اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
همان طور که مستحضر هستید ان شاءالله در چند جلسهای میخواهیم روش تفسیر قرآن را با رویکرد قرآن با قرآن یا همان روش تدبر در قرآن کریم با تکیه بر اندیشههای علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه و مکتب تفسیری ایشان مورد بررسی قرار بدهیم، خیلی وارد یک سری مقدمات تعریفات اولیه نمیشوم، الحمدلله در جمع عزیزان حاضر هستیم که با یک سرعتی مباحث را طی کنیم تا به بحثهای اصلی برسیم، تعریفی که مرحوم علامه طباطبائی از تفسیر دارند این است که میفرمایند تفسیر هو بیان معانی الآیات القرآنیة و الکشف عن مقاصدها و مدالیلها، تفسیر یعنی تبیین معانی آیات قرآن و آشکار سازی آن مقصود، مقصد، مدلول و به تعبیر ایشان مصادیق این مفاهیم.
نکتهای که ایشان در تفسیر دارند در این تعبیر و تعریفشان دارند این است که مبدأ و منشأ اختلاف مفسران در فهم آیات اختلاف در مفاهیم لغوی و مفاهیم عرفی آیات نیست، یعنی اگر فرض کنید که فخر رازی و آلوسی یا مرحوم علامه طباطبائی و ابن آشور در فهم و تبیین معنای یک آیه اختلاف دارند، اختلاف در معانی لغوی و عرفی واژگان این آیه یا جملات نیست، ایشان میفرماید به لحاظ مفهوم لغوی و عرفی، به دست آوردن معنای واژگان روشن است، اختلاف در جایی پیش میآید که می خواهیم بگوئیم پروردگار عالم ازا ین مفهوم لغوی چه اراده کرده؟چه مصداقی را اراده کرده؟ چه مقصود و مدلولی دارد؟ به عنوان مثال واژه عرش که در قرآن کریم آمده یا واژه کرسی که در قرآن کریم آمده، به لحاظ لغوی و عرفی معنایش روشن است، مفسران اختلافی ندارند. اما اینکه این عرش به لحاظ آن مراد نهایی و مصداق آیا در واقع یک عرش جسمانی است؟ یک تخت پادشاهی است؟ این یک مصداق. یا اصولاً عرش مصداق خارجی ندارد و یک معنای استعاری و کنایی دارد، یعنی مقام سلطنت و علم، خداوند بر عرش خودش استبا دارد یعنی در مقام ربوبتش سلطنتش، یا اینکه عرش از نظر قرآن یک مرتبهی از هستی است، یک مرتبه فرامادی از هستی است که یک ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد، یک ارتباطی با ملائکه دارد، یک ارتباطی با عوالم دارد، یک ارتباطی هم با جهان طبیعت دارد،کدام یک از اینها مراد پروردگار عالم است، کدام یک از این مصادیق مصداق عرش در قرآن کریم است، اینجاست که مفسران با هم اختلاف نظر پیدا میکنند و اختلاف نظرشان یا برمیگردد به آن مبانی نظری که در فهم قرآن دارند یا برمیگردد به دیگر دانش و اندیشههایی که دارند یا به روشی که در فهم قرآن دارند.
پس ایشان میفرماید ما در فهم آیات قرآن باید دو گام برداریم، برخلاف تودهی مفسران، در گام اول باید بفهمیم معنای لغوی و عرفی این واژه چیست؟ در گام دوم باید بفهمیم که آیا مراد پروردگار عالم و مصداقی که در این آیه برای این مفهوم هست همان مصداقی است که عرف برای این واژه قائل است؟ همان مرادی است که عرف برای این واژه قائل است یا نه، مصداق و مفهوم این واژه در نزد پروردگار عالم چیز دیگری است، این گام دومی است که باید برداریم. ایشان عمده اشکالی که بر مفسران دارند این است که شما در همان مرحله اول توقف کردید، همین که گفتید معنای عرفی عرش این است لزوماً مصداقی هم که برایش قائلید شد یک مصداق عرفی و بشری، میگوئید عرش یعنی یک مصداقش همین تختهایی است که پادشاهان روی آن مینشینند و احکام پادشاهی را صادر میکنند، یا آنهایی که بر این عقیده هستند که پروردگار عالم اگر چنین عقیدهای داشته باشیم مستلزم جسمانیّت پروردگار عالم است و خداوند متعال منزه است از این، پس میگویند خیلی خُب، حالا که مصداق مادی و عرفی نمیتوانیم برای این واژه قائل شویم اصولاً منکر مصداق میشویم و میگوئیم معنای کنایی مراد است، مراد از عرش یعنی مقام سلطنت. اما اگر نه، قائل شدیم که علاوه بر این مفهوم عرفی یک مصداقی هم قرآن قائل است، مصداقش را هم باید از خود قرآن بفهمیم و باید بفهمیم که خود قرآن چه تعریفی برای مصداق یا مدلول نهایی دارد؟ این بحث اولی است که ایشان دارند.
بعد میفرمایند ما برای تعیین مصداق و مدلول نهایی چه روشی را باید طی کنیم؟ از چه منابعی باید استفاده کنیم؟ چه مستنداتی باید داشته باشیم؟ باز اینجا اختلاف نظر داریم، عدهای معتقدند که ما منابع متعددی برای کشف این معانی و مقاصد داریم، یک منبع ما قرآن است، یک منبع ما روایات است، یک منبع تاریخ است، یک منبع ما عقل نظری است، یک منبع ما قرائت عرفیه و عقلائیه است، یک منبع ما حتی کسانی مثل رشید رضا میگویند عهدین هستند آیاتی را میگویند ما با بررسی تورات و انجیل باید برسیم به اینکه مراد خداوند متعال از این آیه چیست. یعنی میآیند تورات و انجیل را هم به عنوان یک منبع قرار میدهند تاریخ و روایت را هم به عنوان مدرک قرار میدهند، دادههای بشری، علوم طبیعی، علوم اجتماعی، روان شناختی، همه این دادههای بشری هم میتواند یک منبعی باشد برای کشف مراد پروردگار عالم، قرآن میشود یکی از منابع در عرض سایر منابعی که اینها قائل هستند، حالا روحیات، تخصص، دانش مفسر هم اینجا مؤثر است که در میان این منابع بیشتر بر کدام یک از این منابع تکیه میکند، این هم یک بحثی است که اختلافات تفسیری را پیش میآورد.
مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه میفرماید برای فهم قرآن یک منبع بیشتر نداریم و آن خود قرآن است، هیچ منبع از منابع دیگری که شما میگوئید در عرش قرآن کریم نیست. یعنی شما نمیتوانید بگوئید برای فهم این آیه به این آیه در فلان سوره مراجعه کردم، این فهم را دارم و به تاریخ هم مراجعه کردم و تاریخ و روایات هم این را میگوید و بعد به جمعبندی برسید، یا آن داده تاریخی و علمی را ترجیح بدهید یا آن فهمی که از آیه دارید. بنابراین به بیان دیگر، دیگر مفسران میگویند مراجعه به آیات دیگر برای فهم یک آیه انتخاب یک روش است در کنار روشهای دیگر که منبع است در عرض منابع دیگر.
علامه طباطبائی میفرمایند نخیر، ما یک راه بیشتر نداریم برای فهم قرآن، آن هم مراجعه به قرآن است. هر راه دیگری اگر برویم مبتلای به تفسیر به رأی میشویم، هر منبع دیگری هم به عنوان یک منبع، حتی اگر روایات باشد اگر به عنوان یک منبع در عرش قرآن قرار بدهیم این میشود تفسیر به رأی، تاریخ هم همینطور، دادههای بشری هم همینطور است، بنابراین از نظر علامه طباطبائی روش تفسیر قرآن به قرآن یک انتخاب نیست، یک روش در عرش روشهای دیگر نیست، ایشان میفرمایند ما یک روش صحیح، مجاز و ثواب بیشتر نداریم و آن روش قرآن با قرآن است، هر روش دیگری را طی کنید شما را به تفسیر رأی میرساند و از آن مفاد آیه و مقصود نهایی پروردگار عالم دور میکند، یک ضرورت میداند. حالا چرا ایشان ضرورت میداند؟ انتخاب نمیداند. چرا دیگر روشها را تفسیر به رأی میداند، چه دلایلی دارد؟ که باید بحث کنیم. فعلاً میخواهیم ببینیم ادعای ایشان چیست، بعد آیا ادله ایشان وافی به مقصود است؟ این مدعا را ثابت میکند یا نه؟ بحث دیگری است، فعلاً باید ببینیم اصل ادعای ایشان چیست؟
به همین خاطر، ایشان بعد از اینکه در جلد سوم بحث مفصلی میکنند که روش تفسیر قرآن چگونه باید باشد؟ نتیجهگیری که میکنند این است فقد تبین أن المتعین فی التفسیر الاستمداد بالقرآن علی فهمه و تفسیر الآیة بالآیة، میفرماید متعین این است و یک راه بیشتر ندارید، راه متعین و محدود و یگانه راه تفسیر قرآن به قرآن است. در مقدمه البته باز همین حرف را به بیان دیگری دارد که عن نفسر القرآن ... بعد که رویکردهای مختلف، روشهای تفصیلی مختلف را در مقدمهشان نقد میکنند، بعد از نقد روشهای تفسیر دیگر مفسران میگوید روش ما چیست؟ عن نفسر القرآن بالقرآن و نستعو؟؟؟ معنی الآیة من نظیرتها، میخواهیم قرآن را با قرآن تفسیر کنیم و معنای آیه را روشن کنیم من نظیرتها با آیات نظیر آیه مورد بحثمان، با آیاتی که ناظر به آیه مورد بحث ماست، بالتدبر المندوب إلیه فی نفس القرآن. با چه روشی میخواهید آیه را معنا کنید؟ میگوید با تدبر در خود قرآن. تدبری که دعوت شدیم به آن، ایشان میفرماید اصولاً روش اهلبیت همین است، اهلبیت از ما خواستند قرآن را باقرآن تفصیل کنیم، روش خودشان همین است و این ادعایی است که ایشان دارد، میگوید آن تدبری که قرآن و اهلبیت دعوت کرده،در قرآن تدبر کنید و نشخص المصادیق، مصادیق را مشخص کنید و در واقع آن مراد نهایی را معلوم کنید، این ادعایی است که ایشان در این زمینه دارد.
ما مفسران دیگری داریم که ادعا دارند ما روش تفسیریمان قرآن به قرآن است و اتفاقاً اعتراض میکنند نقد میکنند دیگر مفسران را که شما راه بیراهه رفتید، چرا اینقدر سراغ روایات میروید باید قرآن را با قرآن تفسیر کنید، مثل رشید رضا، مثل محمد عبده، در المنار ادعایش این است که روش من تفسیر قرآن به قرآن است و ایشان معتقد است که اگرغیر این راه را برویم راه باطلی را رفتیم. اما آیا ایشان پایبند به این تعهدش بوده یا نه؟ پایبند به این ادعایی که میکند هست یا نه بحث دیگری است و اصولاً تفسیری که ایشان از روش قرآن به قرآن دارد با تعبیر و تعریفی که مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه دارند باید ببینیم چقدر با هم تفاوت دارد.
در گام بعدی در مقدمه، ما میخواهیم ویژگیهای تفسیر قرآن به قرآن مرحوم علامه طباطبائی را برای شما شماره کنیم، یعنی توضیح اجمالی بدهیم و رد شویم و وارد مباحث دیگری شویم. با این بیان ویژگیهای روش تفسیری ایشان به نوعی مشخص میشود که دیگران روش تفسیریشان چه کاستیهایی دارد، دسته کم از نظر علامه طباطبائی چه کاستیهایی دارد و چه نقایصی دارد؟ اولین ویژگیای که ایشان دارد آمده برای این روش خود مبانی قرآن ارائه کرده، ایشان میفرمایند یک مبانی نظری در قرآن وجود دارد که این مبانی نظری ما را وادار میکند که تنها این روش را داشته باشیم، یعنی روش تفسیر قرآن به قرآن به عنوان یک ضرورت و نه به عنوان یک انتخاب، در این مبانی است که باعث شده که این راه متعین بشود.
بعد قواعدی که مبتنی بر این مبانی است، حالا شما خواستید روش تفسیر قرآن به قرآن داشته باشید چه قواعدی را باید رعایت کنید، چه قواعدی را اگر رعایت کردید به فهم قرآن میرسید با روش تدبری و روش قرآن به قرآن، این میشود قواعد.
ما که میگوییم قواعد، لزوماً قواعدی نیست که مرحوم علامه طباطبائی ابداع کرده باشند، برخی را میشود گفت از ابداعات ایشان است، یعنی از فهمهای انحصاری ایشان است که به دست آوردند از قرآن کریم، برخی هم نه، قواعدی است که برخی از مفسرین دیگر به آن پایبند هستند نه به آن دقت و جامعیت و یا گستردگیای که مرحوم علامه طباطبائی بر این قواعد تکیه دارد. پس ما یک قواعد فهم داریم، یک مبانی داریم، بعد یک قاعده و یک سنجش فهم داریم، حالا اگر شما آمدید با روش قرآن به قرآن فهم کردید یک آیهای را، از کجا بفهمیم که این فهم ما درست است؟ معیار سنجش آن چیست؟ این هم باز باید در بیانات ایشان برسیم و یک جمعبندی داشته باشیم.
هر کسی که میخواهد بگوید روش من تفسیر قرآن به قرآن است به عنوان یک ضرورت مثل رشید رضا، باید بگوید چرا، بر اساس کدام الزامات مبنایی شما میگوئید فقط باید این روش را داشت؟ این کاری است که مرحوم علامه طباطبائی کردند.
نکته دوم این است که این مبانی باید قرآنی باشد نه مبانی بیرون از قرآن، شما نمیتوانید یک مبانی عقلی و نظری بسازید و بعد بگوئید این مبانی نظری مرا وادار میکند ضرورت میکند تفسیر قرآن به قرآن را، این مبانی باید از خود قرآن استیعاد بشود. پس یک مبانی از خود قرآن استیعاد میشود و یا اگر هم عقل دخالت دارد باز عقل اینجا در حوزه محدود خودش داشت، این مبانی از قرآن است، بعد قواعدی که برآمده از این مبانی است و آن مسیر ما را برای فهم قرآن در این روش معین میکند.
ویژگی دیگری که تفسیر ایشان دارد، روش تدبری علامه طباطبائی است، البته این را هم داخل پرانتز داشته باشیم که این روش تدبری که الآن داریم به علامه نسبت میدهیم با روش تدبریای که چند سالی است رایج شده در قم و تهران بعضیها میگویند ما روش تدبر در قرآن داریم یک تفاوت اساسی با این روش تدبریهای نوظهور دارد، بنابراین یک مشترک لفظی شما فعلاً فرض کنید. ویژگی دوم ایشان تدبر و تأمل جامع در آن جملات و واژگان آن آیه است، ایشان معتقدند که این واژگان معنای خودش را در درون متن آیه پیدا میکند یعنی یک واژه در یک آیه معنایی دارد و همین واژه در آیه دیگر به خاطر واژگان همنشینش یک معنای دیگری دارد، بهتر بگوئیم یک مصداق دیگری دارد. یعنی در واقع این واژه معنایش را از کتب لغت نمیگیرد، از فهم عرفی نمیگیرد، این واژه با آن معنای لغوی در متن آیه نشسته، با همان معنای لغوی باید ببینیم که آیا این واژگان همنشین، این جملات همنشین آیا همان معنای لغوی را تأیید میکنند یا نه، یک معنای جدیدی به این واژه میدهند که تفاوتی دارد با آن معنای لغوی، پس باید تدبر کرد در واژگان همنشین، در جملات همنشین که بعداً که وارد قواعد شویم مثالهایش را عرض میکنیم.
بعد تدبر در آیات پیرامونی این آیه که اصطلاحاً مفسران به آن سیاق آیات میگویند، این آیه چه ارتباطی با آیات قبل و بعد دارد؟ و این آیات قبل و بعد چه نفعی در معنا بخشی به واژگان و جملات این آیه دارد.
ویژگی بعدیشان تدبر در دیگر آیات منتظر در دیگر سورههاست که این آیهای که ما الآن در سوره بقره بحث میکنیم چه آیات دیگری در دیگر سورهها میتواند کمک ما باشند برای فهم مراد این آیه، برای تفسیر این آیه. شرط گذاشتند برای اینکه بحث به جایی برسد تا دوستانی که مجازی هستند هم استفاده کنند.
نکته دیگر این است که دیگران زمانی که میخواهند از آیات دیگر سورهها استفاده کنند لزوماً میروند سراغ آیاتی میگردند که واژگان مشترک با این آیه مورد نظر دارد و به سراغ معجم میروند، ببینیم در معجم این واژه و این جمله در چند جای قرآن آمده، آن ایات را پیدا کنیم و بیائیم، این روش تدبری علامه نیست که شما لزوماً بروید آیاتی که جملات مشترک با آیه مورد نظرتان یا واژگان مشترک دارد، شما آیاتی در قرآن کریم دارید که به لحاظ واژگانی و جملات اشتراک با آیه مورد بحث شما ندارد ولی کاملاً میتواند مفسر آیه مورد نظر شما باشد، لازمهاش این است که مفسر یک احاطه ذهنی بر آیات قرآن داشته باشد و لذا تکیهگاهش صرفاً به معجم و امثال اینها نباشد.
نکته دوم این است که اگر میخواهید از یک آیه از سوره نساء استفاده کنید برای تفسیر این آیه در سوره بقره، اول باید تکلیف آیه را در سوره نساء مشخص کرده باشید، ببینید این آیه در سوره نساء چه معنایی دارد؟ مراد پروردگار عالم چیست؟ بعد آن آیه را با معنایی که فهم کردید بیاورید در کنار این آیه قرار بدهید به عنوان مفسر. چرا؟ رشید رضا در آیه 40 سوره توبه که داستان غار مطرح شده که در آن آیه قرآن کریم میفرماید فانزل الله سکینته علیه، این ضمیر را به ابوبکر برمیگردانند، میگوید دلیل ما چیست؟ آیات قرآن، ما بررسی میکنیم آیات قرآن را میینیم تأیید میکند این فهم ما را، سراغ آیه 4 سوره فتح، 26 سوره فتح و برخی آیات دیگر که خداوند متعال میفرماید سکینهاش را بر رسولش و بر مؤمنین نازل کرد، علی رسوله و علی المؤمنین، میگوید ببینید پس نزول سکینه بر مؤمنین هم بوده، حالا که نزول سکینه در چند جای قرآن بر مؤمنین بوده چه اشکالی دارد ضمیر را به ابوبکر برگردانیم؟ یعنی صرف اینکه در آیاتی نزول سکینه بر مؤمنین بوده این آمده پایه و مبنا قرار داده برای اینکه بگوید خیلی خُب حالا که ما مرددیم مرجع ضمیر در این آیه وجود مقدس پیامبر اکرم یا ابوبکر است، میگوئیم آن آیات کمک میکند با قرینهای که درون این آیه هست که بگوئیم مرجع ضمیر ابوبکر است، قرینه درون آیه چیست؟ این است که فأنزل الله سکینته، فاء تفریع است و بر جمله ما قبل خودش برمیگردد به لاتحزن برمیگردد، پیامبر بزرگوار اسلام به ابوبکر گفت لا تحزن فانزل الله سکینته علیه، خدا هم سکینه اش را بر ابوبکر نازل کرد، مؤید قرآنی میخواهید، این هم آیات قرآن.
لغزش این است که نرفته آیاتی که استشهاد کرده ببیند مراد از سکینه در آنجا چیست؟ و مراد از مؤمنین چیست؟ آیا مراد از مؤمنین هر کسی است که اسمش مؤمن است، یا یک مؤمنان ویژهای مراد است؟ اگر شما در آن آیه به این نتیجه رسیدید که مراد از مؤمنین مؤمنان ویژه هستند، اینجا ایشان باید ثابت کند این مرجعی که برای ضمیر میسازد مؤمن ویژه است، بدون اینکه او را ثابت کند نمیتواند آن آیات را منبع قرار بدهد شاهد قرار بدهد برای تعیین مرجع ضمیر. ظاهر لفظی قرآن به قرآن است و از آیات دیگر استفاده کرده اما نه به صورت روشمند، روش تفسیر قرآن به قرآن است که باید انجام بشود. پس عدم بسندگی به آیات مشابه در واژگان میشود یکی از ویژگیها، ما به کرات میبینیم ایشان یک آیهای را میآورد تکیهگاه قرار میدهد برای تفسیر یک آیه دیگری که قبل از اینکه شما بیان ایشان را ببینید استدلال ایشان را ببینید اگر دو تا آیه را کنار هم ببینید اصلاً به ذهنتان نمیآید که این آیه میتواند مفسر این آیه باشد. ولی با روشی که ایشان دارد و استدلالی که میکند این را تبیین میکند، مثلاً در تفسیر صراط مستقیم از چندین آیه استفاده میکنند با استدلال، در حالی که در یک تعداد از آن آیات نه واژه صراط است، نه سبیل و نه صراط مستقیم است. مثلاً ایشان از آیه یا ایها الانسان انک کادح إلی ربک کدحاً فملاقیه استفاده میکند که این آیه یک جنبه از جنبههای صراط مستقیم را برای ما روشن و تفسیر میکند.
ویژگی بعدی که ایشان دارد پایبندی قاطع و فراگیر بر روش خود است یعنی وفادار به روش خود است مثل برخی از مفسران نیست، مثل رشید رضا یک جاهایی که میتوانند از آیه استفاده کنند روش تدبری پیش میروند، یک جاهایی میروند سراغ روایت، یک جا میروند سراغ تاریخ، یک جا میروند سراغ عهدین، یک جا میروند سراغ دادههای علمی، مثل ماجرای طوفان نوح، که بحث است بین مفسران که طوفان نوح کل کره زمین را فرا گرفته یا بخشی از آن را، رشید رضا استشهاد می کند برخی از مقالات زمین شناسان در اروپا و میگوید آخرین مقالاتی که ارائه کردهاند این است که برخی از زمین زیر آب بوده، لذا دادههای زمین شناسان را قرینه قرار میدهد که بگوید مراد از الارض در اینجا کل کره زمین نیست و برخی از کره زمین است، این نشد روش تفسیر قرآن به قرآن.
ویژگی بعدی که در روش ایشان هست، تأثیرناپذیری از ذهنیات و پیش داوریها و از دانشهایی که دارد، میدانید که ما در مشهد و جاهای دیگر کسانی داریم که خیلی با اندیشهها و با روش تفسیری مرحوم علامه طباطبائی انس ندارند، همراهی ندارند، بلکه از ناقدین جدی هستند، یکی از آقایان آقای سیدان است که با او مصاحبه کرده بودند درباره المیزان که چقدر مرحوم علامه از اندیشههای فلسفی متأثر است، یعنی دادههای فلسفی را آمده مبنای تفسیر قرار داده؟ ایشان میفرماید در حدّ خیلی زیادی ایشان پرهیز کرده و خودداری کرده، اما باز نیامدند بگویند آن چند موردی که میگوئید کجاست، ولی برخی میگویند ایشان هیچ اثرپذیری از این دانشهای خودش مثل عرفان، فلسفه و کلام ندارد.
این که میگوئیم برای فهم مراد آیه است، البته در جایی که قرآن کریم ساکت است، مثلاً در آیهی یسألونک عن الخمر و المیسر قل فیهما اثم کبیر و منافع للناس میآید آیه را تفسیر میکند که مراد از اثم کبیر چیست، منابع چیست و امثال اینها، تفسیر قرآن به قرآن میکند میگویند آنچه در تفسیر از قرآن میفهمیم این است ولی روایات ما آمدند این مصادیق اثم را، ضرردار بودن خمر را بیان کردند که مثلاً برای مغز چه ضرری دارد؟ برای کلیه چه ضرری دارد؟ برای معده چه ضرری دارد؟ ایشان استفاده میکند اینها را اشکالی ندارد، ما نیامدیم این دادهها را حاکم بر مراد اصلی کنیم، مراد اصلی را فهمیدیم بنابراین آنچه را قرآن بیان نکرده و نخواسته بیان کنیم میتوانیم از دادههای قطعی دیگر استفاده کنیم برای شرح جزئیات و امثال این.
ویژگی بعدی که ایشان دارد توجه و اهتمام ویژه است به جایگاه و نقش بی بدیل روایات، مرحوم علامه طباطبائی روش تفسیریشان همراه با یک پارادوکس است، از یک طرف ایشان میفرماید قرآن را فقط باید با قرآن تفسیر کرد، از طرف دیگر میبینید روایات یک حضور جدی در المیزان دارد، این آیا تناقض است یا نه؟ راه حلش چیست؟ چه تحلیلی باید داشته باشیم از این مسئله، این هم مسئله مهمی است که جایگاه روایات در تفسیر المیزان معلوم و مشخص بشود، آیا این مقدار حضور روایات و بهرهمندی از روایات با این روش تفسیر قرآن به قرآنی که ایشان میفرماید یک ضرورت است، حتی نباید روایات را به عنوان منبع فهم قرآن استفاده کرد، آیا تعارض دارد یا نه؟ باید به آن برسیم.
در نقش روایات در تفسیر قرآن سه دیدگاه عمده وجود دارد؛ دیدگاه اول را میگوئیم روایت بسندگی، یعنی مفسرانی که معتقدند که ما هیچ راهی برای فهم قرآن نداریم جز روایات، باید بسنده کنیم به روایات. هر آیهای که روایت تفسیری را در ذیلش داریم آن آیه را تفسیر میکنیم و معنایش را میفهمیم، هر آیهای که روایت تفسیری در ذیلش نداریم علمش را به اهلش واگذار میکنیم میگوئیم از این آیه چیزی نمیفهمیم، بنابراین باید فهم ما محدود بشود به آنچه که روایات در اختیار ما میگذارند، بیش از این اگر برویم میشود تفسیر به رأی، انحراف، این را میگویند روایت، یا بخشی از اخباریون این رویکرد را نسبت به تفسیر قرآن داشتهاند و مستندات روایی دارند، مستندات عقلی دارند، مثل إنما یعرف القرآن من خوطب به، این قرآن را فقط کسانی که مخاطب واقعیاش هستند میفهمند، آن هم فقط حضرات معصومین هستند یا تمسک به حدیث ثقلین، یا روایات نهی کننده از تفسیر قرآن، اینها مستنداتشان است برای اینکه باید منحصر شویم در آن چهارچوب و معانی که روایات از آیات به ما عرضه میکنند.
دیدگاه دوم، دیدگاه استدلال فهم قرآن است مشروط به اینکه ما روایت برخلاف نداشته باشیم. اگر روایتی داشته باشیم بر خلاف معنای ظاهری آیه، یعنی شما اگر آیهای را با تکیه بر آیه دیگری یک معنای ظاهری از آن فهمیدید، حالا اگر روایات برخلاف این معنای ظاهری نداشتیم همین حجّت است و اعتبار دارد، اما اگر روایت داشتیم برخلاف این معنای ظاهری، آن روایت حاکم میشد بر این فهم ما و قرینه میشود بر اینکه فهم ما درست نیست و آنچه روایت میگویت درست است، کسانی مثل مرحوم آقای خوئی، آقای معرفت، آقای فاضل لنکرانی، اینها این رویکرد را دارند که میگویند روایات مخالف به منزله قرینه منفصله هستند، اگر روایت مخالف آیه پیدا شد ولو خبر واحد، میشود قرینه. قرینه که معنای ظاهری این آیه مراد نیست و آنچه فهم کردیم برای ما اعتباری ندارد.
دیدگاه سوم دیدگاه قرآن بسندگی است که هم در میان شیعه پیروانی دارد و هم در میان اهل سنت، خصوصاً در میان معاصرین، کسانی هستند که میگویند ما در فهم قرآن هیچ نباید سراغ روایات برویم، برخی اصولاً روایات را مضل میدانند، میگویند ما باید همه روایات را آتش بزنیم چون روایات رهزن ذهن ما هستند، روایات نمیگذارند ارتباط مستقیم با قرآن برقرار کنیم، قرآن را بفهمیم، به ما یک چهارچوب ذهنی میدهند،یک زمینه و پیش فرض میدهند، لذا باید کلاً روایات را کنار بگذاریم، فقط قرآن را با قرآن تفسیر کنیم، هم در میان شیعه قائل و طرفدار داشته و هم در میان اهل سنت.
مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه یک دیدگاه چهارمی دارند، نه روایت بسندگی است، نه قرآن بسندگی است، نه حجّیت مشروط دلالتهای قرآنی است که اقای خوئی و معرفت و ... دارند، یک دیدگاه چهارمی است که باید در تبیین این رویکرد رواییشان عرض کنیم.
ایشان چند نکته را باید توجه کند در رویکرد روایی، اولین نکته این است که ما باید بین کلام معصوم و روایت فرق بگذاریم، آنچه که حجّت است کلام معصوم است، روایت لزوماً حاوی کلام معصوم نیست ممکن است راوی اشتباه کرده باشد، ممکن است نقل به معنا بر اساس فهم خودش کرده باشد، ممکن است تقطیع کرده باشد، ممکن است واژگان را تغییر داده باشد یا جعل کرده باشد، بنابراین شما یقین پیدا نمیکنید که هر روایتی کاشف از کلام معصوم است. اگر شما یقین پیدا کردید که مفاد این روایت کلام معصوم است این حجّت است، بر فهم ظاهری شما هم حجّـت است یعنی علامه طباطبائی میفرمایند اگر کلام معصوم به دست من رسید نباید بگویم فهم قرآن به قرآن من ازا ین آیه این است، آن اصلا اعتبارش را از دست میدهد، اینکه معصوم مستقیماً به من میگوید معنای این آیه این است اصلاً جا ندارد که بگویم به روش تدبری به چیز دیگری رسیدم، پس میگوید ما با کلام معصوم حرفی ندارد، او حجّت و تمام است، حدیث ثقلین هم این را به ما میگوید که معصوم و کلام معصوم ثقل اصغر است، نه روایتی که ممکن است ما را به کلام معصوم برساند و ممکن است نرساند، پس یک تفکیک اینطوری داشته باشیم.
حالا ما راه به کلام معصوم در عصر غیبت نداریم، ما هستیم و روایت. این روایات واسطه هستند بین ما و کلام امام معصوم. روایات متواتر برای ما یقین میآورد که این به لحاظ سنه متصل به امام است، در محتوا و مضمون هم به این یقین میرسیم که توانی در کار نبوده، بنابراین اگر ما خبر متواتر داشته باشیم باز این حاکم بر آن فهم قرآنی ماست، فهم تدبری ماست، اگر خبر واحد محفوف به قرائن قطعیه داشته باشیم یعنی خبر واحد است اما قرائنی در کنار این روایت هست که به ما یقین میآورد که این کلام امام است، مفاد روایت کلام امام است اینجا هم این روایت میشود منبع، و حاکم میشود بر آن روش تدبری.
اما ما در حوزه تفسیر، روایات متواتر نداریم، بعضی میگویند هفت تا، بعضی میگویند ده تا داریم، زیر ده بیست مورد است، خبر محفوف به قرائن قطعیه هم همینطور، تعدادشان زیاد نیست، ما هستیم با انبوه خبر واحد. پس هر چه در حوزه تفسیر داریم بیش از نود و چند درصد میشود خبر واحد، خبر واحد کلام معصوم نیست، میتواند کاشف از کلام معصوم باشد یا نباشد.
به اینجا که میرسند میگویند پس رویکرد ما با خبر واحد یک امر دیگری است، یک شکل دیگری پیدا میکند، ما یک رویکرد دیگری خواهیم داشت. پس آمدند تفکیک کردند و نباید بگوئیم ایشان روایات را قبول دارد یا ندارد، میگوید این تفکیکها را داشته باشید ما هستیم و خبر واحد.
نکته دیگر این است که حجّیت کلام پیامبر اکرم در گرو حجّیت قرآن است، یعنی قرآن سند حجیت کلام پیامبر اکرم است، چرا من باید به کلام پیامبر اکرم اعتنا کنم و حجت بدانم؟ چون معصوم و پیامبر است، چه کسی پیامبریاش را ثابت کرده؟ معجزه قرآن. پس پیامبر بزرگوار اسلام سخنش حجّیت استقلالی ندارد، کلامش حجّیتش وامدار قرآن است، اگر قرآن معجزه نباشد پیامبر اکرم هم پیامبر نیست، کلامش هم کلام پیامبر و حجّت نیست. پس حجّیت قرآن یک حجّیت اثباتی و بنفسه است، مال خودش هست، ولی حجّیت کلام پیامبر اکرم حجّیت بنفسه نیست، ذاتی نیست، در واقع تکیه داده به قرآن کریم، حالا که اینطور شد میگوید خیلی خوب بعداً علامه طباطبائی از این استفاده میکند که میشود یکی از دلایل ایشان برای ضرورت تفسیر قرآن به قرآن، میگوید اجمالاً این را بدانید سند حجّیت کلامی پیامبر اکرم قرآن است، پس هیچ چیزی نباید حاکم بر این مدالیل قرآن بشود، این را باید شما اول داشته باشید. یعنی آنقدر باید به کلام معصوم تکیه کنید و اعتنا کنید که حجّیت ظهورات قرآن کریم را لطمه دار نکند، وقتی قرآن حجت است یعنی ظهوراتش، چون قرآن الفاظ و جملات و اخبار است، روایتگری میکند، دانش است، از جنس معجزات تکوینی نیست.
حضرت موسی عصا را انداخت و اژدها شد و همین سند نبوت و عصمتش شد، ولی سند عصمت پیامبر اکرم قرآن است، شما با یک متن روبرو هستید، اگر این متن به طور استقلالی قابل فهم نباشد برای مشرکین، نمیتوانید از آنها بخواهید که پیامبری این پیامبر را قبول کند، باید یک فهم روشن اولیه از قرآن داشته باشند تا یقین کنند این قرآن معجزه است، بعد در مرحله دم بگویند این پیامبر است و کلامش حجّت است. به نحوی روایات را در حوزه تفسیر نیاورید که اساس و مبنای حجّیت کلامی پیامبر اکرم و قرآن کریم را ناخواسته خودستیزی کنید، بخواهید ارتقا بدهید این حجّیت روایات و کلام را، طوری که میبینید چیزی از حجّیت باقی نمیماند، این دوری که میگویند اینجاست که بعداً بیشتر بحث میکنیم.
مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه میفرماید پس ما هستیم و خبر واحد، حالا که ما هستیم و خبر واحد، این اخبار واحد بینقش در حوزه تفسیر نیستند، ایشان میفرمایند اگر شما اخبار واحد را کنار بگذارید و بگوئید ما کاری به خبر واحد و روایات نداریم، نه از قرآن اثری میماند و نه از تفسیر ثمری. بعد یک حرف بالاتری میزند در یک نزاعی که مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه با رشید رضا دارد، رشید رضا میگوید این روایات چون سندش درست نیست باید کنار گذاشت و کلاً روایاتی که سندش یقینی نیست و مظنون است و ضعیف است، همه آنها را باید از حوزه تفسیر خارج کند، علامه میفرماید نه، چه کسی گفته؟ اگر شما روایات تفسیری که سند صحیح ندارد را کنار بگذارید دیگر راهی برای تفسیر قرآن برایتان باقی نمیماند، چرا؟ چون عمده روایات تفسیری ما سند ندارد، یا ضعیف است یا مرسل است یا امثال اینها، پس بنابراین اینقدر هم تعبد و تحفظ روی روایات دارد، میگوید روایت خبر واحد را باید استفاده کنیم، روایات ضعیف السند هم باید استفاده کنیم، منتهی روش و راه دارد، میگوید راهش هم قرآن و روایات جلوی ما گذاشتند که از این روایات ضعیف السند چه استفادههایی میتوانید کنید و چگونه باید استفاده کنید، این خیلی مهم است، میگوید اگر شما این روایت را کنار گذاشتید از معارف اصلی و بخش عظیمی از معارف محروم میشوید، اگر کل ادوار واحد را کنار بگذارید نه از قرآن اثری میماند و نه از تفسیر ثمری میماند، پس ما باید این را داشته باشیم.
پس نقش دارند، اما نقششان چیست؟ مهمترین نقشی که مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه برای روایات قائلند نقش تعلیمی است نه تفسیری، میگوید روایات تفسیری آمدهاند به ما روش تفسیر یاد بدهند نیامدند به ما تفسیر کنند تک تک آیات را، چون اصلاً نداریم روایاتی که تک تک آیات را تفسیر کنند، به تعبیر آن مثال معروف آمدهاند به ما ماهیگیری یاد بدهند نیامدند به دست ما ماهی بدهند! پس روایات میگوید مهمترین کارکردشان این است که ما بیائیم از این روایات و نحوه ورود و خروج اینها در آیات قرآن این روش را بفهمیم، روش فهم قرآن را، روش تفسیر قرآن را، چون یک بخش زیادی از روایات ما ناظر است به ردّ سخنان اهل سنت و مفسران اهلسنت، صحابه، فقها و مناظراتی که حضرات معصومین داشتند، آنجا حضرات معصومین از قرآن استفاده میکردند و تفسیر قرآن به قرآن میکردند، امام صادق7 هیچ وقت به ابوحنیفه نمیگفت معنای این آیه این است چون من میگویم، میگفت معنای این آیه این است که از این قرینه غفلت کردی و از آن قرینه غفلت کردی، ما روایاتی داریم که حضرات میفرمایند ما هر مطلبی به شما میگوییم دلیل قرآنیاش را از ما بخواهید، هر تفسیری از آیه میکنیم دلیل قرآنی از ما بخواهید، یعنی در واقع یاد میدهند که چطور فهم کنیم این روش را.
یک بیانی مرحوم علامه دارد، آن جملهای که در ابتدا خواندم، و قد تبین أن المتعین فی التفسیر الاستمداد بالقرآن علی فهمه، باید از قرآن فقط استمداد بگیریم و تفسیر الآیة بالآیة و ذلک، حالا چطور این کار را کنیم؟ من که میخواهم روش تدبری قرآن به قرآن داشته باشم چه مقدماتی دارد؟ چه فرآیندی دارد؟ میفرماید بالتدرب بالآثار المنقولة عن النبی 6 و اهل بیته علیهم السلام و تهیئة ذوق مکتسب منها ثم الورود و الله الهادی، میگوید شما زمانی میتوانید اقدام به تفسیر قرآن به قرآن کنید که این تدرّب در آثار اهلبیت داشته باشید یعنی یک کنکاش عظیمی در روایات اهلبیت داشته باشید یعنی در واقع روایات را پالایش کرده باشید و فهم کرده باشید، تا یک ذوق تفسیری این روایات به شما بدهند، بعد تازه وارد تفسیر قرآن شو، خداوند متعال هم شما را هدایت میکند. به همین خاطر ایشان هم یک اشراف و تسلط عجیب و جامعی به منابع روایی شیعه دارند و هم یک تسلط و اشراف عجیبی روی منابع حدیثی اهلسنت دارند، در جاهای متعددی در المیزان بیان میکند، مثلاً در بحث روایی که وارد میشوند میگوید بخاری این روایت را با این سند آورده، در سنن فلانی مضمون این روایت اینطوری آمده، فلانی در تفسیرش این روایت را آورده با سند دیگر و با این اختلاف، فلانی این سند را نقد کرده، دیگری آن سند دیگر را تأیید کرده، مجموع این روایات این تناقض ها را دارد، فلانی چون این روایات را مطمئن ندیده این راه را رفته، نه یک جا نه دو جا نه بیست جا، در جاهای متعددی یک کنکاش عجیبی دارد، خصوصاً جایی که میگویند مثلاً عبده در چند جاست این روایاتی که شما در ذیل این آیه آوردید فقط روایات شیعه است و اهل سنت این روایت را ندارند، بعد ایشان میگوید مگر فلانی از شما نیست؟ این روایت را آورده، مگر این از منابع معتبرتان نیست؟ این روایت را چند جا با چند سند آورده، این نشان میدهد که در واقع یک بخش زیادی از عمرشان را در تدبر در روایات و کنکاش در منابع روایی شیعه و اهلسنت آورده.
اصولاً المیزان 500 منبع دارد، یعنی مرحوم علامه طباطبائی 500 منبع را دسته کم نقل کرده، یعنی گزارش داده در المیزان، هم از منابع روایی، هم تفسیر، هم فقه، هم تاریخ و هم از مجلات خارجی و داخلی، کتابهای اندیشمندان غربی، 500 منبع همین الآن برای یک کتاب زیاد است ولی آن زمان که نه این کتابخانههای دیجیتالی بود، نه اینترنت بود، نه نرم افزار بود، باید میگشتند در این کتابخانهها، خود علامه طباطبائی یک کتابخانه عظیمی نداشته و کسی این قدر انگیزه داشته باشد که 500 منبع را بیاورد نشان میدهد که یک تعهدی دارد که آنچه را که میگوید و تحریر میکند مستند باشد.
ادامهاش ان شاء الله برای جلسه بعد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
یک بیانی متکلمین غربی دارند میگویند با قرائن و شواهد میتوانیم نبوت یک نفر را علم پیدا کنیم، مرحوم بازرگان در کتابی که در این زمینه دارند این روش را پذیرفتند، دکتر سروش میگوید اصولاً معجزه دلالتی بر نبوت ندارد، دلیلی برای خودش دارد، ایشان هم از این راه قرائن و شواهد پیش آمده، مرحوم شهید مطهری میگوید اصل ادعا را قبول داریم اما نه این قرائن و شواهدی که شما میگوئید، یک قرائن و شواهد دیگری. قرائن و شواهد آقای بازرگان را هم نقل میکند، یک جلساتی بوده در تهران آقای بازرگان، شهید مطهری، دکتر شریعتی بودند که مباحث علمی طرح میکردند و همدیگر را نقد میکردند بعد از سخنرانی آقای بازرگان مرحوم شهید مطهری بیان میکند. اما صحبت سر این است که این قرائن و شواهد یک دلیل عام نیست، یک دلیل خاص است، ممکن است برای نخبگان یک جامعه این قرائن علم بیاورد یقین بیاورد که این فرد پیامبر است اما برای توده مردم یقین نمیآورد.