اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مذهب حنفی بود؛ ابتداءً زندگینامه سیاسی، علمی و فرهنگی ابوحنیفه را مورد بحث و بررسی قرار دادیم و زندگی سیاسیشان هم مورد بحث قرار گرفت، در ادامه آن بحث رابطه ابو حنیفه با حکام را داریم.
جناب ابو حنیفه علویان و اهلبیت را سزاوارتر از عباسیها به حکومت میدانست و یک نوع تمایلی هم به علویها داشت و حتی علاقه خودش را در این زمینه مخفی نمیکرد، لذا میبینیم فقط نه در زمان عباسیها و حتی در زمان مروان حکم هم قیام زید بن علی را تأیید کرد و قیامش را کمک کرد و حتی تشبیه کرد قیام او را به قیام روز بدر و در صدد همراهی با زید هم بود و اینطوری که عنوان شد گفته بود چون امانتهای مردم دست من هست نمیتوانم به این قیام بپیوندم. در نقل دیگر هم داشت که اگر میدانستم پیروز میشود حتماً همه کارهایم را رها میکردم و به این قیام میپرداختم، نقلهای مختلفی هم هست.
منصور عباسی آمد بزرگان علوی را زندانی کرد و اموالشان را مصادره میکند و در واقع علویها به رهبری محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم بن عبدالله قیام میکنند، منصور یک لشگر بزرگی را بر علیه علویها گسیل میدارد در این شرایط جناب ابو حنیفه میاید و این قیام نفس زکیه را تأیید میکند. منصور موفق میشود که این قیام را سرکوب کند و اینجا اهل مدینه را که در واقع علویها بودند، آنهایی که از محمد نفس زکیه و برادرش حمایت کرده بودند به شدت سرکوب میکند، اینجاست که ابو حنیفه با این داغ دیدهها همراهی میکند و پدر محمد نفس زکیه که استاد ابو حنیفه بود در زندان منصور شکنجه میشود و از دنیا میرود. زمانی که فوت میکند ابوحنیفه در درس خودش میگوید یکی از باارزشترین افراد زمان ما در زندان منصور شهید شد و شروع به گریه کردن میکند و دیگران هم با او گریه میکنند.
از طرفی وقتی لشگریان منصور میخواهند بروند علویان را غارت کنند ابو حنیفه یک فتوایی میدهد که این فتوا خیلی مؤثر بود و کشتن شیعیان و علویها را تحریم میکند و همین فتوا باعث میشود عدهای از سربازان لشگر منصور از این کارشان منصرف شوند. یک روزی یکی از سرلشگران منصور به نام حسن بن قحطبه پیش ابو حنیفه آمد و از او پرسید آیا خداوند توبهی من را میپذیرد؟ کارهایی که من کردم آیا مورد بخشش خداوند هست؟ حسن لشگریان منصور را برای کشتن علویها فرماندهی کرده بود و به شیعیان و علویها ضربه زده بود و پیش ابو حنیفه آمده بود و میگفت آیا خدا توبهی من را قبول میکند؟ابو حنیفه گفت اگر خدا بداند که تو نسبت به کارهایت واقعاً پشیمان شدی و چنانچه بین کشتن مسلمین و کشتن خودت مخیّر شوی آن را به تأخیر بیندازی و با خدا عهد و پیمان ببندی که هرگز به کشتن مسلمین برنگردی و به عهد خود وفا کنی خداوند توبه ی تو را قبول میکند. حسن میگوید من با خدای خودم عهد بستم و متعهد میشوم که هیچ مسلمانی را به قتل نرسانم، بعد از مدت زیادی که علویها قیام میکنند منصور به این فرمانده دستور میدهد که برو علویها را بکش، فرمانده پیش ابوحنیفه میآید که الآن باید چکار کنم؟ دستور از طرف خلیفه آمده و من هم توبه کردم، ابوحنیفه میگوید الآن وقت توبهات فرا رسیده که ببینی آیا به عهد خودت وفا میکنی یا خیر؟ اگر این کار را کردی که توبهات پذیرفته میشود و الا از همان گناه اولت در آخرت مؤاخذه میشوی تا گناهان بعدی. حسن بن قحطبه پیش منصور میرود و سرپیچی میکند و این کار را انجام نمیدهد و خودش را تسلیم میکند، به منصور میگوید من هیچ وقت مسلمانی را نمیکشم! خلیفه وقتی این صحبتها را شنید خیلی ناراحت میشود و دستور قتلش را صادر میکند.
برادر حسن بن قحطبه پیش خلیفه میآید و میگوید این برادر من یک سالی هست دیوانه شده و شما کاری به او نداشته باش، منصور میپرسد این فرمانده با چه کسی رفت و آمد میکند؟ گفتند با ابو حنیفه رفت و امد میکند و او رأیش را زده و منصرفش کرده. اینجا بود که بهرحال کینهی ابو حنیفه را در دلش گرفت. در مجموع در مسائل سیاسی میبینیم ابوحنیفه حمایتهای سیاسی هم از اهلبیت داشته.
ارتباط ابو حنیفه با اهلبیت؛ ابوحنیفه یک ارادت خاصی به اهلبیت داشته، هم قیامهای علویها را تأیید کرد و گاهی به این قیامها کمک مالی کرده.
ابوحنیفه معتقد بود که حضرت علی علیه السلام در هر جنگی که وارد شود فتح با ایشان است، لذا ابو حنیفه گفته بود هیچ کس با علی نجنگید مگر آنکه علی به حق سزاوارتر از او بود، در مورد اختلاف امام علی و طلحه و زبیر هم گفته بود بیتردید امیرمؤمنان علی علیه السلام هنگامی به طلحه و زبیر جنگید که آن دو پس از بیعت با علی به مخالفت با او برخواستند، این یک موضعگیری.
موضعگیری دوم نظر ابوحنیفه را درباره جنگ جمل پرسیدند، جواب میدهد علی در این واقعه به عدالت رفتار کرد، علی داناترین مردم به سنت در جنگ با اهل بغی و ظلم است.
در موارد متعددی از امام باقر علیه السلام نقل شده که به عنوان نمونه درباره نماز شب هم از ابوحنیفه از امام باقر روایت نقل کرده.
همچنین از ابو حنیفه درباره حضرت علی علیه السلام پرسیدهاند که جواب داده علی بر عثمان خلیفه سوم برتری داشت. بعد میگوید ابوبکر و عمر را بر دیگران ترجیح میداد ولی علی و عثمان یک محبت و ارتباطی داشتند و معتقد بود که علی از عثمان نزد ما محبوبتر است. البته در مورد شیخین اینطور نگفته. یا شخصی نذر میکند که اموالی را به امام وقت بدهد، میگوید من نذر کردم که این اموال را به امام بدهم، از ابو حنیفه پرسید مستحق آن کیست؟ ابوحنیفه میگوید جعفر صادق، چون او امام بر حق است.
باز ابوزهره جمعبندی این مباحث را میگوید ابو حنیفه به تشیع تمایل داشت، در مسائل سیاسی موضعگیریهای او شبیه موضعگیریهای شیعه بود و معتقد بود که خلافت حق فرزندان علی است از همسرش فاطمه، و خلفای معاصر ایشان حکومت را از آنان غصب کردند و نسبت به ایشان ظلم روا داشتند این را جناب ابو زهره در کتاب ابوحنیفه حیاته و عصره، آرائه و فقهه مطرح میکند.
در مباحث علمی،ابو حنیفه امام صادق را اعلم می دانست، حسن بن زیاد لؤلؤیی از ابوحنیفه درباره داناترین مردم سؤال میکند، در جواب میگوید من از جعفر بن محمد فقیهتر و آگاهتر کسی را ندیدم. احترام خاصی برای امام صادق داشت و به ایشان احترام میکرد، وقتی امام صادق را در حالی که ایستاده بود و در مدینه فتوا داد مشاهده کرد گفت ای فرزند رسول خدا خداوند مرا نشسته نبیند در حالی که شما ایستاده باشید! یعنی احترام میکرد. بهر حال علیرغم این مسائلی که وجود داشت اما ابوحنیفه برای خودش هم یک شأن علمی خاصی قرار داد و گاهی در مقابل اینکه به او میگفتند قیاس نکن، چه امام صادق و چه امام باقر، باز این کار را ادامه میداد.
اساتید ابوحنیفه را اگر بخواهیم نام ببریم یکی حماد بن ابو سلیمان اشعری است که در کوفه به دنیا آمد و فقه را نزد ابراهیم بن نخعی یاد گرفت و نزد شعبی هم درس خوانده، ابو حنیفه، حماد، ابراهیم، شعبی و امثال اینها پیش او درس خواندند. ابو حنیفه 18 سال پیش حماد درس خوانده و ملازمش بوده.
استاد دومش عطاء بن ابی رباح است، اکرمه میگوید ابو حنیفه شش سال در مکه بود و در آنجا از ابی رباح استفاده علمی میکرد.
یکی هم زید بن علی بن ابراهیم است که در واقع همان زید بوده، ایشان عالم به قرائت علوم قرآن، فقه و ... بود و ابو حنیفه نقل شده در روایات که تتلمذ له سنتین دو سال پیش زید درس فرا گرفته.
میتوانیم از اساتیدش امام باقر علیه السلام را نام ببریم و همچنین امام صادق علیه السلام که در واقع اینجا امام صادق هر چند همسن ابو حنیفه بود، هر دو در یک سال متولد شده بودند اما امام صادق پیش از ابو حنیفه شهید میشوند و قسم خورده بود که من فقیهتر از جعفر صادق کسی را ندیدم.
یکی هم جابر بن یزید جعفی است، بعد هم ابو محمد عبدالله بن حسن بن حسن که از اساتید ابو حنیفه بود.
اما از شاگردان ابو حنیفه میتوانیم بگوئیم افراد زیادی شاگردی کردند اما چند نفر از همه معروفتر بودند یکی ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری که در جوانی بیشتر دنبال اهلحدیث بود، ولی بهر حال پیش ابن ابی لیلا درس خوانده و بعد از آن سراغ ابو حنیفه میآید و میگویند بزرگترین شاگرد ابو حنیفه ابویوسف بود که به حجاز هم سفر میکند و پیش مالک هم درس میخواند و در شأنش گفتند اول من قرب بین المدرسة اهل الحدیث و اهل العراق، اولین کسی که دو مکتب اهل عراق که اهل رأی بودند و مکتب اهل حدیث که مدینه بود به هم نزدیک کرد.
قاضی ابو یوسف در عصر هادی، مهدی و رشید حدود 17 سال به امر قضاوت مشغول بود و حدود 40 کتاب هم تألیف کرده و قاضی ابو یوسف هم اولین کسی است که طبق مذهب حنفی شروع به تألیف کرده. اهل قضاوت بود لذا قاضیان حنفی را به سراسر کشورهای اسلامی میفرستاد و همین امر باعث نشر مذهب حنفی شد.
دومین شاگردش ظفر بن حزیل بن قیس کوفی است که ایشان هم اول اهل حدیث بود و بعد سراغ رأی آمد و بیشتر از همه در مذهب حنفی اهل قیاس است.
سومین شاگرد محمد بن حسن بن شیبانی است که بعضیها تاریخ تولدش را 131 گفتند در واسط عراق به دنیا میآید در کوفه رشد میکند و سکونت اصلیاش بغداد بوده و جناب شیبانی فقه اهل عراق را از ابو حنیفه و ابو یوسف یاد میگیرد. فقه اهل حجاز را هم از مالک یاد میگیرد و همچنین موطأ را هم روایت کرد و کتابهای زیادی در مذهب حنفی نوشته، یعنی بیشترین کتابهایی که الآن وجود دارند از جناب شیبانی است که بعدها آنها را عرض خواهیم کرد.
از دیگر شاگردانش حسن بن زیاد لؤلؤیی است که ایشان هم در اوایل دنبال حدیث و سنت بوده و بعدها به فقه مشغول میشود و پیش ابوحنیفه و ابو یوسف و محمد درس میخواند. در مورد شاگردان ابوحنیفه یک جمله خیلی کوتاه و جالبی هست که میگویند إن أبا یوسف أطبعهم للحدیث، ابویوسف بیشترین شاگردان ابو حنیفه است که دنبال حدیث بوده و محمد اکثرهم تفریعاً و ظفر اقیسهم محمد بن حسن شیبانی بیشتر سعی میکرده فروعات فقهی را بحث کند و ظفر بیشتر اهل قیاس بوده.
اما ادله فقهی نزد ابوحنیفه کدامند؟
منظورمان از ادله منابع تشریع است، فقهای حنفی در استنباط احکام شرعی چه منابعی دارند؟ احکام و فروع فقهی زیادی از ابو حنیفه به جای مانده که عمدتاً در کتابهای محمد بن حسن شیبانی منعکس شده، ابو حنیفه بهرحال در مباحث فروع فقهی در ضمنش به یک سری کلیات و قواعدی هم پرداخته و میشود آنها را هم یاد گرفت و میشود گفت فقهای مذهب حنفی آمدند یک سری اصول را از فروع برجای مانده ابوحنیفه استخراج کردند که این کار را جناب کرخی و بزودی انجام دادند. ابو حنیفه خودش کتاب فقهی ننوشته، تنها چیزی که هست کتاب الفقه الاکبر را نوشته که در اعتقادات هست و بسیار اندک و خیلی خلاصه هست.
***
منابع فقه و ترتیب آنها از دیدگاه ابوحنیفه؛
همان طوری که اشاره کردیم از ابوحنیفه تنها یک سری فروع فقهی به جا مانده و یک سری بیاناتی هم از او به جا مانده که میشود بحث روش فقهی و منهج فقهی ایشان را از آنها استخراج کنیم. اول چند تا نصوص را نقل میکنیم که منتصب به ابوحنیفه است، خود ابو حنیفه گفته آخذ بکتاب الله فإن لم أجد فبسنة رسول الله فلم ... و لا سنة رسول الله اخذت بقول الصحابه، آخذ بقول من شئت منهم و عدع من شئت منهم و لا اخرج من قولهم إلی قول غیرهم فإذ انتهی الامر إلی ابراهیم و ابن شعبی و ابن سیرین و الحسن و عطاء و سعید بن مصیب و عدّ رجالاً فقومٌ اجتهدوا فاجتهد کما اجتهدوا، ابو حنیفه طبق این عبارت میگوید من به کتاب خدا در احکام مراجعه میکنم و اگر در قرآن نیافتم پس به سنت پیغمبر مراجعه میکنم اما اگر حکم مسئلهای را در کتاب خدا و سنت پیغمبر ندیدم به قول صحابه عمل میکنم، صحابه هر کدام را که بخواهم میگیرم و هر یک را که بخواهم رها میکنم، یعنی در مورد اختلاف صحابه به یکیشان استناد میکنم ولی از قول صحابه به قول غیر صحابه خارج نمیشوم. اما وقتی که امر رسید به ابراهیم، ابن شعبی، ابن سیرین، حسن، عطا، سعید بن مصیب و عدهی دیگری که نام برد یعنی تابعین، وقتی نوبت به تابعین رسید میگوید اینها قومی هستند که خودشان اجتهاد نمودند پس من هم اجتهاد میکنم همان طور که ایشان اجتهاد کردند. این یک بیان از جناب ابو حنیفه.
اما بیان دوم؛ لیس لأحدٍ أن یقول برأیه مع نص من کتاب الله تعالی أو سنةٍ أو اجماعاً امة، فإذ اختلف الصحابه علی اقوال ناختار منها ما هو اقرب لکتاب الله أو السنة و نجتهد ما جاوز ذلک فالاجتهاد موسعٌ علی الفقها لمن عرف الاختلاف و قاصر فاحسن القیاس، یعنی هیچ کس حق ندارد با وجود کتاب و سنت یا اجماع امت بر مبنای رأی خودش اظهار نظر کند اما هنگامی که نظرات صحابه اختلاف پیدا کردند آن قومی را که به کتاب یا سنت نزدیکتر است را انتخاب میکنم. اما در غیر از این مورد فراسوی این مورد اجتهاد میکنم زیرا اجتهاد برای فقهایی که اختلاف را بشناسند و قیاس نیکو انجام بدهند جایز است، این هم یک بیان.
بیان سوم سهل بن مزاحم میگوید شیوهی ابو حنیفه این بوده که تا آنجایی که میتوانسته سراغ معاملات مردم میرفته، هر گاه جمع بین آنها میسر نبود به معامله مردم مراجعه میکرد او به حدیث شناخته شده و مورد اتفاق عمل میکرد و در صورت امکان قیاس میکرد بعد از آن استحصان مراجعه میکرد. باز حسن بن صالح میگوید ابو حنیفه در خصوص ناسخ و منسوخ حدیث جستجوی بسیار میکرد و هر گاه نزد او حدیثی از پیغمبر یا اصحابش به اثبات میرسید به آنها عمل میکرد و او با حدیث فقه اهل کوفه آشنایی داشت و از شیوههایی که مردم سرزمینش به آن پایبند بودند به شدت تبعیت میکرد یعنی از عرف.
اما در مورد قیاس هم یک نصوصی از ابو حنیفه رسیده، میگوید لیس یجری القیاس فی کل شیءٍ، قیاس در همه چیز جاری نیست. البول فی المسجد احب من بعض القیاس نعوذ بالله ادرار کردن در مسجد از برخی قیاسها بهتر است یا میگوید قولنا هذا رأیٌ حسن و هو احسن ما قدرنا علیه فمن جاء بأحسن مما قلنا فهو الاولی بثواب منا، اینکه ما میگوئیم این رأی نیکوست به آن معناست که بهترین حکمی است که ما به آن دست یافتیم پس هر کس گفتاری بهتر از قول ما بیاورد از قول ما به ثواب نزدیکتر است.
باز در قسمت دیگر گفته کذب والله وافطرنی علینا من یقول إنا نقدم القیاس علی النص و هل یحتاج بعد النص إلی عن قیاس، میگوید به خدا قسم دروغ گفته و بر ما بهتان زده آن که میگوید ما قیاس را بر نص مقدم میکنیم. آقا با وجود نص به قیاس احتیاجی هست؟ یا در روایت دیگری از ابو حنیفه دارد که نحن لا نقیس إلا عند الضرورة شدیدة، ما قیاس نمیکنیم مگر ضرورت شدید باشد و ذلک أننا ننظر فی دلیل المسئله من الکتاب و السنة أو اقضیة الصحابه فإن لم نجد دلیلاً ... ایشان میگویند ما قیاس نمیکنیم مگر در حد ضرورت و ما نگاه میکنیم در دلیل مسئله، اگر کتاب و سنت و قضایای صحابه بود که به آنها عمل میکنیم و اگر نبود ما میآئیم اینجا مشکوک و مسکوت را قیاس بر منطوق میکنیم.
یا باز روایت دیگری دارد إنا نأخذ اولاً بکتاب الله ما اول به کتاب خدا اخذ میکنیم بعد به سنت بعد به قضایای صحابه و نعمل بما یتفقون علیه عمل میکنیم به آنچه از صحابه مورد اتفاق باشد، فإن اختلفوا اما اگر صحابه اختلاف کردند قصنا حکماً علی حکم بجامع الصله بین المسئلتین حتی یمتضح المعنی، میگوید وقتی اینطور شد حکمی را بر حکمی به خاطر علت جامع بین دو مسئله قیاس میکنیم تا معنا واضح شود، یا باز روایت دیگر میگوید و جاء عن هذا الامام إنه کان یمضی الامر علی القیاس تا جایی که میتوانسته به قیاس عمل میکرده فإذا قبح القیاس یمضیها علی الاستحصان، اگر بر قیاس ملاکش نمیچرخیده میگفتند طبق استحصان عمل کنید تا زمانی که استحصان هم بشود کرد، فإذا لم یمضع اگر استحصان نشود کرد میرویم سراغ عرف مردم، رجع إلی ما یتعامل المسلمین به.
پس ما الآن یک جمعبندی از مجموع این مباحث داشته باشیم؛ خلاصه این است که ادله و منهج فقهی نزد امام ابو حنیفه این است که اول آن ترتیبی که بین ادله داشته، کتاب الله، بعد سنت نبوی،بعد اقوال صحابه، بعد اجمال و بعد هم سنت مورد اتفاق، بعد قیاس و بعد استحصان و در آخر عرف، این چیزی است که از مجموع کلمات ابو حنیفه به دست آوردیم.
نکته بعدی این است که ابوحنیفه در پذیرش حدیث بسیار سختگیر بود، کان یعمل بالحدیث المعروف المجمع علیه ابو حنیفه به حدیثهایی که بسیار معروف و مجمعٌ علیه بود عمل میکرد، از نظر ابو حنیفه بعد از سنت نوبت به گفتار صحابه میرسد، اگر صحابه در یک مسئلهای اتفاق داشته باشند به همان عمل میشود ولی در صورتی که اختلاف داشته باشند از اقوال صحابه ایشان میگوید ما بیرون نمیرویم، یک قول جدید نمیگوئیم، هر چه که بالاخره یک صحابه پشتش باشد، اما معیار ترجیح هم این است که نزدیک بودن قول صحابه به قرآن و سنت، هر کدام اقرب به سنت و کتاب خدا بود آن فتوا را اخذ میکند.
از دیدگاه ابو حنیفه معلوم میشد تابعین در مراحل بعدی اصلاً قرار ندارند یعنی چون ایشان تابعین را اهل اجتهاد میدانست و خود ابو حنیفه هم میگوید وقتی اینطور شد من هم اهل اجتهاد خواهم بود.
از نظر ابو حنیفه باب اجتهاد مفتوح است ولی برای کسانی که اختلاف فقهی را بشناسند و بتوانند قیاس احسن انجام بدهند حق اجتهاد هم برای آنها وجود دارد. البته در مقام عمل اینها چقدر پیاده شده باشد خودش مسئله مهمی است یا حداقل حنفیهایی که بعد از فوت ابوحنیفه آمدند به این شکل عمل نکردند.
نکته ششم این است که هر چند ابو حنیفه برای قیاس یک جایگاهی قائل است لکن معتقد است که قیاس هم دارای محدود است در همه مسائل قیاس جاری نمیشود در جایی که نشد باید بروند سراغ استحصان.
اینجا مباحث مختلفی هست مثلاً ما آمدیم اصول مذهب حنفی را به صورت تفصیلی بحث کردیم، نظرشان نسبت به قرآن چیست؟ قرائات شاذه، اما میآئیم سراغ یک مسئلهای که خیلی غوغا به پا کرده و آن بحث سنت است، منظور از سنت که میگوئیم قول و فعل و تقریر پیغمبر گرامی اسلام است و بعد از قرآن میتوانیم بگوئیم دومین منبع احکام به شمار میآید. احادیث را اصولیین آمدند به دو قسمت تقسیم کردند خبر متواتر و خبر واحد، خبر متواتر خبری است که آنقدر افراد زیاد او را نقل کنند که امکان توطئهی بر کذب وجود نداشته باشد این میشود خبر متواتر، خبر واحد هم غیر از آن میشود.
احناف آمدند احادیث را به سه قسم تقسیم کردند متواتر، مشهور و واحد، در مورد خبر متواتر اختلافاتی با بقیه ندارند حنفی و غیر حنفی ندارند و همه یکسان هستند اما خبر مشهور خبری است که طبقهی اول یا دوم آن واحد است ولی بعد از آن طبقه ممکن است به صورت متواتر نقل شده باشد.
احناف این خبر را مفید ظن قوی میدانند اما خبر واحد یک خبری است که نه مشهور و نه متواتر است.
نکته دیگر اینست که گاهی خبر واحد به درجه خبر مشهور یا متواتر هم ممکن است برسد اما حالا موضعگیری ابو حنیفه نسبت به خبر واحد. یکی از مسائل بسیار اختلافی در مورد مذهب ابو حنیفه این است که دو تا نظر عمده هست برخی معتقدند ابو حنیفه با گرایش فراوانی که به قیاس داشته به خبر واحد کمتوجهی کرده و انتقادات شدیدی هم به ابوحنیفه شده که شما دارید قیاس را بر سنت مقدم میکنید، مثلاً قاضی یوسف بن اسباط میگوید ابوحنیفه چهارصد حدیث یا بیشتر را از پیغمبر رد کرد و آنها را نپذیرفت، اینها احادیثی بودند که مورد قبول مشهور اهلسنت قرار داشتند، مثل حدیث البیّعان بالخیار ما لم یتفرقا. ابو صائب میگوید شنیدم که وکیع میگفت ابوحنیفه با 200 حدیث مخالفت کرده.
ظهیر بن معاویه میگوید از ابوحنیفه درباره امان عبد سؤال کردم، او در پاسخ گفت اگر جنگ نمیکند پس امان او باطل است، من گفتم عاصم از فضیل بن یزید روایت کرده که ما دشمنان را محاصره میکردیم و تیری که در آن اماننامه بود فرستاده میشد آنها میگفتند ما را امان دادند، بعد ما میگفتیم آنها عبد هستند و او پاسخ میداد به خدا سوگند برای ما عبد و آزاد فرقی نمیکند من به او گفتم ما در این خصوص این مسئله به عمر نامه نوشتیم، عمر پاسخ داد به عبد امان بدهیم، آن گاه ابو حنیفه ساکت شد و میگوید من ده سال از کوفه رفتم و وقتی دوباره برگشتم سراغ ابوحنیفه در مورد امان عبد از او پرسیدم او من را با حدیث عاصم جواب داد یعنی از گفتار قبلیاش دست برداشته بود.
باز حماد بن سلمه میگوید ابوحنیفه به استقبال آثار و سنن رفت ولی آنها را به استناد رأی خودش رد میکرد این یک دیدگاه است که معتقدند ابوحنیفه با توجه افراطی که به قیاس داشته حدیث را کنار گذاشته. دیدگاه دوم این است که ابو حنیفه مسلک خاصی در حدیث داشت و هر حدیثی را نمیتوانست بپذیرد.
شمس الدین شمس الائمه سرخسی میگوید علت کمی روایات پذیرفته شده توسط ابوحنیفه سختگیری او در خصوص ضبط حدیث بوده، او میگوید روایت نزد ابوحنیفه کم بوده به حدی که برخی طعن زنندگان درباره او گفتهآند که او حدیث را نمیشناخته اما آنطور که ایشان گمان کردهاند نیست، بلکه داناترین فرد عصر خودش و حدیث بوده اما به خاطر سختگیریهایی که داشته احادیث بسیاری از دست او خارج شده. حتی در روایت دارد بعضی نقل کردهآند که ابو حنیفه کلاً 17 روایت را قبول کرده! مثل احمد امین مصری که میگوید ابو حنیفه در حدیث دارای یک روش خاصی بوده یک سختگیری در پذیرش حدیث میکرده.
مثلاً خبری را از پیغمبر قبول نمیکرده مگر اینکه گروهی از گروه دیگر نقل کنند یا اینکه خبر مشهور یا عمومی باشد، یا خبری که علمای بلاد در عمل به آن اتفاق نظر داشته باشند یا اینکه یکی از صحابه آن حدیث پیغمبر را از بین جمعی نقل کرده باشند ولی کسی هم با او مخالفت نکرده باشد. بهر حال جمعبندی دو تا دیدگاه این میشود که مسئله کمتوجهی به حدیث در مذهب حنفی امر مسلمی است تردیدی نیست، لکن اختلاف است برخی میگویند واقعاً ابو حنیفه حدیث را قبول نداشته و برخی هم معتقد هستند که ابو حنیفه حدیث را قبول داشته اما به شدت سختگیر بوده.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته