اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ما در جلسه قبل مبنای دوم را مورد بررسی قرار دادیم. از دیگر مبانی، تفکیک میان تفسیر تطبیق و معنای باطنی است، یعنی باید ببینیم ما دنبال تفسیر آیه هستیم بعد میخواهیم آیه را بر مصادیق خودش تطبیق کنیم در عصر خودمان، یک وقت میخواهیم معنای باطنی را به دست بیاوریم، اینها سه غرض متفاوت و سه رویکرد متفاوت است و نباید اینها خلط شود. در مواجهه با روایات هم باید این دقت را داشته باشیم که این روایتی که در ذیل این آیه آمده الآن در مقام تفسیر آیه است یا در مقام تطبیق است، بیان مصداق میکند یا معنای باطنی آیه را میگوید. اگر این تفکیک را نکنیم هم خودمان دچار اشتباه در فهم میشویم و هم در تبیین برای مردم و تفسیر مردم و ارائه به مردم دچار این لغزش میشوند مخاطبین ما. یک روایتی معنای باطنی را میگوید، ما به عنوان تفسیر آیه القا میکنیم شبهه ایجاد میشود که کجای آیه این معنا را میگوید، این روایتی که شما میگوئید اصلاً ربطی به آیه ندارد، ظاهر آیه و قرائن درون متنی آیه این چیزی که در آیه آمده را تأیید نمیکند در حالی که روایت اصلاً در مقام تفسیر نیست که شما بگوئید قرائن درون متنی تأیید میکند یا نه؟ معنای باطنی است، معنای باطنی یک قواعد خاص خودش را دارد، یک معیارو میزان خاص خودش را دارد.
پس ما در مقام فهم و تفسیر آیات قرآن باید توجه داشته باشیم دنبال چه هستیم؟ اول باید دنبال تفسیر باشیم و بعد تطبیق و بعد معنای باطنی.
در رویکردمان با روایات هم باید بتوانیم تشخیص بدهیم که این روایت الآن تطبیق میکند آیه را بر مصداق، یا تفسیر میکند یا اینکه معنای باطنی را میگوید؟ همین خلط را مفسران اهل سنت نسبت به روایات ما کردهاند، گاهی روایت را از مجمع البیان مثلاً آلوسی نقل میکند میگوید این روایت جعلی است چون چیزی را که به امام صادق علیه السلام نسبت میدهند اصلاًآیه چنین دلالتی ندارد و قرائن درون متنی آیه چنین دلالتی ندارد در صورتی که نفهمیده اینجا امام صادق علیه السلام معنای باطنی را میگوید یا مصداق بیان میکند و فرق میکند.
پس در گام اول باید تفسیر کنیم؛ تا شما یک تفسیر متقن و ثوابی از آیه نداشته باشید نمیتوانید یک تطبیق سائبی داشته باشید. اگر در تفسیر راه غلط برویم در تطبیق هم دچار اشتباه و لغزش میشویم، در معنای باطنی هم همینطور است. پس پایه برای دو گام بعدی یعنی گام تطبیق و گام فهم معنای باطنی همین تفسیر است، در تفسیر ما به دنبال این هستیم که با یک روش متقنی معنا و مراد حق تعالی را از واژگان و جملات آیه به دست بیاوریم، بگوئیم مراد حق تعالی از الرحمن علی العرش استوی چیست؟ مرادش از عرش چیست؟ مرادش از استوی چیست و مجموعاً استوای بر عرش یعنی چه؟ این میشود تفسیر.
بعد وارد تطبیق میشویم؛ مثلا در اهدنا الصراط المستقیم آمدیم تفسیر کردیم که مراد از هدایت چیست، چه نوع هدایتی است؟ مراد از صراط مستقیم چیست؟ و صراط مستقیم چه فرقی با سبیل دارد؟ صراط خدا چه فرقی با سبیل الله دارد؟ این میشود تفسیر. حالا میگوئیم آیا این صراط مستقیم مصداق عینی خارجیاش چیست و کیست؟ بعد میگوئیم معنای باطنی آیا دارد یا نه؟ معنای باطنیاش چیست؟مثلاً اگر روایت دیدیم که علی علیه السلام فرمودند انا صراط المستقیم یعنی من مصداق این صراط مستقیم هستم نه اینکه تفسیر صراط مستقیم یعنی این، مصداق عینی صراط مستقیم در اینجا من هستم، در تطبیق آیا یک آیه یک مصداق دارد؟ یعنی فقط یک مصداق در طول تاریخ دارد؟ یا اینکه مصادیق متعددی در طول تاریخ دارد، این برمیگردد به مفاد آیه، گاهی شما مفاد آیه را طوری تفسیر میکنید، یعنی تفسیر شما از آن به گونهای است که این آیه یک مصداق بیشتر در طول تاریخ ندارد، گاهی یک جور تفسیر میکنید که مصادیق متعددی در طول تاریخ دارد، این فرق میکند. مثلاً آیه تطهیر را، ما چون تفسیری که از اذهاب رجس و یطهرکم تطهیرا میکنیم به عصمت میرسیم با توجه به قرائن درون متنی میگوئیم اذهاب رجس و یطهرکم تطهیرا یعنی عصمت، چون گفتیم این آیه دلالت میکند بر عصمت اهلبیت، حالا میبینیم که آیا در میان اهلبیت یک مصداق داریم، دو مصداق داریم، یا در طول تاریخ مصداق داریم برای عصمت؟ چون ما به این نتیجه رسیدیم که آیه میگوید آن کسانی را که خدا اهلبیت نامیدند معصومند، و لزوماً در عالم خارج میبینیم که پنج نفر بیشتر در زمان نزول آیه مصداق این آیه نیستند، این آیه یک مصداق عینی در این پنج نفر بیشتر ندارد. اما مفسران اهلسنت چون از اذهاب رجس به تقوا رسیدهاند و گفتهاند یعنی تقوا، یا تقوای شدید، میگویند هم اصحاب کسا تقوای شدید دارند، هم همسران پیامبران تقوای شدید دارند، هم فرزندان ابوطالب دارند، هم بنی العباس دارند، آنها هم تقوای شدید دارند. تفسیر آنها باعث شد که اینها در مقام تطبیق یک گستره زیادی تطبیقشان پیدا کند.
ما آمدیم چون از آیه تطهیر به عصمت رسیدیم، در بحث تطبیق یک تطبیق در طول تاریخ نداریم و یک مصداق معینی است، آیه ولایت همینطور است، آیه اکمال دین، آیه تبلیغ و آیات دیگری که اینجا هست. اما نه، یک آیه هست که مفادش به گونهای است که میتواند در طول تاریخ مصادیق متعددی داشته باشد، چون مفاد آیه و مراد حق تعالی طوری است که لزوماً منحصر در یک مصداق نیست،آیات در اینجا زیاد هست لذا شما میبینید مثلاً در والراسخون فی العلم که در آیه هفت آل عمران هست، یک روایت داریم حضرات معصومین میفرمایند راسخون در علم ما هستیم، یک روایت داریم که به زراره میگوید تو هستی، یک روایت میگوید ابن عباس راسخ در علم است، همین که امام آمد مصادیق متعدد ذکر کرد میخواهد بگوید این آیه یک معنایی دارد که بر مصادیق متعدد قابل ذکر است به تعبیری یک مراتبی دارد که مرتبهی اعلایش ما هستیم و مرتبه بعدیش زراره است و ...
پس ما در مواجهه با روایات هم میبینیم که روایاتی داریم برای یک آیهای لسانش این است که این آیه یک مصداق بیشتر ندارد و ما اهل بیتیم، آیاتی میبینیم که حضرات معصومین مصادیق متعدد ذکر میکنند. گاهی اوقات شما آیهای را میبینید که روایت میگوید ما فقط مصداق آیه هستیم یعنی حصر را میرساند و روایت بعدی از امام باقر علیه السلام میفرماید زراره هم هست، شیعیان ما هم هستند، اینجا میفهمیم که آن حصری که در روایت قبلی هست حصر حقیقی نیست و حصر در کمال است یعنی کمال این آیه مصداقش ما هستیم و مراتب مادونش هم دیگر شیعیان ما هستند.
پس یک مرحله داریم به نام مرحله تفسیر که مرحله مهمی است، اگر تفسیر به مراد واقعی حق تعالی برسیم در تطبیق خطا نمیکنیم، اما اگر شما در تفسیر خطا کردید در تطبیق هم خطا میکنی یعنی محل خطا هست، همان طوری که اهل سنت در آیه تطهیر خطا کردند و گفتند مفاد آیه تقواست، لذا در تطبیق گفتهاند همسران هم مصداق این آیه هستند، بنی هاشم هم هستند.
تفسیر بر تطبیق تقدم دارد.
در مرحله تطبیق باید به چند نکته توجه کنیم که یکیش را عرض کردیم، یکی اینکه تطبیق بعد از تفسیر است. دوم متوقف بر فهم درست ما از مفاد آیه است، یعنی تفسیر صحیح ما از آیه است. همان طوری که عرض کردم خطای در فهم آیه یعنی در مقام تفسیر خطای در تطبیق را هم میآورد که مثالهایش را عرض کردیم.
در لا به لا عرض کردیم، یعنی آنچه را که در لا به لای بحث گفتم حالا برجسته میکنیم، عرض کردیم گاهی اوقات مفاد آیه طوری است که یک مصداق بیشتر ندارد مثل آیه تطهیر و آیه ولایت، یک وقت هم مفادش طوری است که مصادیق متعدد دارد، گاهی اوقات آیه در زمان نزول یک مصداق دارد و در زمانهای بعدی مصادیق دیگری دارد، یعنی در بستر زمان تعدد مصداق است، گاهی اوقات یک آیه در زمان نزول مصادیق متعددی دارد که در مقام تفسیر و مواجهه با روایات روشن میشود. مثلاً در آیه و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم إلی التهلکه در ذیل این لا تلقوا بایدیکم ... یک روایت داریم که زیادهروی در انفاق و کوتاهی کردن است یعنی مصداق این خود را به هلاکت انداختن یعنی در انفاق زیادهروی و افراط کنیم، یک روایت داریم که نه، مراد این است که از حاکم عادل اطاعت نکنید! یک روایت دیگر داریم که اگر یک تنه بر دشمن زدی مصداق این آیه هستی. شما بدون اینکه عده و عُدهات آماده باشد یک تنه به دل دشمن میزنی و محاصرهات میکنند و شهیدت میکنند، حضرت میفرماید تو اگر این کار را کردی مصداق این آیه هستی و خودت را به هلاکت انداختی.
وقتی میبینیم حضرات معصومین این سه مصداق را برای این آیه میآورند، میفهمیم که اینجا تقدم و ترتب زمانی نیست، یعنی در زمان واحد میتواند این سه مصداق برای این آیه باشد. گاهی اوقات ما میفهمیم که مفاد این آیه معنای طولی دارد، یعنی میفهمیم که راسخون در علم مراتب دارد، مخلصین مراتب دارد، صالحین مراتب دارد، وقتی ما فهمیدیم این را، بنابراین در مصداق هم مراتب پیدا میکند، یک مرتبهاش میشود امام معصوم، یک مرتبه میشود شیعیان خاص، یک مرتبه میشود شیعیان در رتبه بعدی.
نکته بعدی که ما در تطبیق داریم لزومی ندارد که حتماً برای تطبیق باید یک مصداقی باشد که با سیاق آیات سازگار باشد، نه، اگر تفسیر شما از آیه مبتنی بر سیاق است آن وقت در سیاق هم بله، معنا باید قابل تطبیق باشد. گاهی اوقات شما یک نگاه استقلالی به یک آیه داری که قبلاً هم عرض کردیم، اگر نگاه استقلالی به آیه داشتی آن معنایی که در نگاه استقلالی داری میتواند مصداق داشته باشد و بر آن مصداق پیدا میکنی و تطبیق میکنی، لزومی ندارد که آیا این مصداق شما با آن معنای سیاقی سازگار است یا نه؟ چون اصل نگاه شما به این آیه یک نگاه استقلالی شده بنابراین توجه کنیم که در موارد زیادی حضرات معصومین با نگاه استقلالی مصداق برای آیه بیان کردهاند، آیه را تطبیق کردهاند، برخی از مفسران اهلسنت اینجا میگویند این مصداقی که در روایت شما آمده با سیاق آیات سازگار نیست، این اشکال وارد نیست، به خاطر اینکه اصولاً نگاه به آیه نگاه استقلالی بوده، آن معنای استقلالی بایستی قابل تطبیق باشد بر این مصداقی که فهمیده شده است.
یک مثال بزنم، آیه شریفه دارد فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون از اهل ذکر سؤال کنید، این فاسئلوا اهل الذکر را اگر شما در سیاق آیه ببینید مراد از اهل ذکر میشود یهود و نصارا، چرا؟ چون آیه ناظر است به گفتگو و مجادله پیامبر بزرگوار اسلام با مشرکین که مشرکین زیر بار حقّانیت قرآن نمیرفتند، قبول نمیکردند که قرآن حق است و کلام خداست و پیامبر اکرم پیامبر خداست، آیه نازل شد که به اینها بگو اگر واقعاً تردید دارند از اهل ذکر بپرسند، مراد از اهل ذکر در اینجا یعنی یهود و نصارا، بروید از یهود و نصارا بپرسید اوصاف پیامبر من در تورات و انجیل آمده. راوی خدمت امام صادق علیه السلام میرسد به امام صادق علیه السلام عرض میکند که اهل ذکر چه کسانی هستند که باید از ایشان پرسید؟ مردم یعنی عوام اهل سنت میگویند مراد از اهل ذکر یهود و نصاراست، امام میفرماید نه مراد از اهل ذکر ما اهلبیت هستیم، اگر شما بخواهید مطالب دینتان را از یهود و نصارا بگیرید آنها شما را به دین خودشان دعوت میکنند و خداوند متعال هیچ وقت نمیآید شما را حواله بدهد به کسانی که شما را از دین اسلام خارج کنند و یهودی و نصرانی کنند، مراد از اهل ذکر ما هستیم.
امام در اینجا فاسئلوا اهل الذکر را فقط میبیند، سیاق را نمیبیند، یعنی اگر بخواهد این آیه را در سیاق تفسیر کند نمیتواند بگوید ما اهلبیتیم، میگوید این آیه یک مصداق داشت در عصر پیامبر اکرم، این آیه در این سیاق در عصر پیامبر اکرم اهل ذکر یعنی یهود و نصارا، الآن که شما مسلمانها شک در حقانیت قرآن ندارید، جهل به معارف دین و قرآن دارید، اهل ذکرتان ما هستیم.
پس اگر در فضای آیه و سیاق آیه باشد یک مصداق است، مصداقش اهلبیت نیستند، اگر شما کل آیه را در نظر نگرفتید و فقط فاسئلوا اهل الذکر را در نظر گرفتید، مصداقش میشود حضرات معصومین، تطبیق بر حضرات معصومین میشود. اینجا مفسرین اهلسنت اشکال میکنند که این روایت شما غلط است چون آیه درباره حقانیت قرآن و مشرکین است و ربطی به اهلبیت ندارد، میگوئیم نه، پس در مقام تطبیق باید توجه داشته باشیم که برای کدام مفاد میخواهیم مصداق پیدا کنیم، مفادی که از سیاق به دست آمده یا مفادی که از بخشی از آیه در نظردارید در نگاه استقلالی که به آیه دارید.
بحث بعدی معنای باطنی است، در معنای باطنی یک بیانی مرحوم علامه رضوان الله علیه دارند و یک بیانی مرحوم آقای معرفت دارند، در میان اصولیین ما هم بحث زیاد است، در کفایه هم مرحوم آخوند هم این بحث را ترک میکند در بحث الفاظ که آیا معانی باطنی قرآن را میتوانیم بفهمیم یا در انحصار حضرات معصومین است، برخی این را در انحصار حضرات معصومین میدانند. آقای معرفت میفرمایند معنای باطنی قرآن همان پیام کلی قرآن است، آن پیام کلی قرآن را که گرفتید میشود معنای باطنی، مثلاً مثالی که ایشان میزند در فاسئلوا اهل الذکر میگوید اگر شما این آیه را بخواهید تفسیر کنید معنایش این است که در تردید در حقانیت پیامبر اکرم نبوت پیامبر و حقانیت قرآن باید رجوع کنید به اهلکتاب، ای مشرکین آنها به شما میگویند که اوصاف پیامبر اکرم در تورات و انجیل آمده، ولی اگر بگوئید مسئله صرفاً حقانیت قرآن نیست، علم پیدا کردن است و جهل تبدیل به علم بشود، میگوید وقتی ما گفتیم مراد این است پیام کلی آیه این میشود که در آنچه را که نمیدانید به عالم رجوع کنید، لزوم رجوع جاهل به عالم، میگوید پیام کلی فاسئلوا اهل الذکر میشود رجوع عالم به جاهل، همین میشود معنای باطنی آیه، از نظر ایشان همین میشود. یعنی آن معنای کلی که آن جزئیات یعنی شرک و مشرکین قریش کنار بروند و فقط جاهل بودنشان لحاظ بشود، یهود و نصارا هم همین جزئیت یهود بودن و نصرانی بودن را در نظر نگیرند، فقط عالم بودنشان را لحاظ کنید میشدو لزوم رجوع جاهل به عالم.
مرحوم علامه طباطبائی یک بیان دیگری دارند در معنای باطنی ایشان میفرمایند اولاً معنای باطنی آن معنایی است که از تحلیل معنای ظاهری به دست میآید. دو: معنای باطنی غیر از تطبیق بر مصادیق است چون شما در مقام تطبیق که در بخش قبل بحث کردیم، گفتیم شما اول مفاد کلی آیه را پیدا میکنید و بعد تطبیق بر مصادیق میکنید، میگوئید معنای کلی آیه لزوماً معنای باطنی نیست، اینجا اختلاف پیدا میکنند با مرحوم معرفت. نکته بعدیشان این است که معنای باطنی در طول معنای ظاهری است نه در عرض. نکته دیگرشان این است که هر آیهای میتواند چند معنای باطنی داشته باشد و چند معنای ظاهری داشته باشد اما به صورت طولی، یعنی معنای ظاهری اول که ظاهری است، معنای باطنی اول نسبت به معنای ظاهری قبلی شد معنای باطنی، همین معنای باطنی نسبت به معنای باطنی رتبه بعدی میشود ظاهری، آن معنای باطنی رتبه بعد باطنی نسبت به قبل خودش هست، نسبت به معنای باطنی بعدی میشود ظاهری.
نکته اصلی بیان مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در کشف معنای باطنی است، میگوید شما باید معنای ظاهری را تحلیل کنید از تحلیل معنای ظاهری یعنی وقتی تفسیر کردی معنای ظاهری آیه را به دست آوردی، آن معنای ظاهری را تحلیل کنی به معنای باطنی میرسی، بعد آن معنای باطنی اولی را که تحلیل کنی به معنای باطنی دوم میرسی، آن معنای دوم را که تحلیل کنی به معنای سوم میرسی، هر کدام نسبت به معنای مادون میشوند باطنی و نسبت به معنای مافوق میشوند ظاهری، پس یک آیه میتواند سطوح معنایی ظاهری و باطنی داشته باشد. بعد مثال میزنند میفرمایند در سوره نساء آیه 36 واعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا، میگوید این آیه را شما در فضای این سوره که مخاطب مشرکین بتپرست هستند معنای ظاهریش این است که ای مشرکین بتپرستی نکنید پس معنای ظاهری این آیه میشود نهی از پرستش بتها، این بتهایی که از سنگ و چوپ هست که مؤید این هم آیاتی است که به زبان دیگری از پرستش بتها نهی کرده، مثل فاجتنبوا الرجس من الاوصان، بتها را نپرستید. میگوید حالا شما بیائید این نهی از بتپرستی که معنای ظاهری آیه شد را تحلیل کنید بگوئید چرا خداوند از پرستش این بتها منع کرده؟ میگوید به خاطر اینکه پرستش نوعی خضوع و فروتنی است و لازمهاش پیروی کردن است. بعد میپرسیم آیا خود خضوع کردن اینجا پلید و رجس است و نهی شده یا اینکه چون از چوب و سنگ و خرماست؟ میفرماید اینها هیچ موضوعیتی ندارد در نهی از پرستش بت این جزئیات ظاهری موضوعیت ندارد، میگوید حالا که اینطور شد به این نتیجه میرسیم که اطاعت از شیطان هم مصداق این بت پرستی است، لا تشرکوا به شیئا و اعبدوا الله، یعنی شیطان را هم نپرستید، یعنی خضوع و پیروی از شیطان هم نداشته باشید. میگوید این تحلیل ما را باز قرآن تأیید میکند، آیه ألم اعهد إلیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان، آنجا میگوید شیطان را عبادت نکن، یعنی پیروی و خضوع نکنید، پس معلوم میشود این تحلیلی که ما کردیم و رسیدیم به اینکه این آیه در ظاهر از پرستش بتها نهی میکند و در باطن از پرستش شیطان نهی میکند.
بعد علامه میفرماید اینکه پرستش شیطان یا پیروی از شیطان نهی شد به خاطر اینکه شیطان یک موجود خارج است،چون غیر ما هست نهی شده یا اینکه اگر چیزی مربوط به خودمان هم بود و پیروی از آن و خضوع در آن هم مصداق بتپرستی است؟ میگوید این غیریت نقشی ندارد، شیطان به این دلیل نهی نشده که چون غیر من است! انسان را هم اگر شما خضوع پیدا کنید و فروتنی کنید میشود مصداق این آیه. بنابراین ایشان میفرماید پیروی از هوای نفس هم میشود مصداق واعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا، منتهی معنای باطنی. میگوید مؤید این آیه أفرأیت من اتخذ إلهه هواء است، آیه میگوید بعضیها هوای نفس شان را اله خودشان و معبود خودشان گرفتند. بعد ایشان میفرماید خیلی خوب، تا اینجا رسیدیم به اینکه پیروی از هوای نفس خضوع در برابر هوای نفس هم نوعی بتپرستی است، مصداق شرک است، بعد میگوئیم چرا اینطور است؟ چرا پیروی کردن را خداوند نهی کرده؟ میگوید به خاطر اینکه توجه از خدا را باز میدارد، شما را از خدا منصرف میکند، شما را از خدا غافل میکند، پس غفلت اینجا اصل شد، میگوید چون غفلت میآورد پیروی از هوای نفس در واقع نهی شده، میگوید خیلی خوب حالا که اینطور است هر چیزی که مصداق غفلت شد، یعنی گناه و حرام نبود، صرف غافل شدن از خداوند متعال میشود مصداق لا تشرکوا به شیئا و مصداق شرک میشود، خود غفلت میگوید چرا؟ میگوید آیاتی داریم که میگوید و لقد زرعنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس در آخر میگوید اولئک هم الغافلون، میگوید من جن و انس و پیروان شیطان را به جهنم میبرم چون غافل شدم،میگوید پس ملاک غفلت است، پس غفلت هم یکی از مصادیق شرک شد.
مرحوم علامه میفرماید پس معنای باطنی یعنی این که شما ابتدا معنای ظاهری را فهم کنید به درستی فهم کنید، یعنی تفسیر کنید آیه را، بعد تحلیل کنید معنای ظاهری را به یک معنای باطنی میرسید، آن معنای باطنی اول را تحلیل میکنید یعنی تجزیهاش میکنید به یک معنای باطنی دیگری میرسید، باز دوباره تحلیل میکنید و به معنای باطنی دیگری میرسید،تا هر جا که ادامه بدهید میشود معانی باطنی. منتهی ما چون اشرافمان بر معارف قرآن کمتر است تا یک حدی میتوانیم، ولی امام معصوم میتواند دائماً معنای باطنی از یک آیه برایتان استخراج کند.
پس نکته بعد این شد که باطنی و ظاهری بودن معانی قرآن شد یک امر نسبی. اولین معنایی که ما از آیه به دست میآوریم معنای ظاهری است و لا غیر، همان که از این بتهای سنگی و چوبی را نپرستید این شد معنای ظاهری. معنای باطنی اول ما چه شد؟ پیروی از شیطان نداشتن، این شد معنای باطنی نسبت به آن معنای اولی که ظاهری است. معنای باطنی دوم ما چی شد؟ شد پیروی از انسان، یعنی هوای نفس نداشتن، این پیروی از شیطان نسبت به بتپرستی شد معنای باطنی، نسبت به پیروی از هوای نفس شد معنای ظاهری . پیروی از هوای نفس هم نسبت به پیروی از شیطان میشود باطنی، نسبت به مطلق غفلت میشود معنای ظاهری. پس یک امر نسبی به این معنا شد که ما سطوح معنایی داریم میتوانیم کشف کنیم از آیه که اولین معنا ظاهری است و معانی بعدی باطنی هستند.
بعد مرحوم علامه میفرماید آنچه که به حضرات معصومین اختصاص دارد فهم همه مراتب طولی و معنایی باطنی یک آیه است که در انحصار حضرات معصومین است، ما میتوانیم به چند پله تحلیل کنیم و بالا برویم و بعد آن دانش و بینش ما و آن ظرفیت ما اجازه نمیدهد ولی حضرات معصومین نه.
نکته بعد این است که ما از کجا بفهمیم، یعنی معیار و سنجش اینکه آنچه را که ما به عنوان معنای باطنی فهم کردیم درست است یا غلط؟معیار سنجش آن چیست؟ ایشان میفرماید اولین معیارش این است که متکی بر معنای ظاهری باشد یعنی از تحلیل معنای ظاهری به دست آمده باشد نه سلیقهای و ذوقی، و آنچه را که برخی از عرفا و صوفیه، یک آیه را میگویند معنایش این است و معنای باطنی و رمزی و عرفانیاش این است، میگوئیم این معنای عرفانی به کجای آیه استناد دارد؟ هیچ چیزی ندارد، ولی معنای باطنی شما استناد به آیه و معنای ظاهری دارد.
پس معیار اول این است که از تحلیل معنای ظاهری به دست میآید و معیار دوم اینکه باید با معنای ظاهری قابل جمع باشد یا در تضاد معنای ظاهری نباشد، پس اگر شما معنای باطنیتان با معنای ظاهری در تضاد قابل جمع نبود، آنچه را به عنوان معنای باطنی فهمیدید نمیتوانید به قرآن نسبت بدهید به عنوان معنای باطنی، ولی در تحلیل نه. شما هم میتوانید بتپرستی را به عنوان شرک به قرآن نسبت بدهید و هم پیروی از شیطان را به عنوان شرک به قرآن نسبت بدهید، هم پیروی از هوای نفس را، هم غفلت را، همه اینها با هم قابل جمع هستند، یعنی نهی از بت پرستی این بتهای ظاهری با نهی از پیروی کردن از شیطان قابل جمع است، یک آیه میتواند در آیه واحد بگوید از این بتهای ظاهری پیروی نکن و پرستش نکن، شیطان را هم پیروی نکن، هوای نفس را هم پیروی نکن، همه اینها قابل جمع است و با هم تزاحمی ندارد.
نکته دیگر اینکه این معنای باطنی که شما به دست آوردی با آیات مرتبط قرآن در سورههای دیگر در تضاد نباشد، مثل همین جا، ما پیروی کردن از شیطان را به عنوان معنای باطنی به دست آوردیم که نهی شده، میبینیم در آیات دیگر همین آمده، قرآن کریم از پیروی شیطان نهی کرده، هوای نفس را به عنوان یک معنای باطنی آوردیم میبینیم در آیات دیگر هست.
پس این در ذهن ما باشد که اول تشخیص بدهیم این روایت آیه را تفسیر میکند، بیان مصداق میکند به تعبیری جری و تطبیق است، یا اینکه معنای باطنی را میگوید؟ خلط کردن باعث کج فهمی میشود و باعث اعتراض مخالفین میشود، باعث ایجاد شبهه در مخالفین میشود، اینها هست. مثلاً و کذلک اوحینا إلیک روحاً من امرنا، این گونه ما وحی کردیم به تو روحی از امر خودمان. امام صادق علیه السلام در ذیل این آیه میفرماید روح در این آیه مخلوقی ملکوتی است که بلند مرتبهتر از جبرئیل و میکائیل است، خلقٌ من خلق الله اعلم من جبرئیل و میکائیل در روایت داریم که همراه با پیامبر است، او را یاری میکند، خبر میکند، این تصدیق میکند روحاً من أمره را، حقیقتش این است، کارکردها و ثمراتش برای پیامبر اسلام این است. این یک روایت.
یک روایت داریم در آیه مباهله فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم و ... ما در تفسیر این آیه میگوئیم مراد از انفسنا یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام، یک روایت داریم مأمون از امام رضا علیه السلام میپرسد این آیه مباهله چطور دلالت میکند بر فضیلت امیرالمؤمنین؟ میفرماید به خاطر کلمه انفسنا، یعنی امیرالمؤمنین نفس پیامبر بزرگوار اسلام است، یعنی کمالاتی که پیامبر اسلام دارد امیرالمؤمنین هم دارد، مأمون یک نقد علمی میکند به امام رضا علیه السلام و میگوید این تفسیر شما زمانی درست است که کلمه نساءنا در آیه نباشد، این کلمه نساءنا تفسیر شما را نقض میکند، یعنی این نساءنا قرینه است برای اینکه مراد از انفسنا رجالنا است نه امیرالمؤمنین، نساءنا و رجالنا، رجال یعنی ذکور، نساء یعنی زنها و انفسنا هم به آن قرینه تقابل در قواعد تفسیری در مقابل نسوان ذکور هستند، امام میفرماید حق با تو است به شرطی که کلمه ابناءنا نمیبود در آیه، لو لا ابناءنا! میگوید اینطور که شما میگوئید کلمه ابناءنا در آیه لغو است، اگر مراد از انفسنا ذکور است، به قرینه نساء، ذکور شامل رجال و ابناء هم میشود، فرزند پسر و کوچک و بزرگ ندارد،میگوید کلمه ابناءنا دلیل بر این است که مراد از انفسنا رجال نیست، نفس پیامبر است این میشود تفسیر، یعنی امام تکیه میکند بر قرائن درون متنی و واژگان همنشین جواب مأمون را میدهد و اثبات میکند.
حالا روایت جری و تطبیق؛ یک آیه داریم در سوره طه آیه 82 که خداوند متعال درباره بنی اسرائیل میفرماید و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی، ای بنی اسرائیل به خاطر لغزشهایی که داشتید به خاطر انحرافات و همه پلیدیهایتان من شما را مورد مغفرتم قرار میدهم به شرط اینکه 1) توبه کنید 2) ایمان بیاورید 3) عمل صالح انجام بدهید 4) بعد اهتدی پیدا کنید و هدایت شوید. معنای تابَ معلوم است یعنی توبه از کارهایی که قبلاً کردید، ایمان و عمل صالح هم معلوم است، در ثمّ اهتدی مفسران اختلاف نظر دارند، بعضی گفتهاند استقامت بر ایمان و عمل صالح، یک روایت داریم از امام باقر علیه السلام که مرحوم طبرسی نقل کرده که مراد از ثم اهتدی یعنی هدایت شدن به ولایت ما اهلبیت علیه السلام، اگر هدایت به ولایت ما شوید، یعنی اگر توبه و ایمان و عمل صالح داشته باشید و هدایت به ولایت ما نداشته باشید مورد مغفرت الهی قرار نمیگیرید.
آلوسی میگوید شیعه این روایت را در تفسیر ثم اهتدی آورده و تخطئه میکند که این بیارزش است و شیعه دعبش بر جعلیات است، مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه میفرمایند شما مراد روایت را نفهمیدید، فکر کردید روایت در مقام تفسیر آیه است در حالی که در مقام تفسیر نیست در مقام جری و تطبیق است، چرا میگوئیم در مقام جری و تطبیق؟ حالا شرح میدهد، آلوسی استدلالش این است که اگر مرادتان از ولایت اهلبیت محبت اهلبیت است یا مرادتان پیروی کردن از اهلبیت است، اگر مرادتان از پیروی کردن از اهلبیت است این سالبه به انتفاع موضوع است چون در زمان بنی اسرائیل که اهلبیت نبودند که از آنها پیروی کنند، پس معنا ندارد که بگوئید مراد از ثم اهتدی یعنی پیروی کردن از ما اهلبیت، یک احتمال میماند و آن اینکه مراد از ولایت در اینجا محبت باشد ، آلوسی میگوید ما قبول داریم که محبت اهلبیت بر مسلمین واجب است چون دلیل داریم، اما دلیلی نداریم که محبت اهلبیت بر بنی اسرائیل دو هزار سال پیش هم واجب بوده! که شما بگوئید مراد از ثم اهتدی یعنی وجوب محبت ما اهلبیت، میگوید دلیل اثباتی نداریم، در تورات نداریم، در قرآن هم نداریم، در تورات نداریم که محبت اهلبیت که سه هزار سال بعد میآید بر بنی اسرائیل آن زمان واجب است! پس این روایت شما جعلی است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته