، اصولاً آغاز نبوت با هدایت زبانی است. همین که پیامبری به نبوت میرسید میآمد قومش را با زبان هدایت میکرد، با استدلال و برهان.
یک چیزی که حضرت ابراهیم قبل از آزمایشات و ابتلاءات به دست آورده معنا ندارد که قرآن بفرماید ما تو را امتحانات سختی کردیم و پاداشت این شد که هدایت زبانی به تو بدهیم که اصطلاحاً به آن هدایت طریقی میگویند! پس این هم نیست. مراد از یهدون بأمرنا این نیست.
قرآن که مراجعه می کنیم میبینیم یک هدایت دیگری هست که اسمش را میگذاریم هدایت باطنی، در سوره انعام، سوره زمر، و من یرد الله أن یهدیه یشرح صدره للإسلام، هر کس را که خداوند متعال بخواهد هدایت کند قلبش را گشاده میکند برای اسلام، برای تسلیم حقیقت شدن، اینجا سر و کار هدایت با قلب است، با عقل نیست، مثل هدایت طریقی نیست که انبیاء میآمدند با عقل انسانها را ارتباط میگرفتند که هدایت طریقی باشد، میگوید یشرح صدره للاسلام، در سوره دیگر میفرماید فمن شرح الله صدره للاسلام فهو علی نور من ربه، در آن آیه فرمود هر که را بخواهیم هدایت کنیم شرح صدر به او میدهیم و در این ایه فرمود اگر شرح صدر به او بدهیم به او نور میدهیم، علی نور، سوار بر نور میشود، استوار بر یک نور الهی میشوند که این نور الهی، قرآن در جای دیگر میفرماید محل این نور قلب ماست، تصرف در قلب است، شرح صدر در قلب است یعنی اگر ما بخواهیم عدهای را هدایت کنیم کاری میکنیم که آثار معارف دین در جانش بنشیند، آثار معارف دین که تقوا، توکل، فضائل اخلاقی و ایمان و ... در قلبش بنشیند، سینهاش را گشاده میکنیم تا پذیرای اینها باشند، یعنی ارتباط با قلب که اصطلاحا میگوئیم هدایت ایصالی، که در حوزه شریعت و دین است. هدایت طریقی هم در حوزه دین بود فقط آن از جنس بیان و قول بود و این از جنس تصرف در دل است، در واقع القای بر قلب است و پذیرش قلب است. علامه میفرماید این هدایت را اگر در این آیه بگذارید معنا درست میشود.
ما انبیائی را که هدایت قولی داشتند و هدایت طریقی داشتند با استدلال و برهان، به مقام امامت رساندیم که یک مرتبه عالیتر از هدایت را داشته باشد، هدایت باطنی یا ایصالی و امثال اینها که همراه با تصرف در دل و سیطره بر قلب و ولایت بر قلب است. میگوید شما چارهای ندارید برای اینکه حقیقت امامت را در آیه 124 سوره بقره بفهمید مراجعه کنید به آیاتی که در دیگر سورهها آمده، در مقام بیان امامت به عنوان یک منصب الهی است، نه هر آیهای که واژه امامت در آن هست، یعنی وجعلناهم ائمة یدعون إلی النار که درباره فرعون آمده، او مفسر آیه امامت نیست چون آنجا نمیخواهد بگوید ما به فرعون یک منصب الهی دادیم، باید بروید آیاتی که از امامت به عنوان یک منصب الهی یاد کرده را بیاورید و مفسر این آیه قرار بدهید، این را میگوئیم انسجام و پیوند معنایی که قرآن در سورههایش با هم دارد، یعنی یک موضوعی مثل هدایت پیامبران، مثل تقوا، هر موضوعی را که یک آیه ناظر به یک موضوع است فهم تکوینی و نهایی این آیه منوط بر این است که ما آیات مرتبط دیگر را ببینیم با دیدن آن آیات به مراد نهایی خداوند متعال برسیم و به این میگوئیم انسجامی که آیات قرآن با هم دارند.
پیوند دیگری که مطرح است پیوند آیات یک سوره است که آیا آیات هر سورهای یک انسجام و پیوند معنایی و موضوعی دارند یا نه؟ این یک بحث و نظریهای است که مطرح است. من فکر میکنم اول باری که این نظریه مطرح شد فخر رازی بود ولی خیلی جدی گرفته نشد، اینکه هر سورهای موضوع واحدی دارد و آیات سوره حول آن موضوع واحد است و یک انسجام و پیوند معنایی با هم دارد و ناظر بر یکدیگر هستند ولی جدی گرفته نشد تا قرن دوازدهم عبدالحمید فراهی از علمای هندوستان این نظریه را مطرح کرد، یک تفسیری داشت به نام نظام القرآن و تأویل القرآن بالفرقان، ایشان آمد آن چیزی که امروزه تعبیر میشود به مهندسی سوره، یا تفسیر ساختاری سورهها، اول بار ایشان در هندوستان مطرح کرد، ایشان گفت هر سورهای یک موضوع واحدی دارد و آیات آن سوره ناظر به آن موضوع است و آن موضوع را شرح میدهد یعنی هر بخشی از آن سوره یک موضوع فرعی از موضوع اصلی را بیان میکند مثلاً اگر گفتیم سوره شوری موضوع واحد و غرض واحدش وحی است، حقیقت وحی است، و آن 53 آیهای که درباره وحی سخن میگوید هر آیهای از این 53 سوره یک موضوع فرعی وحی را میگوید. بعضی از آیات حقیقت وحی را میگویند، برخی اقسام وحی را میگویند، برخی هم ملازمات وحی را میگویند همه در حول و هوش وحی سخن میگویند. اگر گفتیم سوره توحید غرض اصلیاش توحید است یعنی یگانگی پروردگار عالم، قل هو الله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد همه حول همین موضوع است و سورههای دیگر هم همینطور است.
ایشان میگوید این موضوع و غرض واحد مثل نخ تسبیح میماند برای این آیات، بعد یک مفسر باید ابتدا تأمل کند تدبر کند غرض واحد سوره را به دست بیاورد و بعد که غرض واحد سوره را به دست آورد آیات آن سوره را با توجه به غرض آن سوره تفسیر کند، یعنی تفسیری که از آیات ارائه میدهد باید هماهنگ و همخوان باشد با آن غرض سوره، انگار غرض سوره یک شاخص و ترازو است که جهت میدهد به فهم شما از این آیات. میگوید اگر غرض را در نظر نگیریم شما به مراد حق تعالی در این سوره نمیرسید، این نظریهای است که ایشان مطرح کرد.
بعد میگوید شما بنابراین در یک سوره باید یک نگاه کلگرایانه داشته باشید نه جزء نگر، جزء نگر نه اینکه این آیه در این سوره به این معناست، این آیه را با همه آیاتی که در این سوره هست باید لحاظ کنید و بعد معنا کنید، انگار هر سورهای یک زمینهای دارد، به قول امروزیها یک کانتکس دارد که این واژگان و آیات آن سوره در این کانتکس معنا می شود، معنایش را از آیات مجاور خودش و از جملات مجاور خودش و واژگان مجاور خودش میگیرد اما اگر شما این نگاه کل نگر را به سوره نداشته باشید، جزء نگری کنید به مقاصد سوره نمیرسید این نظری است که ایشان دارد. بنابراین هر واژای در آن آیه و سوره معنایش را وامدار آیات کناری خودش و آیات قبل و بعد خودش در این سوره میداند، این نظریهای است که بعداً در میان مفسرانی که بعد از ایشان در اهلسنت آمد طرفدارانی پیدا کرد که گفتند هر سوره یک غرض واحدی دارد و آن غرض را شناسایی کنیم و سوره را بر اساس آن غرض تفسیر کنیم. بعد کم و بیش در میان شیعه این یک طرفدارانی پیدا کرد که اسم این روش را هم گذاشتند روش تفسیر ساختاری یا مهندسی سوره، یا بعضی گفتهاند تدبر یا تدبری، این نظریه را ایشان ارائه کرد و طرفدارانی در میان شیعه و سنی پیدا کرد.
این نظریه مخالفان جدی دارد، طرفدارانی هم دارد، مخالفانشان دلایلی دارند برای اینکه این نظریه نظریه درستی نیست، موافقیت هم دلایلی دارند برای اینکه این نظریه نظریهی درستی است و باید این سورهها را به همین شکل تفسیر کنیم مثلاً دلایلی که مخالفان آمدند اینکه شما دلیل روشنی برای اثبات این روش ندهید، دلیل قانع کننده بیاورید که قرآن را باید اینطوری تفسیر کرد و سورهها را اینطوری تفسیر کرد، لااقل یک نشانه از حضرت معصومین بیاورید بگوئید این چهار پنج تا روایت به ما میگوید که امام صادق فلان سوره را ساختاری ترسیم کرده، با این نگاه کل نگر تفسیر کرده، یا اگر هم خود حضرات تفسیر نکردند دعوت کرده باشند و تشویق کرده باشند که سورههای قرآن را اینطوری تفسیر کنید، چنین چیزی نداریم، نه روایات داریم نه در سیره حضرات معصومین هست، نصی هم از پیامبر بزرگوار اسلام نداریم.
و دلایل مختلفی میآورند و یکی از دلایلشان این است که ما سورههایی داریم که اصلاً غرض واحد ندارد، یعنی موضوعات پراکندهای که اصلاً به هم ربط ندارد در یک سوره جمع شده مثل سوره بقره، در سوره بقره غرض واحدی نمیتوانید به دست بیاورید، خود کسانی که طرفدار این قضیه هستند میگویند غرض واحد نداریم. یا اشکال دیگری که میکنند این است که کسانی که طرفدار این نظریه هستند را میبینیم در یک سوره واحد یک مفسر گفته غرض این سوره این است، یک مفسر دیگر گفته غرضش این است، مفسر دیگری گفته غرض این سوره این است، نمیشود یک سوره چهار غرض داشته باشد باید یکی درست باشد، معلوم میشود سلیقه یا ساختار ذهنی مفسر خیلی نقش دارد در اینکه این غرض واحد را تشخیص بدهد، این یک امر سلیقهای است. قطعاً وقتی مفسر یک غرض الف را پیدا کرد این غرض الف سایه میاندازد روی ذهنش در تفسیر این آیات، چون خودتان میگوئید باید اینطور باشد، مفسری هم غرض ب را تشخیص داده برای همین سوره، به نحو دیگری باید تفسیر کند، چون غرض آن شاخص و میزانش چیز دیگری شد. یعنی در واقع شما یک انسجام و یک مبنا و ترازو ندارید برای این کار.
طرفداران هم میآیند مثلاً در همین موضوع اولی که گفتم در سوره ملک، سید قطب میگوید غرض این سوره مالکیت و حاکمیت مطلق خداوند است، بنابراین سید قطب باید این سوره را بر همین اساس تفسیر کند، علامه فضل الله میگوید غرض این سوره مبانی توحیدی است، مرحوم مدرسی میفرماید پرورش حالت خشوع و خضوع است، از دیگر مفسران گفته که غرض این سوره بیان راه سعادت است، مفسر دیگری گفته است که بیان تعالیم اسلام است و غفلت زدایی است، همین که شما میبینید هر مفسری یک غرضی تشخیص داده نشان میدهد که راه مستحکم و استواری نیست و اعمال سلیقه و ذهنیت های مفسر خیلی نقش دارد در این زمینه.
طرفداران این نظریه هم دلایلی دارند، میگویند مگر لازم است؟ این میگوید شما نصی از پیامبر اسلام ندارید، از حضرات معصومین ندارید، مگر لازم است که نص داشته باشید، چه کسی گفته نص لازم است؟ ما خودمان به این نتیجه رسیدیم که این سوره غرض واحدی دارد و بر این اساس تفسیر میکنیم و نیازی به نص نیست، اینکه میگوئید مفسران در تشخیص غرض سوره دچار اختلاف میشوند، مگر در روشهای دیگر مفسران دچار اختلاف نمیشوند! این بحث دامنهدار است. اینها را عرض کردم برای اینکه بگوئیم حالا مرحوم علامه اینجا حرف حسابش چیست؟ آیا مرحوم علامه طرفداران آن نظریه ساختاری است که باید سوره مهندسی بشود، غرض واحدش به دست بیاید، کل سوره بر اساس غرض تفسیر بشود؟ یعنی جز موافقان این تفسیر ساختاری است یا جزء مخالفان این تفسیر ساختاری است؟
آنچه ما درباره مرحوم علامه طباطبائی به دست میآوریم چند چیز است؛ 1) ایشان ابتدای هر سوره تلاش میکنند که غرض واحد آن سوره را بیان کنند،یعنی اول سوره میگوید غرض این سوره این است، پس مرحوم علامه غرض را برای هر سورهای کشف میکنند کشف کنند و همان ابتدای سوره بگویند غرض این سوره این است، آیا اینکه علامه طباطبائی برای هر سوره یک غرضی ابتدا بیان میکنند معنایش این است که ایشان طرفدار این نظریه است؟ نه، معنایش این نیست.
نکته دیگری که در روش مرحوم علامه طباطبائی هست اینست که ما سورههایی داریم که به غرض واحدشان نمیتوانیم برسیم، مثلاً در سوره توبه که میرسند میگویند نمیتوانیم برایش غرض واحد به دست بیاوریم، به سوره بقره که میرسند میگویند نمیشود غرض واحد برایش داشت تشتت موضوعات در این سوره خیلی زیاد است میتوانیم بگوئیم معظم این آیاتش درباره چه موضوعی است، ولی نمیتوانیم بگوئیم کل سوره اینطوری است، به یک سوره میرسند میگویند این سوره دو غرض دارد. این نکته سوم.
نکته سوم این است که ایشان میفرمایند شما برای اینکه معنای یک آیه را بفهمید باید به آیات دیگر سورهها هم مراجعه کنید، به این معناست که ما نمیتوانیم صرفاً تمرکز به تفسیر ساختاری داشته باشیم، نفی نمیکند این را و میگوید این هست ولی اگر بخواهید ببینید این آیه در این سوره چه معنا دارد، دو قدم باید بردارید: 1) این آیه را با توجه به آیات قبل و بعدش در نظر بگیرید 2) آیات مرتبط در دیگر سورهها را هم ببینید، مجموعه آن دادهها را روی هم بگذارید و بگوئید مراد پروردگار عالم در این آیه این است. پس اینجا باز یک فرقی کرد یعنی فرقی با طرفداران این نظریه ... یک فرقی با مخالفان دارد که آنها میگویند اصلا سورهها غرض ندارند و نباید توجه کرد. یک تفاوت هم با اینهایی دارد که فقط باید تمرکز در آن تفسیر ساختاری کنیم، میگوید باید حتما دیگر آیات را هم ببینید.
بیان دیگری که مرحوم علامه طباطبائی دارد و روش ایشان را متمایز و برجسته میکند که در هیچ گروهی نمیتوانید قرار بدهید این است که میفرماید قرآن کریم یکی از وجوه اعجازش این است، در بحث اعجاز قرآن مستحضر هستید که میگویند قرآن وجوهی از اعجاز دارد، فصاحت، بلاغت، محتوا، آورنده و ... میفرماید یکی از وجوه اعجاز قرآن این است که پروردگار بزرگ عالم جملات این قرآن را طوری آفریده و در کنار هم قرار داده که شما یک جمله را یا یک آیه را در درون سوره که نگاه میکنید به یک معنا میرسید و آن معنا درست است و مراد حق تعالی هست، همان آیه را از سوره که بیرون میآورید به غرض و سیاق سوره توجه ندارید این آیه را مستقل میبینی شما یک معنای دیگری از این آیه میفهمید و همان معنای دوم مراد پروردگار عالم است و آن معنای اولی هم که داشتید مراد خداوند است. بنابراین میفرماید شما این فهمتان را منحصر نکنید در نگاه سیاقی، اصلاً ساختاری که هیچی! حتی در نگاه سیاقی. نگوئید چون این آیات قبل و بعد این سیاق و این معنا را دارد پس این آیه یک معنا بیشتر ندارد همین معنایی است که از سیاق میفهمیم، نخیر این معنای سیاقی است، آیات دیگر هم ببینید، آن یک کمکی میکند و نگاه استقلالی یک معنای دیگری به شما میدهد میگوید این از وجوه اعجاز قرآن است، بشر نمیتواند این طوری کتاب ارائه کند، بگوئیم بشر یک کتابی بنویسد و بگوئیم این جمله را در متن این معنا را میدهد و مراد نویسنده همین بوده و این جمله را که بیرون میآوریم یک معنای جدیدی پیدا میکند و مغایر با قبلی که مراد نویسنده است. میگویند چنین چیزی نیست. مثالهای زیادی هم میزنند.
یکی از مثالها این است که ثم کان عاقبة الذین ... عن کذبوا بآیات الله، مفسران نوعاً اینطور تفسیر کردند که سپس عاقبت کسانی که کارهای سوء انجام میدهند تکذیب آیات الهی است، یعنی این مفسران میگویند این آیه میخواهد به ما بگوید که گناهان باعث میشود ایمانتان از بین برود، گناه شما را به تکذیب میکشاند و ایمان را از شما میگیرد، علامه به تفسیر این آیه که میرسد میگوید نه، مراد آیه این نیست! میگوید مخاطب در این آیه مشرکین معاند و مکذبین قرآن هستند، یک. این آیه در مقام تهدید و تحزیر مشرکان است، تهدیدشان میکند، دو. پس این دلالت مقامیه و غرضی که پروردگار عالم در این آیه دارد با تفسیر شما سازگار نیست، معنا ندارد شما به یک مشرکی که همین الآن بالفعل مشرک و مکذب است، میخواهید تهدید کنید دست بردارد از کارهای سوءش، به او بگوئی اگر شما دست از کارهای سوء برنداری و این اذیت و آزاری که برای مسلمین داری پرهیز نکنی و دست برنداری باعث میشود که آیات الهی را پرهیز کنی! اینکه همین الآن هم آیات الهی را تکذیب میکند. اصلاً تکذیبش نسبت به آیات الهی باعث شده که مسلمین را اذیت کند، آزار بدهد.
پس این تفسیری که شما کردید با این دلالت مقامیه و غرضی که این آیه دارد و به تعبیری سیاق و غرض آیه سازگار نیست.
مرحوم علامه همین آیه را در سورههای دیگر که به مناسبتی بحث میکند از آثار و پیامدهای گناهان، یک بحثی میکند که پیامد گناهان چیست این آیه را میآورد و میگوید یکی از پیامدهای گناهان این است که ایمان را میخورد و از بین میبرد. ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوء أن کذبوا بآیات الله،چون نگاه ساختاری ندارد، نگاه استقلالی به این آیه دارد. کاری ندارد که سوره در چه مقامی بوده، نگاه استقلالی به آیه میکند و کاری به آیات قبل ندارد، میگوید معنایش این است.
پس این آیه در نگاه ساختاری چه معنایی کرد؟ معنایش این بود که ای کسانی که کافر و مشرک هستید اگر به کارهای سوءتان ادامه دهید، ... چون در مقام تهدید مشرکان است اگر بخواهید مشرکان را تهدید کنید باید بگوئید اگر دست از اذیت و آزار برندارید دچار عاقبت سوء میشوید در همین دنیا، دچار عقوبت سوء میشوید، دچار عذاب الهی میشوید. اگر اینطوری تفسیر کردید تحزیر معنا پیدا میکند، تهدید معنا پیدا میکند. پس در نگاه ساختاری فرمودند که معنای آیه این است که ای کسانی که کافر شدید کارهای سوءتان باعث میشود در همین دنیا عقاب سوء بر شما وارد شود، عذاب آزار دهنده بر شما وارد شود.
نگاه استقلالی که به آیه میکند میگوید معنای آیه این است که اگر کارهای سوء کنید، اینجا مخاطب کافران نیستند! آنهایی که کار گناه میکنند ایمانشان از بین میرود و به تکذیب میرسند، اگر مؤمن هستند ایمانشان ضعیف میشود، اگر ضعیف الایمان هستند به کل ایمانشان را از دست میدهند، میگوید هر دو مراد پروردگار عالم است یعنی این آیه دو سطح معنایی دارد، یک سطح معناییاش را در ساختار میفهمیم با دلالت مقامیه. یک ساحت معناییاش با نگاه استقلالی میفهمیم.
لذا در مواردی ایشان در المیزان، وقتی یک آیهای را تفسیر میکند با توجه به سیاق آیه و آیات قبل و بعد، تفسیرش که تمام میشود میفرماید هذا بالنظر إلی عموم الآیة، یا هذا بالنظر إلی سیاق الآیة، اما بالنظر إلی اطلاقه أو عمومه معنای آیه این میشود، یک آیه را به لحاظ سیاق ببینید به این معناست،توجه به سیاق نکن، نگاه استقلالی و عام به آیه داشته باش یعنی آیه را از سوره بیرون بیاور معنای دیگری پیدا میکند و هر دو هم مراد پروردگار عالم است.
حالا ما از کجا بفهمیم این نگاه استقلالیمان صحیح است؟ میگوید آن معنایی که از نگاه استقلالی به دست میآورید باید تعارض با معارف قرآن در این موضوع نداشته باشد، یعنی شما به معارف قرآن که مراجعه میکنید میبینید آیات دیگری داریم که تأیید میکند که گناهان ایمان را میخورد و باعث تکذیب میشود، میگوید پس این نگاه استقلالی شما مؤیَد شد به آن معارف دیگری که از قرآن به دست میاید، این هم میشود یک معیار برای اینکه این نگاه استقلالی ما به راه ثواب بوده؟ درست فهمیدیم یا غلط؟ که باید ببینیم آیا مؤید در سورههای دیگر داریم به عنوان معارف قرآن یا مؤیدی نداریم؟
پس ایشان نه جزء موافقین بود و نه جزء مخالفین، آیا ایشان از غرض سوره استفاده میکند؟ کاری به سیاق نداریم. غرض سوره، اینکه در ابتدای هر سورهای غرض مشخص میکند لزوماً تا آخر سوره بر اساس غرض پیش میرود؟لزوماً اینطور نیست. یعنی ایشان غرض سوره را به عنوان یک قرینه تفسیری قبول میکنند در کنار قرائن دیگر، در کنار قواعد دیگر، به عنوان یک قاعده و نه به عنوان تمام مبنا و تمام روش برای فهم. لذا شما میبینید که به المیزان که مراجعه کنید در موارد کمی ایشان میفرماید این آیه به خاطر غرضش به این معناست، در مواردی داریم که میفرماید این آیه با توجه به قرائن دو معنا برایش محتمل است اما با توجه به غرض سوره احتمال اول تأیید میشود. یا میفرماید که این دو روایتی که در ذیل این آیه آمده دو روایتی که با هم اختلاف دارند در ذیل این آیه آمده، روایت الف با غرض سوره سازگار است پس روایت الف را میپذیرد یعنی از غرض به عنوان یک قرینه معینه استفاده میکنند نه اینکه تمام تفسیرشان بر اساس غرض سوره و ساختار سوره و امثال اینها باشد. این هم بیانی بود که از ایشان داشتیم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین