سایت مرکز فقهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
بحث در مورد مذهب مالک بود، عرض شد زندگی مالک به چه شکل گذشت؟ وضعیت علم‌آموزی ایشان، دیدگاه‌ها و حیات سیاسی مالک، الآن می‌خواهیم به اساتید مالک اشاره کنیم؛ مالک از اساتید بزرگی استفاده کرده که هر کدام در تربیت علمی مالک مؤثر بودند، ما به بعضی از اینها اشاره می‌کنیم.
یکی ابن هرمز است که متوفای 117 است در واقع مالک نزدیک به هفت سال از خرمن علمی او استفاده می‌کند و در آن زمانی که پیش جناب ابن هرمز بود سراغ معلم و استاد دیگری نمی‌رفت، حتی برخی گفته‌اند 17 و بعضی هم گفتند 30 سال پیش او دانش اندوزی کرده. مالک می‌گوید من صبح هنگام پیش ابن هرمز می‌آمدم و تا شب از خانه‌اش بیرون نمی‌رفتم، ابن هرمز از مالک خواسته بود که نام او را در هیچ حدیثی ذکر نکند.
دومین استاد ایشان نافع مولا عبدالله بن عمر است، نافع حدیث و فقه را پیش عبدالله بن عمر یاد گرفته و از ابو هریره، عایشه، ابو سعید خدری هم روایت نقل می‌کند. نقل شده که نافع داناترین تابعین به فتاوای عبدالله بن عمر بوده و در حدیث هم دقت نظر بسیار بالایی داشته و مالک از او فقه ابن عمر را فرا می‌گیرد و مالک، نافع را در سن پیری می‌بیند ولی بهر حال تلاش می‌کند از علم او خیلی استفاده کند لذا می‌گویند مالک در گرمای ظهر دم در خانه مالک می‌نشست تا از خانه بیرون بیاید و از فتوای ابن عمر استفاده کند و گفته‌اند مالک به نقل از نافع، نافع هم از ابن عمر، صحیح‌ترین اسناد روایی است که از آن به عنوان سلسلة الذهب یاد کنند، پس مالک از نافع و نافع هم از ابن عمر نقل کند. 
سومین استاد جناب مالک، ابن شهاب ظهری است که متوفای سال 124 است، ظهری در عصری زندگی می‌کند که مباحث حدیثی خیلی مطرح است و لیث هم در مورد ظهری گفته فردی عالم‌تر از او ندیده‌ام، حتی گفته‌اند او از صغار تابعین است چون برخی از صحابه را ملاقات کرده، ولی بیشتر از تابعین استفاده کرده. جناب ابن شهاب هم پیش خلفای اموی خیلی منزلت دارد و یزید بن عبدالملک هم او را به منسب قضاوت منسوب می‌کند.
عمر بن عبدالعزیز به سراسر کشورهای اسلامی نامه می‌نویسد که بر شما باد پیروی از ابن شهاب، زیرا کسی را از او نسبت به سنت عالم‌تر پیدا نخواهید کرد، ابن شهاب هم اولین کسی است که به امر عمر بن عبدالعزیز مأمور شد برود احادیث پیامبر را جمع‌آوری کند. مالک هم از ابن شهاب ظهری حدیث یاد گرفته و در موطأ احادیث زیادی را از ابن شهاب ظهری نقل می‌کند.
 ابو زناد استاد دیگر مالک است که عمر عبدالعزیز او را متولی اخذ خراج عراق می‌کند یعنی به ابو جناد دستور می‌دهد برو خراج اهل عراق را بگیرد و او هم از فقهای هفت گانه مدینه حدیث نقل می‌کند. بهر حال ابو زناد به نقل حدیث شهرت دارد و فقهش هم گرایش حدیثی دارد و مالک هم حدیث و فقه صحابه و تابعین را از او یاد می‌گیرد. بهر حال این چهار استاد خیلی گرایش حدیثی را در مالک تقویت می‌کنند، اما دو تا استاد دیگر هم دارد که اینها رأی را بیشتر در او تقویت کردند یکی یحیی بن سعد انصاری است که متوفای 143 است، یحیی از انصار بوده و در مدینه سمت قضاوت دارد و از فقهای سبعه مدینه علم یاد می‌گیرد و لذا پیش سعید بن مصیب و قاسم بن محمد هم تلمذ می‌کند، احمد بن حنبل در مورد این یحیی بن سعد می‌گوید یحیی بن سعد از همه مردم در نقل حدیث دقیق‌تر و زیرک‌تر است.
از دیگر اساتید مالک ربیعة الرأی است، ربیعه متوفای سال 136 است اساساً می‌شود گفت سه نفر در تکون شخصیت علمی مالک نقش اساسی داشتند، یکی ظهری، یکی ربیعة الرأی و یکی هم امام صادق.
ربیعة الرأی یک بیان خیلی قوی‌ای دارد و با وجودی که لیس از ربیع خوشش نمی‌آید ولی در موردش گفته بود که بحمدالله ربیعه دارای خیر بسیاری است عقل اصیل، زبان بلیغ، فضل آشکار و شیوه نیکو در اسلام و محبت صادقانه به تمام برادران به طور عموم دارد. با اینکه لیث از ربیع خوشش نمی‌آمد اما این جملات را درباره او بیان کرده.
ربیعه هم از فقهای سبعه مدینه علم پیدا کرده اما با فتاوای آنها گاهی مخالفت می‌کند و ابن ندیم می‌گوید ربیعه رأی و قیاس را از ابو حنیفه یاد گرفته و مالک از حدود 10 سالی که در درس او شرکت می‌کرده خیلی استفاده علمی از او برده. البته ربیعه به عمل اهل مدینه اعتقاد داشت و او را از خبر واحد هم قوی‌تر می‌دانست و مالک هم در همین مسئله‌ی عمل اهل مدینه از جناب ربیعه متأثر می‌شود. نقل می‌شود می‌گویند مالک وقتی می‌خواست در مسند فتوا قرار بگیرد و به مردم فتوا بدهد آمد از ربیعه اجازه گرفت که به ما اجازه بده.
از اساتید مالک امام باقر و امام صادق علیهما السلام را نقل کردند و جناب مالک در مجلس امام باقر و امام صادق شرکت می‌کرد و حتی از امام صادق بحث توجه به عقل در استنباط و احکام معاملات را یاد گرفته. 
مالک شاگردان متعددی دارد که بعضی از آنها از راه‌های دور پیش او برای تحصیل می‌آمدند. خطیب بغدادی کتابی درباره شاگردان مالک نوشته که اسامی هزار نفر را در آنها ذکر کرده، شاگردان مالک یکی ابن وهب است، عبدالله بن وهب بن مسلم فحری که متوفای سال 199 است در سال 148 پیش مالک و تا هنگام مرگ مالک ملازم ایشان بوده، و بعدها به مصر می‌رود و مذهب مالک را تبلیغ می‌کند و در مغرب هم مذهب مالک را گسترده می‌کند. ابن وهب مؤلفاتی دارد مثل الموطأ الکبیر، الموطأ الصغیر، الجامع الغصیر، السماعات، اینها از تألیفات جناب وهب هست.
از شاگردان ایشان عبدالرحمن بن قاسم ابو عبدالله عنقی مصری متوفای سال 191 حدود ده سال ملازم مالک بوده و از او استفاده می‌کرد.
جناب ابن قاسم گرایش به رأی داشت نه گرایش به حدیث، ابن عبدالبر می‌گوید کان فقیهاً قد غلب علیه الرأی فقیهی بوده که ابن قاسم که رأی بر او غلبه داشته نسبت به حدیث، لذا می‌گویند عالم‌ترین مردم به اقوال مالک بوده و حتی آمده‌اند قاسم را در مدونة الکبری و ایشان را ناقل مکتب مالک می‌دانند و اگر هم اختلافی بشود قول ابن قاسم را بر سایر اصحاب مالک مقدم می‌کنند. 
جناب اشهب بن عبدالعزیز قیسی هم متوفای 204 است که بعد از ابن قاسم ریاست مذهب مالکی را در مصر به عهده می‌گیرد و تألیفات زیادی دارد.
از دیگر شاگردانش اسد بن فرات بن سنان است متوفای 213 که اهل خراسان بوده موطأ را از مالک می‌شنود و بعد به عراق می‌رود و نزد ابویوسف و محمد بن حسن هم تلمذ می‌کند بر مسند قضاوت را هم دارد، ولی در عمل بیشتر مذهب مالک و ابو حنیفه را تقویت می‌کرد.
یحیی بن کثیر لیثی هم که متوفای 224 است که از راویان موطأ است او هم از اصحاب و شاگردان مالک است مثل ابن وهب و ابن قاسم و در آندلس بوده و مقام‌های زیادی هم داشته و سبب نشر مذهب مالک در آندلس می‌شود.
ابن ماجشون هم همینطور که معمولاً با مالک بوده و از پدرش هم خیلی مباحث را یاد می‌گیرد. بعضی‌ها آمدند او را بر اکثر اصحاب مالک مقدم می‌دانند یعنی ابن ماجشون، ابن قاسم، ابن فرات، اینها آدم‌های بسیار مهمی هستند در مذهب مالکی. 
یک اشاره‌ای هم به بحث دیدگاه‌های کلامی مالک کنیم؛ جناب مالک علاوه بر اینکه در حدیث و فقه اهل علم بوده در غیر این دو تا کمتر اظهار نظر می‌کرده و می‌شود گفت که مالک از سایر مکاتب کمتر به فکر کلام بوده، اما مثلاً در مورد صفات خبری که یک سری صفاتی که در قرآن هست و در زمینه‌ی برای جسمیّت ایجاد می‌کند، الرحمن علی العرش استوی و امثال اینها، صفیان بن عیینه می‌گوید شخصی از مالک پرسید که الرحمن علی العرش استوی چطور خداوند بر عرش قرار می‌گیرد؟ می‌گویند مالک خیلی عصبانی شد ولی سکوت کرد و به شدت هم عرق کرد، هیچ گاه ندیده بودم مالک اینطور ناراحت بشود. مردم منتظر پاسخ او بودند، مالک می‌گوید استوی درباره خداوند معلوم است ولی کیفیت استواء خداوند فهمیدنی نیست! و سؤال هم از این بدعت می‌شود ولی ایمان به آن واجب است و من گمان می‌کنم که تو گمراه باشی که آمدی از این مسئله سؤال می‌کنی. پس اصل استوا را معلوم می‌داند و کیفیت استواء را مجهول می‌داند و سؤال از آن هم بدعت است. در مورد حقیقت ایمان هم مالک معتقد است که ایمان تنها اعتقاد یا قول نیست بلکه مجموعه‌ای از قول و عمل هست و معتقد است که ایمان قابل شدت و ضعف است، با اعمال صالحه اضافه می‌شود و انجام معصیت نقصان پیدا می‌کند. 
حتی به مالک گفتند اگر حقیقت ایمان قول و عمل هست آیا ایمان کم و زیاد می‌شود؟ مالک گفت خداوند در آیات زیادی تصریح کرده که ایمان زیاد می‌شود، به او گفتند ایمان کم هم می‌شود؟ مالک گفت سخن در مورد نقصان را رها کن.
درباره رؤیت خدا شیعه و معتزله معتقدند که رؤیت خدا با چشم جسمانی محال است و بیشتر اهل‌سنت معتقدند که خداوند در روز قیامت دیده می‌شود، مالک هم همین را اعتقاد دارد، اشهب به مالک می‌گوید ای ابو عبدالله آیا مؤمنان در این آیه وجوهٌ یومئذ ناظره إلی ربها ناظره به خدا نظر می‌کنند؟ مالک گفت آری آنان با همین دو چشم به خداوند نظر می‌کنند. 
گفت گروهی می‌گویند آنان به خدا نمی‌نگرند و اگر هم او را ببینند بدین معناست که منتظر ثواب و عقاب او هستند، مالک گفت آنان دروغ می‌گویند بلکه مؤمنان به خدا نظر می‌افکنند، آیا نشنیده‌ای که موسی گفت ارنی انظر إلیک، ایا موسی از خداوند امر محالی را سؤال کرد و خداوند فرمود لم ترانی، یعنی لم ترانی فی الدنیا و چون در دنیا همه چیز فانی است و به فناپذیر نمی‌شود نگاه کرد اما در آخرت اینطور نیست، در آخرت در مورد گنه‌کاران گفته شده کلا إنهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون اینها نمی‌توانند خدا را ببینند.
درباره مرتکب کبائر یک بحثی در صدر اسلام مطرح بود که خوارج می‌گفتند مرتکب کبیره کافر است و این هم در عصر اموی خیلی گسترش دادند و خوارج معتقد بودند که مرتکب کبیره کافر است و معتزله معتقد بودند که مرتکب کبیره نه کافر است و نه مؤمن، منزلةٌ بین المنزلتین یک منزله‌ای بین این دو است ولی اکثر مسلمین می‌گویند مرتکب کبیره مؤمن فاسق است. مالک هم معتقد بود که مرتکب کبیره در حقیقت مؤمن است ولی در اثر گناه کبیره فاسق و گنه‌کار شده که باید توبه کند.
یکی از اعتقادات مالک این بود که پس مالک می‌گوید مرتکب کبیره نه می‌توانیم به طور مطلق بگوئیم کافر و اهل جهنم است و باید توبه کند تا از آتش جهنم حفظ شود.
قضا و قدر الهی، این بحث قدر در اواخر عصر خلفای راشدین در جامعه پدید می‌آید، مخصوصاً در عصر اموی‌ها نقل هر مجلسی بود، چهار تا دیدگاه وجود داشت، جبریه معتقد بودند که در افعال خودش اراده‌ای ندارند هر چند افعال به آنها نسبت داده می‌شود، قدریه معتقد بودند که انسان در تمام افعالش به طور کامل از اراده و اختیار برخوردار است و زشتی و نیکی عمل هم به خود انسان نسبت داده می‌شود، نظریه سوم نظریه کسب است که می‌گویند افعال را خود خدا خلق می‌کند نه انسان، ولی انسان‌ها آنها را کسب می‌کنند. چهارم هم که مکتب اهلبیت بود که لا جبر و لا تفویض بل امرٌ بین الامرین است.
جناب مالک به شدت با اهل قدر مبارزه می‌کرد و معتقد بود که نباید با آنها همنشین شد و حرف زد، از مالک پرسیدند که آیا با اهل قدر سخن گفته نشود؟ او جواب داد آری، در صورتی که از نظریه آنها آگاه باشید و می‌بایست آنها را امر به معروف و نهی از منکر کنید، اشتباه آنها را تذکر بدهید.
اما منهج فقهی جناب مالک که ان شاء الله در جلسه بعد عرض می‌کنیم.
***
در این جلسه می‌خواهیم منهج و روش فقهی جناب مالک را بیان کنیم؛ این اصول مذهبی که مربوط به مالک هست توسط خود مالک بیان نشده اما از لا به لای مباحث فقهی مالک این اصول فقهی مشخص شده. جناب ابو محمد صالح حسکوری که متوفای 653 هست عناصری که در استنباط فقهی توسط مالک به کار گرفته می‌شود در 16 مورد بیان می‌کند. نص کتاب خدا، ظاهر آن، مفهوم مخالفت، مفهوم موافقت، دلالت تنبیه، تنبیه بر علت، اجماع، قیاس، عمل اهل مدینه، قول صحابی، استحصان و سد ذرایع. همان پنج موردی که گفتیم نص کتاب، ظاهر کتاب،‌دلیل کتاب، مفهوم آن، دلالت و تنبیه پنج تا در قرآن و پنج تا هم در سنت ده مورد، اجماع، قیاس، عمل اهل مدینه، قول صحابی، استحسان و سد ذرایع مجموعاً 16 مورد می‌شوند.
البته در مورد دلیل هفدهم‌شان هم اختلاف است که آن را گفته‌اند مراعات الخلاف است.
بعضی‌ها هم گفته‌اند در واقع استصحاب است، این ده مورد اول که آن پنج تا مال کتاب و پنج تا هم مال سنت است که در واقع اینها در کتاب و سنت خلاصه می‌شوند که بحث نص و ظاهر و دلیل و مفهوم و دلالت و تنبیه می‌شود ده تا. 
قرافی هم آمده روش مذهب مالک را اینطور بیان می‌کند که یازده مورد است قرآن، سنت، اجماع، عمل اهل مدینه، قیاس، قول صحابی، مصلحت مرسله، عرف و عادت، سد ذرایع، استصحاب و استحسان، این موارد را برای جناب مالک مطرح کردند. اما همه اینها را بخواهیم توضیح بدهیم بسیار مفصل می‌شود و تلاش می‌کنیم نکات کلی‌اش را بیان کنیم. درباره قرآن جناب مالک اینطور بود که روشش این بود که اول در واقع تفسیر قرآن بوده و بعد به سنت نبوی، بعد به تفسیر صحابه و تابعین مراجعه می‌کرده و مالک هم معتقد بوده که دلالت‌های قرآن همه در یک سطح نیستند بعضی‌هایشان نص کتابند و نص بر ظاهر مقدم است و بعد از آن مفهوم موافقت و مخالفت قرار دارد و بعد نوبت به تنبیه بر علت می‌رسد. 
درباره عام و خاص قرآن مالک اینجا هم یک نظر خاصی دارد، در مورد علوم قرآنی یک نظریه خاصی دارد به طور کلی از نظر مالک آن مختصات عموم، چه قرآن، چه سنت باشد اینها دارای 15 مخصص هست، مخصص این عمومات قرآن می‌تواند عقل، اجماع، کتاب، قیاس جلی و خفی، سنت متواتر، کتاب به سنت متواتر، کتاب به خبر واحد، عادات، شرط، استثنا، صفت، سنت متواتر به سنت متواتر، غایت، استفهام و امور حسی، اینها می‌توانند عام را تخصیص بزنند و مالک معتقد بود که عام کتاب به عامی که در قرآن هست به وسیله خبر واحد تخصیص می‌خورد، درست است که سند قرآن قطعی است اما دلالتش بر عموم ظنی است. خبر واحد هم دلالتش ظنی است، در واقع اینجا یک خبر واحد هم ظنی است، یک ظن می‌تواند ظن دیگر را تخصیص بزند این حرف هم بعداً مورد قبول شافعی قرار می‌گیرد.
درباره سنت می‌دانیم که مالک خیلی توجه زیادی به روایات دارد و هر چند بالاخره در مواردی هم به قیاس عمل کرده اما اصلی‌ترین منبع مالک سنت است، از دیدگاه محدثین بهترین سلسله اسناد سندی است که به مالک ختم بشود، بخاری هم در احادیثش تصریح می‌کند که بهترین اسناد سند مالک از ابو زناد که استادش بوده از اعرج از ابو هریره که بعد هم می‌رسد به پیغمبر. حالا صاحب سنن می‌گوید اصح الاسناد مالک عن نافع، عن ابن عمر، ثمّ بعد یک دسته دیگر مالک از ظهری، ظهری از صالح، عن ابیه، این دو تا سند. سند سوم مالک از ابو زناد، از اعرج، از ابو هریره، این سه تا سند که از مالک هم هست بهترین اسناد هستند. مالک هم در پذیرش حدیث خیلی سختگیر بود و لذا می‌گفت هفتاد نفر از راویان که نزد این ستون‌های مسجد پیغمبر را دیدم از پیغمبر نقل حدیث کردند ولی از آنها حدیث نقل نکردم! و اگر اینها را بر بیت المال قرار بدهم بدون تردید اینها امین هستند ولی اهل نقل روایت نیستند.
نکته بعدی این است که جناب مالک آمده درباره خبر مرسل اینطور نظر داده که ایشان به احادیث مرسل عمل می‌کرده و این هم یک مبنایی داشته، یعنی با اینکه در پذیرش حدیث سخت‌گیر بوده ولی به حدیث مرسل عمل می‌کرده البته مالک هر خبر مرسلی را نقل نمی‌کند بلکه مرسلاتی که مطمئن بوده حدیث را از موثقین نقل کردند.
درباره اجماع هم جناب مالک این را به عنوان یک دلیل تعبیر کرده در بحث ارث یا بیع شرط برائت و امثال اینها هم از اجماع استفاده کرده، قرافی هم که از علمای مالکی است اجماع را اینطور معنا کرده و می‌گوید اجماع اهل حل و عقد درباره امری از امور است.
جناب مالک می‌گوید اجماعی که به طور مکرر در این موطأ به کار گرفته، منظور اجماع اهل مدینه است و غزالی هم می‌گوید مالک تنها اجماع اهل مدینه را حجت می‌دانسته ولی سایر نظرات فقها را حجت نمی‌دانسته. مالک به قیاس هم عمل کرده در مواردی، با اینکه اهل اثر و روایت است اما در مواردی که نصوص نداشته قیاس کرده حتی قیاس را آمده توسعه داده.
نکته دیگر اینکه مالک درا ستنباط‌های خودش به عملی که در بین اهل مدینه رایج هست استدلال می‌کرده و حتی او را بر خبر واحد مقدم می‌کرده، این چرا اینطوری بوده؟ بدین جهت بوده که اهل مدینه عمل پیغمبر، عمل صحابه را دیدند و اینجا محل هجرت پیغمبر هست، اینجا طبیعی بوده که صحابه و تابعین در این مکان‌ها بیشتر باشند و از این مکان‌ها بیشتر استفاده کنند. پس جناب مالک به عمل اهل مدینه خیلی اهمیت می‌داده. عمل اهل مدینه به دو قسم تقسیم می‌شود آنچه که طریق آن نقل است، دوم آنچه که طریق آن رأی و اجتهاد است.
البته برخی آمدند عمل اهل مدینه را ملحق به اجماع کردند ولی جناب مالک این عمل اهل مدینه را حجت می‌دانست. در مورد مصالح مرسله هم مالک خیلی توجه ویژه‌ای به مصالح مرسله داشته، پنج تا مصلحت حفظ دین، نفس، عقل، عرض و مالک وجود داشته. این مصالح دو قسمت است یک مصالحی است که منصوص است یعنی در نصوص دینی آمده که باید رعایت بشوند، نباید اینها را انسان رها کند. 
یک مصالح دیگری هم داریم مصالحی است که نصّی نه بر اعتبارشان داریم و نه نقل آنها، این مصالح مورد اختلاف است. جناب مالک معتقد است که رعایت این مصالح در فقه لازم است، اینها را می‌گفتند مصلحت مرسله. 
انواع مصالح؛ یک مصالح ضروریه داریم که حیات دنیوی و اخروی متوقف بر آن است، یک مصالح حاجیه است که بیشتر مصالحی است که برای آن راحتی و رفاه هست، یکی محاسن تحسینیه است یعنی مصالحی که ترک‌شان موجب مشقت نمی‌شود اما مراعات آنها نشانگر یک کرامت اخلاقی است مثل کیفیت و آداب غذا خوردن، دستشویی رفتن.
از نظر مالک این مصلحت آنقدر قوی است که می‌تواند عمومات را تخصیص بزند.
از دیگر منابعی که نزد مالک معتبر بوده بحث استحسان بوده، حتی ایشان گفته الاستحسان تسعة اعشار العلم، استحسان در واقع نُه دهم اعتبار علم حساب می‌شود و این استحسان هم خیلی مهم بوده. تعاریف زیادی دارد استحسان مثل الاخذ و اقوی الدلیلین، تمسک کردن به قوی‌ترین دلیل. یا دلیلی است که در نفس مجتهد پدید می‌آید ولی عبارتش قاصر از بیان آن است، سوم عدول از حکم دلیل به عادت به خاطر مصلحت مردم، چهارم استعمال مصلحت جزئی در مقابل دلیل کلی.
ذرایع هم به معنای وسیله است، وسیله واجب واجب، از نظر اهل‌سنت و وسیله حرام هم حرام است. 
قرافی هم از علمای مالکی هست می‌گوید الوسیله إلی افضل المقاصد افضل الوسائل و إلی أقبح المقاصد اقبح المسائل و إلی ما هو متوسطٌ متوسط، این بیان ایشان است. جناب قرافی می‌گوید وسیله وقتی که برای افضل مقاصد باشد آنها هم بهترین وسیله می‌شوند اما اگر برای اقبح مقاصد است آنها هم قبیح می‌شوند و اگر متوسط هست که متوسط.
یکی دیگر از ادله‌ای که ایشان استفاده می‌کرده مذهب صحابی است که عمل می‌کرده به فتاوای اصحاب و مخصوصاً به عبداله بن عمر یک ارادت ویژه‌ای داشته.
مالک برای اعتقاد به اقوال صحابه دو شرط معین می‌کند، یکی اینکه صحابی از اصحابی باشد که اهل فتوا بوده مثل ابن عباس، خلفا، ابن عمر. یک شرط دیگر این است که فتوای آنها با روایت مرفوعی که قابلیت احتجاج دارد مخالفت نداشته باشد. 
از دیگر چیزهایی که مالک استفاده می‌کرده مراعات الخلاف است یعنی مجتهدی اگر در حکم مسئله‌ای بعد از عمل به دیدگاه خودش که یک رأی خاصی داشته بیاید به رأی مجتهد مخالف خودش هم عمل کند، عرف و عادت هم از مواردی است که مالک به آنها خیلی عمل کرده و مالک هم مثل ابو حنیفه عرف را به عنوان یکی از اصول فقهی خودش قرار داده. عرف هم می‌تواند عرف عام یا خاص باشد و باز از موارد دیگر می‌توانیم استصحاب را نام ببریم که مالک هم استصحاب را قبول دارد، یکی استصحاب برائت و یکی هم استصحاب وصفی. 
کتابهای زیادی برای مالک مطرح شده اما مشهورترینش موطأ است که اولین کتاب حدیثی اهل سنت بوده، لذا قدیمی‌ترین کتاب حدیثی اهل‌سنت همین موطأ است و اینکه چرا به آن موطأ گفتند بعضی گفته‌اند موطأ به معنای ساختن و آماده کردن است لذا از این جهت به آن موطأ می‌گویند که مالک این کتاب را برای مردم آماده کرده و با علم آسان برایشان نوشته، برخی می‌گویند مالک وقتی این کتاب را تصنیف کرد او را بر شیوخ تمام آن عصر عرضه کرد آنها هم با او موافقت کردند، موطأ یعنی کتاب مورد اتفاق و توافق علما. 
از دیگر کتابهایش کتاب حدیثی است و جناب مالک خیلی حدیث زیادی را نقل کرده اما نزدیک یک چهارم از آنها را در کتاب موطأ ذکر کرده، لذا می‌توانیم موطأ را بگوئیم کتاب فقهی و هم کتاب حدیثی است چون گاهی عمل اهل مدینه، رأی تابعین را هم جناب مالک در موطأ می‌آورد. جناب مالک در این کتاب 1720 روایت را نقل می‌کند. 
کتاب دیگر مالک مدونة الکبری است که حدود 1036 مسئله دارد، کتاب توسط اسد بن فرات نیشابوری جمع می‌شود که شاگرد مالک بوده حتی خودش موطأ را هم از مالک شنیده. چند تا از کتابهای مهم مالک را هم نقل کنیم یکی کتاب الذخیره است که مربوط به جناب قرافی است، کتاب تبصرة الاحکام فی اصول الاغذیه و منهاج الاحکام قاضی ابن فرحون، المنتقی شرح الموطأ جناب باجی، التاج و الاکلیل لمختصر خلیل که جناب موافق دارد، شرح مختصر خلیل از محمد بن عبداله خرشی، کتابهای دیگری مثل مواهب الجلیل فی شرح مختصر الخلیل هست که ابو عبدالله محمد بن محمد عبدالرحمن رعینی معروف به خطام، منهج الجلیل باز شرح مختصر خلیل است از شیخ الیش، حاشیة الدسوقی علی شرح الکبیر ابو عبدالله شمس الدین دسوقی، بلغة السالک لأقرب المسالک احمد بن محمد خلوتی مشهور به ساوی. البته کتب دیگری هم برای مذهب مالک وجود دارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
 

دسته بندی موضوعی: 
شماره جلسه: 
11
تعداد بازدید :25
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.