سایت مرکز فقهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
در جلسه قبل وارد بحث مبانی مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه در روش تفسیر قرآن با قرآن شدیم، اولین و مهم‌ترین مبنای ایشان همان ذو مراتب بودن قرآن و مراتب وجودی قرآن کریم است که چون خود این مبنا مبدأ یکی دو تا دیگر از مبانی ایشان در این حوزه می‌شود، ایشان معتقدند که قرآن مراتب وجودی دارد، یک مرتبه قرآن مرتبه لفظی و مفهومی است، این قرآنی که در محضرش هستیم که از آن به قرآن منزَل تعبیر می‌کنیم، قرآنی که نازل شده در قالب آیات، سوره‌ها و الفاظ و مفاهیم. بعد فرمودند که قرآن یک مرتبه وجودی دیگری دارد که آن مرتبه فراتر از الفاظ مفاهیم است در واقع یک وجود عینی است، مرتبه عینی قرآن کریم، وجود عینی قرآن کریم است، بعد گفتیم ایشان در دو مرحله بحث می‌کنند، یکی اینکه اثبات می‌کنند از طریق آیات قرآن که قرآن کریم چنین مرتبه‌ی وجودی دارد که آیاتش را در جلسه قبل بررسی کردیم، سوره زخرف بود، آیات سوره اعراف و آیات دیگر بود، آن آیات دلالت داشتند که قرآن یک مرتبه عینی و فرا لفظی و فرا مفهومی دارد. تا اینجا اثبات شد اصل وجود عینی و فرا لفظی قرآن کریم.
در مرتبه بعد فرمودند آنچه را قرآن کریم از خودش تعبیر می‌کند به تأویل قرآن، یؤم یأتی تأویله، مراد از تأویل قرآن آن چیزی نیست که دیگر مفسران می‌فرمایند، آنها می‌فرمایند تأویل قرآن همان معنای مراد ولی خلاف ظاهر قرآن کریم است، ایشان می‌فرماید نه، تأویل قرآن هم همان مرتبه عینی و فرا لفظی قرآن است که از این مرتبه عینی قرآن در سوره زخرف تعریف می‌شود به کتاب مبین، در سوره اعراف و آل عمران تعبیر می‌شود به تأویل قرآن. پس تأویل قرآن همان کتاب مبین است، همان ام الکتاب است، همان لوح محفوظ است با آن توضیحاتی که در جلسه قبل دادیم.
بعد فرمودند اینکه می‌گوئیم قرآن یک حقیقت عینی دارد یا تأویل دارد منظورمان الفاظ آیات نیست، منظورمان آن مفهوم و آن معنایی است که این آیه بر او دلالت دارد، آیه دلالت بر یک معنایی دارد یا دلالت بر یک فعلی دارد، آن فعلی که این آیه بر او دلالت دارد تأویل دارد، منتهی چون آن محتوا و فعل و آن معنا تأویل دارد می‌گوئیم آیه هم تأویل دارد، بنابراین وصف آیات قرآن به تأویل داشتن، وصف به حال متعلّق شیء است نه وصف خود شیء. مثلاً قرآن کریم در آیاتی می‌فرماید حضرت نوح کشتی ساخت واصنع الفلک بأعیننا و وحینا، این کلمه واصنع تأویل ندارد، فلک تأویل ندارد، آنچه کل این آیه دلالت بر آن دارد ساخت کشتی است و یک حقیقت عینی دارد که بحثش را در جلسه قبل توضیح دادیم.
در جلسه قبل اجمالاً روشن شد که بین این قرآن منزل یعنی وجود لفظی قرآن و قرآن عینی، آن مرتبه عینی قرآن یک رابطه است، یک پیوند است و این پیوند را در جلسه امروز بیشتر می‌خواهیم توضیح بدهیم، البته اجمالش در جلسه قبل گفته شد. بین این قرآن منزل (قرآن ملفوظ) و آن قرآن مرتبه عینی یک رابطه است، رابطه چه رابطه‌ای است؟ رابطه‌ی بیان و مبیّن است، این قرآن ملفوظ منزل یک دورنمایی از آن حقایق عینی برای ما آشکار می‌کند، ذهن ما را با آن حقیقت قرآن، مرتبه عینی قرآن نزدیک می‌کند، نسبت‌شان به تعبیر علامه نسبت روح و جسد است، نسبت مثل و ممثل است، ممثل آن مرتبه عینی قرآن است و مثل هم این الفاظ و آیات قرآن است. روح قرآن آن مرتبه عینی قرآن است، جسم و ظاهر قرآن این قرآن ملفوظ است، این آیات  روایاتی است که بیانگر آن است. چرا می‌گوئیم این آیات ذهن ما را نزدیک می‌کند؟ عرض کردیم چون آن مرتبه عینی قرآن اصولاً با عقل قابل دریافت نیست، با هیچ عقلی، نه عقل پیامبران، نه عقل امت‌ها، آن حقیقت عینی باید با قلب و شهود دریافت شود و به علم حضوری دریافت شود،‌لذا قرآن کریم می‌فرماید قرآن در لوح محفوظ است، در کتاب مکنون است و بعد می‌گوید لا یمسّه إلا المطهرون، آنهایی که می‌خواهند به حقیقت عینی قرآن برسند باید با طهارت نفس برسند، با تهذیب نفس و شهود برسند، با اتصال روحی برسند، پس بدون اتصال روحی ما به آن حقیقت عینی قرآن نمی‌رسیم، این قرآن ملفوظ ذهن ما را نزدیک می‌کند از طریق مفاهیم و توضیحات، یک دورنمایی از آن حقایق عینی به ما می‌دهد. خود آیات هم عرض کردیم آیاتی داریم که این را توضیح می‌دهد یعنی اشاره می‌کند مثل آن آیه‌ای که می‌فرماید این بهشت را مثل الجنة التی وعد المتّقون، مثل بهشتی که وعده داده شده به متقین، می‌گوید مثل بهشت این است، اینهایی که ما می‌گوئیم در قرآن درباره بهشت است مثل آن حقیقت بهشت است نه خود بهشت. یا در آیات دیگر داریم.
پس این قرآن فقط ما را با مفاهیم آشنا می‌کند. الآن تصوری که با مطالعه قرآن از جهنم و بهشت داریم این است که بهشت و جهنم دو تا مکان مستقل از هم هستند، دو مکان هستند در قیامت، ولی اینطوری نیست. دو مکان نیستند که با هم تمایز مکانی داشته باشند. قرآن کریم می‌فرماید مؤمنان اراده که می‌کنند جهنمی‌ها را از نزدیک می‌بینند و با آنها سخن می‌گویند، مسافتی را طی نمی‌کنند، به این آیات توجه کنید در سوره صافات، فأقبل بعضهم علی بعض یتساءلون، اهل‌ بهشت که داخل بهشت هستند با هم صحبت می‌کنند از هم سؤال می‌کنند، قال قائل منهم، یکی از اهل بهشت به دیگران می‌گوید إنی کان لی قرینٌ من یک رفیقی داشتم یک قرینی داشتم، یک رفیق هم بیشتر نداشتم، چون نمی‌گویم کان قرینٌ لی، می‌گوید کان لی قرینٌ، جار و مجرور را مقدم کرده، من فقط یک رفیق مصاحب داشتم که منکر معاد بود و می‌گفت أئنک لمن المصدقین آیا تو از تصدیق کننده‌ها هستی، به من می‌گفت تو معاد را قبول داری؟ من که قبول ندارم، بعد توضیح می‌دهد می‌گوید قال هل أنتم مطلعون، این بهشتی به بهشتی‌های دیگر می‌گوید آیا شما از رفیق من خبر دارید و اطلاع دارید از وضعش و می‌بینید، فاطلع فرآه قرآن می‌گوید خودش توجه می‌کند فی سباء الجهین، رفیقش را در وسط جهنم می‌بیند، با چه چیزی؟ با یک توجه آن رفیقش را می‌بیند که انگار نزدیکش هست. قال تا الله إن کدت لتردین می‌گوید وقتی توجه می‌کند رفیقش را در جهنم می‌بیند به او می‌گوید به خدا قسم نزدیک بود که مرا ساقط کنی، مرا جهنمی کنی، در دنیا اگر حرف تو را گوش می‌دادم و پیروی می‌کردم، از این چیزها داریم، روایات هم در این زمینه زیاد است. مثلاً روایت داریم که خداوند متعال بهشتی که به یک مؤمن معمولی می‌دهد آنقدر وسعت دارد که اگر جن و انس مهمان این مؤمن بشوند در بهشت خصوصی خودش باز هم جا برای دیگران دارد، و جن و انس هر چه از بهشت این فرد، از میوه‌ها استفاده کنند چیزی از بهشت این مؤمن کم نمی‌شود، این بهشت را شما نمی‌توانید با تصویرهای مادی و دنیوی معقول کنید، توجیه کنید، بالأخره یک باغ هر چقدر هم وسیع باشد وقتی یک عده می‌آیند استفاده می‌کنند از آن کم می‌شود، شاید بعد پر بشود و جایگزین بشود ولی طوری باشد که هر چه استفاده بشود و چیزی از او کم نشود شما با تحلیل‌های مادی قابل فهم و بیان نیست. 
قرآن می‌خواهد بگوید بهشت چنین وضعیتی دارد، یا مثلاً در سوره حدید می‌گوید روز قیامت مردان منافق و زنان منافق به مؤمنان می‌گویند که انظرونا ناقتبس من نورکم، صبر کنید مهلت بدهید ما از نور شما استفاده کنیم، قیل ارجعوا من وراءکم فالتمسوا نورا، ما اگر بایستیم نور ما به درد شما نمی‌خورد و جلوی شما را روشن نمی‌کند، یعنی دو نفر در روز قیامت کنار هم که باشند یک نفر در ظلمت محض است و یک نفر در نور است، نه ظلمت این اثری بر او دارد و نه نور این فایده‌ای بر حال او دارد، پل صراط هم همینطور است، همه خلایق از روی صراط عبور می‌کنند در آن واحد در زمان واحد پل صراط برای مؤمن وسیع و راحت است و برای کافری که در آنجا هست باریکتر از مو و برنده‌تر از  شمشیر است، شما در دنیا چنین پلی به لحاظ مادی نمی‌توانید بسازید. می‌توانی بگوئی یک پلی بسازم در یک ساخت خاصی وسیع باشد و در ساعت بعد محدود بشود ولی در آن واحد نمی‌تواند برای دو نفر دو ویژگی خاص و متضاد داشته باشد، اینکه علامه می‌فرماید این آیات قرآن ذهن ما را فقط دورنمایی از حقایق می‌دهد نه اینکه ما یک علمی پیدا کنیم و یک آگاهی روشن قطعی مطابق با واقع پیدا کنیم.
مطلب بعد این است که مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه می‌فرماید اصولاً از نظر قرآن کریم کمال نهایی انسان دریافت شهودی تأویل قرآن است، کتاب مبین است، یعنی آن مرتبه‌ی عینی قرآن است، و این قرآن منزَّل آمده ما را به این کمال نزدیک کند و الا غایت نهایی برای کمال این و ما خلقت الجنس و الانس الا لیعبدون که می‌گوید غایت خلقت عبودیت است از نظر علامه طباطبائی عبودیت یعنی رسیدن به تأویل قرآن، فلسفه خلقت عبودیت است می‌گوید با عبودیت شما می‌توانید به تهذیب و طهارت نفس برسید و به آن حقیقت عینی قرآن نزدیک شوید به تناسب تهذیب نفس‌تان یک اتصالی به آن حقیقت عینی پیدا کنید، بنابراین در صفحه 58 المیزان جلد 3 این را توضیح می‌دهد می‌گوید انسان‌ها خلق شده‌اند برای رسیدن به کمال نهایی، کمال نهایی هم دریافت شهودی حقیقت عینی قرآن است، و این قرآن آمده راه رسیدن ما را به لحاظ علمی و عملی تربیت کند و به آن شهود برسیم، به آن اتصال روحی برسیم، ائمه علیهم السلام به آن اتصال روحی رسیده‌اند چون مطهر هستند، از مطهرون هستند، و آن را دریافت کرده‌اند، حقیقت قرآن را دریافت کرده‌اند، حقیقت عینی را با قلب‌شان، ماباید تربیت بشویم. حالا قرآن چه مراحلی را دارد و چه فرآیندی دارد برای تربیت انسان‌ها که ازا ین قرآن منزل و از این مفاهیم ما را به قرآن عینی برساند خودش یک بحث دیگری است و برمی‌گردد به نظام تربیتی قرآن که نباید الآن واردش بشویم و از آن بحث دور شویم، و الا رابطه این است که پس این قرآن منزل نیامده یک مفاهیمی را به ما بدهد، این رسالتش نیست، رسالتش اینست که از طریق این مفاهیم ما را علماً و عملاً بسازد و تربیت کند این حجاب‌ها را برطرف کند و به آن مرتبه عینی برسیم.
این مبنا یک لوازم معرفتی دارد هم در حوزه امام شناسی و هم در حوزه قرآن شناسی، به همین خاطر می‌گوئیم پایه‌ترین مبنای علامه طباطبائی در تفسیر قرآن همین مبناست، ذو مراتب بودن قرآن کریم است. اولین لازمه معرفتی‌اش این است که قرآن کریم دو تا نزول داشته باشد یا به تعبیر دیگر پیامبر دو جور قرآن را دریافت کرده باشد، یک بار حقایق عینی قرآن را شهود کرده با قلب و روحشان، و یک بار این قرآن ملفوظ و منزل را در 23 سال دریافت کرده باشد، پس یک بار کل قرآن را، آن حقایق عینی را یک جا با قلبشان به علم‌ حضوری دریافت کرده که آنجا دیگر زمان نیست، شما در علم اصولی زمان ندارید، در دریافت‌های حضوری زمان نیست، علم حصولی است که زمان دارد، تازه فلاسفه ما می‌گویند خود دریافت علم زمان ندارد، مقدماتش زمان دارد، شما که یک کتابی را می‌خواهید آن علمی که برایتان حاصل می‌شود می‌گویند در فرا زمان حاصل می‌شود منتهی مقدماتش که خواندن این کلمات و صورت ذهنی در ذهنتان ایجاد شود یک فرآیند زمانی است، حالا کاری به این بحث نداریم.
پس کل قرآن که آن حقایق عینی است با قلب هم هست، علم شهودی است و زمانی هم نیست، در یک آن پیامبر بزرگوار اسلام دریافت می‌کند. بعد آنچه که قرآن منزل گزارش می‌دهد از حقایق عینی در 23 سال دریافت می‌کند. مثلاً یک باغ بسیار عظیم و وسیع و بی‌نظیری است، باغی است که در دنیا نظیر ندارد از هر جهت، شما رفتید در آنجا این باغ را تجربه کردید، یکی دو ماه در آن زندگی کردید، همه لذات و مناظرش را به علم حضوری دریافت کردید، به علم حسّی که نوعی علم شهودی است دریافت می‌کنید، بعد که می‌آیید یک جزوه به شما می‌دهند می‌گویند در این جزوه جزئیات این باغ را نوشتیم، جزئیات این نعمتها را نوشتیم، مناظرش را نوشتیم، شما این مطالعه می‌کنید، این را که مطالعه می‌کنید چیزی بر علم شما افزوده نمی شود فقط می‌شود یک تصویر ذهنی و مفهومی از آن چیزی که شما به عینه با قلبتان و روحتان تجربه کردید در دو سه ماه. حالا این فایده دیگری هم دارد که بعداً عرض می‌کنیم.
حسنش این است که دریافت آن حقایق عینی قرآن در یک آن و دریافت این قرآن منزل در 23 سال، یک حکمت دیگری هم دارد که عرض می‌کنیم. لذا علامه می‌فرماید قرآن یک نزول دفعی دارد و یک نزول تدریجی دارد. پس یک دریافت دفعی دارد و یک دریافت تدریجی دارد، آن نزول دفعی قرآن همان نزول و حقایق عینی است بر قلب پیامبر اکرم، آن نزول تدریجی قرآن نزولی است که از طریق جرئیل در قالب آیات و سوره‌ها و الفاظ می‌آمد و برای ایشان قرائت می‌شد و پیامبر اکرم این را دریافت می‌کرد و به مردم می‌رساند. این چه ثمره‌ای بر پیامبر دارد؟ ثمره‌اش این است که دریافت پیامبر اکرم نسبت به قرآن منزَل می‌شود دریافت معصومانه، یعنی فهمی که از این واژگان پیدا می‌کند معصومانه است چون قبلاً عینش را دیده، در همان مثالی که زدم فرض کنید یک نفر آن باغ را اصلاً ندیده و تجربه نکرده، این جزوه را به دستش می‌دهند و می‌خواند، وقتی که می‌خواند در این باغ نهر جاری است، ذهنش می‌رود به آن باغی که در روستا یا شهری دیده و یک نهری داشته، این را تطبیق می‌کند با آن نهر. وقتی می‌بیند در این باغ فلان میوه لذیذی وجود دارد تجربه می‌کند با آن میوه لذیذی که در یک جایی خریده و خورده و یا در جایی دیده، دائماً تطبیق می‌کند با داشته‌ها و تجربه‌های قبلی خودش و حال اینکه فرض این است که این باغ بی نظیر است و تا حالا در دنیا نظیر نداشته و کسی تجربه نکرده، ولی این ناچار است آنچه را می‌بیند تطبیق کند بر داشته‌های ذهنی خودش، اما کسی که ین باغ را تجربه عینی کرده این خطا را ندارد، این دومی خطا دارد چون ممکن است مراد از این، مثلاً می‌گوئیم گلی هست با این رنگ و تطبیق می‌کند با این گلی که دیده، در حال که ممکن است خطا کند، یا مثلاً بگوید عینی باشد در اینجا، عین هم طلا است، چشمه است، چون ندیده، به اشتباه حمل کند بر طلا در حالی که مراد از عین در این جزوه همان جزوه است، یعنی دچار الفاظی که چند معنا دارد و کدام معنا مراد است این لغزش‌ها پیش می‌آید یعنی برای اینکه کسی که باغ عینی را تجربه کرده اصلاً این خطاها رخ نمی‌دهد، یعنی آیات متشابه وجود ندارد. آیه متشابه بر کسی وجود داشت که آن حقیقت عینی قرآن را ندیده، وقتی حقیقت عینی قرآن را دیدی آیات برایش متشابه نیست، من که آن حقایق عینی را ندیدم یک آیه قرآن که می‌خوانم می‌گویم این واژه در لغت چهار معنا دارد، کدام یک از اینهاست؟ ممکن است الف، ب یا جیم باشد، لذا حمل کنم واژه را بر معنای ب، در حالی که در عالم واقع معنای جیم مراد است. برای من تشابه رخ می‌دهد ولی برای کسی که آن حقیقت عینی را کامل دریافت کرده تشابه معنا ندارد، ابهام معنا ندارد، تفسیر معنا ندارد، به همین خاطر پیامبر بزرگوار اسلام فهمش از قرآن کریم می‌شود فهم معصومانه، آمیخته به خطا نیست و می‌شود حجّت. یعنی تفسیرش از قرآن حجت می‌شود، دیگر صحابه اگر آیات قرآن را طور دیگری تفسیر کردند باید تفسیرشان را ارجاع بدهند به تفسیر پیامبر اکرم، چون تفسیر پیامبر بزرگوار اسلام تکیه دارد بر آن دریافت عینی قرآن پس خطا ندارد، صحابه چون تکیه بر دریافت یعنی ندارند و ممکن است فهم شان از آیات قرآن خطا باشد، لذا فهم‌شان حجت نیست ولی فهم پیامبر حجت است.
چون حضرات معصومین هم آن حقیقت عینی قرآن را دریافت کرده‌اند فهم شان حجت و معصومانه می‌شود و الا می‌دانید که علم حصولی خطاآلود است فرق نمی‌کند علم حصولی یک معصوم باشد یا غیر معصوم، این علم حضوری و شهودی است که خطاپذیر نیست، اگر حضرات معصومین علم‌شان از قرآن کریم علم حصولی یعنی با شنیدن و خواندن و تفکر و تدبر در واژگان باشد آنها هم آمیخته به خطا می‌شوند، مگر اینکه این مبنای کلامی را داشته باشید که خداوند متعال جبرئیل را مأمور کرده و یا یک ملکی را که هر وقت امام صادق علیه السلام یک آیه را خواند و ممکن بود فهم غلط پیدا کند آن ملک بیاید جلویش را بگیرد، به نحوی از این توجیهات غیر موجه بخواهیم داشته باشیم. لذا همین بحث‌ها در میان قرآن پژوهان هست که شما چرا می‌گوئید تفسیر پیامبر اکرم از قرآن معصومانه است، چرا خطا ندارد، چون مبنایشان این است که فهم پیامبر اکرم از روی استماع است، می‌گویند جبرئیل آمد آیات را خواند، پیامبر هم شنید آنچه را که شنید با عقلش فهمید و با زبانش به مردم عرضه کرد، فرق پیامبر اکرم با امّتش در این است که پیامبر از جبرئیل شنید و با عقلش فهم کرد، صحابه از پیامبر اکرم می‌شنوند و با عقلشان فهم می‌کنند، و الا فهم صحابه با پیامبر اکرم از نظر آنها هیچ فرقی ندارد و هر دو حصولی است، بعد اینها با این چالش روبرو می‌شوند که اگر فهم پیامبر اکرم مثل فهم امت است پس چرا می‌گوئید فهم پیامبر اکرم معصومانه است، فهم صحابه معصومانه نیست، می‌گویند به خاطر اینکه جبرئیل که می‌آید آیات را بر پیامبر اکرم می‌خواند، همان زمان تصور می‌کند در ضمنش معنای صحیح هم در ذهنش القا می‌کند، این در واقع از بیرون به پیامبر اکرم می‌رسد، چیزی از درون نمی‌جوشد، اینهایی که می‌گویند برخی هم از قرآن پژوهان شیعه هستند، و برخی می‌گویند نه، پیامبر بزرگوار اسلام آیات که نازل می‌شد برخی را خوب متوجه می‌شد و بعضی را هم متوجه نمی‌شد، صبر می‌کرد و تقاضا می‌کرد جبرئیل برایش تفسیر می‌کرد، گاهی می‌آمد می‌گفت آن آیه‌ای که برایت خواندیم به این معناست نه آنچه که تو فکر می‌کنی، یعنی در واقع ذات پیامبر اکرم هیچ تفاوتی با ذات صحابه ندارد، روحش به این جهت‌ها در حوزه معرفت تفاوتی ندارد، صحابه دچار ابهام و تردید می‌شوند، دچار تشابه می‌شوند، یک آیه برایشان متشابه می‌شود و می‌آیند از پیامبر اکرم می‌پرسند و رفع تشابه می‌شود، برای پیامبر اکرم هم تشابه ایجاد می‌شود، ابهام ایجاد می‌شود، ابلاغ ایجاد می‌شودو او از جبرئیل می‌پرسد، لقائل أن یقول که مقام صحابه بالاتر است، معلم صحابه پیامبر اکرم است و معلم پیامبر اکرم هم جبرئیل است، پیامبر از جبرئیل برتر است و دریافت قرآن به این شکل از پیامبر اکرم مقام برتری دارد تا از کسی که به این شکل دریافت کند، اینها چون تلقی از حقیقت قرآن ندارند در این چالشها به این حرفها می‌رسند در حالی که اصلاً نیاز به این خروجی‌ها نیست. اگر قرآن آن طوری که خودش معرفی کرده و حضرات معصومین آن طوری که فهم‌شان را از قرآن کریم گفته‌اند، این اشکالات پیش نمی‌آید، از امیرالمؤمنین پرسیدند که تا یک چیزی بر شما نازل می‌شود، یعنی  جبرئیل آیات را بر شما نازل می‌کند؟ حضرت فرمود نخیر، به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرین آنچه می‌دانم ثمره نوعی فهم از قرآن است، نوعی درک از قرآن است، علامه در ذیل روایت می‌فرماید این روایت از غرر احادیث است و گویای حقایق بسیاری است، کمترین حقیقتی که این روایت برای ما بیان می‌کند این است که علوم و معارف شگفت انگیز و مدهوش کننده عقل‌ها که از علی علیه السلام صادر شده همگی را از قرآن دریافت کرده.
امیرالمؤمنین می‌فرماید من یک اتصالی با قرآن دارم و یک فهمی از قرآن داریم که همه علومی که دارم از این فهم است، سلونی قبل أن تفقدونی که می‌گویم از اینجاست.
امام صادق علیه السلام می‌فرماید در صبح اولین شب قدر پس از رحلت پیامبر بزرگوار اسلام علی علیه السلام خطاب به مردم فرمود از من بپرسید پس به خدا سوگند از چیزی نپرسید مگر آنکه شما را خبر می‌دهم و دیگر حوادث ریز و درشت تا سال آینده در جهان، هر حادثه‌ای که در جهان بخواهد اتفاق بیفتد را به شما خبر می‌دهم، این علم من نه ثمره تفکر و تعقل من است و نه فهم آن را از خود می‌دانم و خودم را به تکفل بیندازم، نه! این چیزی است که خدا به من داده و جلوه‌ای از علم خداوند متعال است، به خدا سوگند اگر پیروان تورات، انجیل، زبور یا قرآن از من بپرسند، پاسخ هر فرقه را بر اساس کتاب آسمانی‌اش می‌دهم، امام صادق می‌فرماید صبح اولین شب قدر، چون در روایات داریم بعد از رحلت پیامبر اکرم در شب قدر قرآن بر امام حاضر نازل می‌شود، کل قرآن یکجا بر قلب امام حیّ نازل می‌شود، آن مرتبه‌ی عینی و فرالفظی قرآن. امام صادق می‌فرماید در زمان حیات پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین چنین دریافت جامعی نداشت آن حقیقت عینی قرآن بر پیامبر اکرم باید نازل می‌شد بعد از رحلت پیامبر اکرم که امام حی شد در اولین شب قدر بعد از رحلت پیامبر اکرم صبحش آمد گفت چنین تحولی در من ایجاد شده و شما هر چه از من بپرسید از قرآن به شما جواب می‌دهم، یعنی از حقایق عینی قرآن. مرحوم علامه می‌فرماید آن حقیقت عینی قرآن طوری است که اگر کسی اتصال به او برقرار کند فقط علم به معارف قرآن پیدا نمی‌کند، فقط علم به احکام پیدا نمی‌کند،‌علم به همه حقایق هستی را دارد، یعنی یک علم غیر مطلق فراگیر پیدا می‌کند، پس این از لوازم این ذو مراتب بودن قرآن است که حضرات معصومین چون مرتبه عینی قرآن را یکجا دریافت می‌کنند فهم‌شان از این قرآن منزل فهم معصومانه است، تفسیرشان تفسیر معصومانه است و کلام‌شان حجت است.
نکته دیگر این است که این حضرات معصومین همه معانی طولی این قرآن را هم درک می‌کنند، معانی مفهومی. معانی باطنی قرآن از جنس حقیقت عینی قرآن نیست بلکه از جنس مفهوم است، ‌یک مفهوم می‌شود معنای ظاهری قرآن و مفهوم دیگر که از جنس علم اصول است معنای باطنی قرآن می‌شود، یک مفهوم دیگر می‌شود معنای باطنی باطنی قرآن، کسی که آن حقیقت عینی را دریافت کند هم معنای ظاهری قرآن را دریافت کرده و هم معانی طولی که بین این معنای ظاهری و آن حقیقت عینی هست، همه معانی طولی را دریافت می‌کند و دریافتش هم معصومانه است، اینست که در روایات داریم که راوی می‌گوید خدمت امام صادق علیه السلام بودم کسی آمد از یک سوال پرسید حضرت یک تفسیری کردند، من نشسته بودم شخص دیگری آمد همان آیه را پرسید حضرت تفسیر دیگری کرد، باز فرد ثالثی آمد و حضرت تفسیر دیگری کرد، همه تفاسیر صحیح است و معانی همین آیه است، منتهی کسی می‌تواند اشراف داشته باشد، اینکه حضرت می‌فرماید ما به همه سطوح معنایی قرآن آگاهیم به خاطر این لا یمسّه الا المطهرون است، اتصالشان به آن مرتبه عینی قرآن است، پس اینها از لوازم معرفتی این ذو مراتب بودن قرآن می‌شود و دریافت آن حقیقت عینی قرآن.
ثمره دیگری که دارد این است که پیامبر اکرم اجمالاً می‌داند در آینده چه آیاتی نازل می‌شود، چون آن حقایق عینی را دریافت کرده با ترتب و ارتباطاتش دریافت کرده، لذا الآن می‌داند که مثلاً اگر سوره بقره نازل شده ماه بعد چه آیاتی نازل می‌شود، چون این آیات بازگوی آن چیزی هستند که حضرت کلش را دریافت کرده. آیاتی هم داریم که این را تأیید می‌کند مثل قد نری تقلب وجهک فی السماء لنولینک قبلة ترضاها، در سوره بقره آمده که پیامبر بزرگوار شب‌ها می‌آمدند و به آسمان نگاه می‌کردند انگار منتظر جبرئیل هستند، قرآن می‌فرماید ما می‌بینیم که شب‌ها می‌آیی به آسمان نگاه می‌کنی ما به زودی قبله‌‌ای به تو می‌دهیم که تو راضی‌تر باشی، معلوم می‌شود پیامبر بزرگوار اسلام منتظر نزول آیات تغییر قبله است، چرا؟ چون آن حقیقت عینی را دیده که تا چه مدتی باید به سمت بیت المقدس نماز بخوانند و از چه زمانی به سمت مسجد الحرام نماز بخوانند،‌چون اجمالاً این را دیده و می‌دانند منتظر نزول آیاتش هست که به مردم ابلاغ کند.
یا آیاتی که در قرآن کریم داریم که می‌فرماید لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی وحیه، این روایات ما می‌فرمایند که جبرئیل که آیات را نازل می‌کرد قبل از اینکه آیه بعدی را بر پیامبر اکرم بخواند، ایشان زمزمه می‌کردند و می‌دانست، چون حقیقت عینی را قبلاً دریافت کرده، قرآن می‌فرماید خطاب کرد لا تعجل بالقرآن ... البته مفسران نحوه دیگری هم تفسیر کردند، آیه 114 سوره طه هم هست.
ثمره دیگر این مرتبه عینی قرآن چیست؟ بهتر است بگوئیم لوازم، لازمه ذو مراتب بودن قرآن این است که قرآن مشتمل بر آیات متشابه باشد یعنی نمی‌شود همه آیات قرآن محکم باشد، هم آیات محکم و هم متشابه داشته باشد، این لازمه ذو مراتب بودن قرآن است، به چه دلیل اگر قرآن یک مرتبه عینی دارد لزوماً این قرآن منزل و ملفوظ باید آیات متشابه هم داشته باشد.
درباره راز آیات متشابه در قرآن دو رویکرد کلی داریم در میان مفسران شیعه و اهل سنت؛ بنده اسم یکی را گذاشتم رویکرد فایده نگر که گفته‌اند چون آیات متشابه این فایده‌ها را دارد پس قرآن آیات متشابه هم دارد، به این معناست که می‌شود قرآن آیات متشابه نداشته باشد و همه‌اش محکم باشد، ولی اگر کل آیات قرآن محکم می‌بود این فایده را برای امت نداشت، برای اینکه این فایده تأمین بشود خدای متعال بخشی از آیات را به صورت معنای محکم آورده و برخی را هم به صورت معنای متشابه آورده، می‌توانسته همین آیات متشابه را به صورت محکم بیاورد ولی چون آن فایده فوت می‌شده صورت متشابه آورده. حالا آن فایده چیست؟ برخی از مفسران گفته‌اند فایده‌اش این است که خداوند متعال می‌خواهد بداند که چه کسانی در مقابل قرآن خاضع و تسلیم‌اند و چه کسانی نیستند؟ آیات محکم را همه تسلیم هستند چون معنایش روشن است همه می‌پذیرند، در آیات متشابه چون چند احتمال در آن وجود دارد آنهایی که مؤمن خالص هستند تسلیم می‌شوند و می‌پذیرند که این آیه خداست که نازل شده، آنهایی که در دلشان ضیقی هست تسلیم نمی‌شوند و خاضع نمی‌شوند.
مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله علیه اینجا نقل می‌کند و اشکال می‌کند که اصولاً خضوع فرع بر فهم است، فرع بر تعقل است، ما باید معنای یک حکم و آیه‌ای را بفهمیم تا تسلیم شویم، اگر نفهمی که تسلیم نمی‌شوی، اینکه آیات قرآن متشابه است و قابل فهم نیست یا افراد د فهم‌شان اشتباه می‌کنند تسلیم معنا ندارد، خدای متعال تسلیم را از طرق دیگری دارد. برخی هم گفته‌اند فایده‌ی متشابه بودن آیات قرآن این است که باعث بالندگی عقل می‌شود، فهم آیات محکم نیاز به تفکر و تعقل ندارد، معنای ظاهری‌اش کاملاً روشن و صریح است. خدای متعال آیاتی را به صورت متشابه آورده که مسلمین تفکر و تعقل کنند تا عقلشان بارور شود و تفکر در آیات متشابه این فایده‌اش هست، اگر آیات متشابه نبود این فایده فوت می‌شد.
مرحوم علامه طباطبائی می‌فرمایند چه تعقلی باعث لغزش می‌شود، آیات متشابه باعث لغزش و کج فهمی می‌شود، این چه ثمره‌ای است که باعث کج فهمی و لغزش می‌شود، ثانیاً قرآن کریم در آیات متعددی دعوت به تعقل و علم کرده که بروید تعقل کنید در کائنات، در آیات انفسی و در آیات آفاقی، عقل‌شان قوی می‌شود، نیازی نبوده که برای قوی شدن عقل آیات را متشابه کند، آیات محکم باشد دعوت به تعقل در کائنات کرده، در آیات انفسی و آفاقی کرده.
رویکرد دوم رویکرد علت‌گرا اسمش را گذاشتم، مرحوم علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه این رویکرد را دارد که می‌فرماید اصولاً قرآن کریم نمی‌تواند مشتمل بر مشتبهات نباشد، قرآن یا باید نازل بشود یعنی آن حقیقت عینی قرآن یا باید نازل شود در قالب الفاظ و مفاهیم بشود قرآن منزل، اگر بخواهیم قرآن منزل داشته باشیم لزوماً ردخور ندارد و به عنوان یک امر ضروری باید مشتمل بر متشابهات باشد، یعنی امکان ندارد که آن حقایق عینی بیاید بدون آیات متشابه. اگر قرآن بخواهد آیات متشابه نداشته باشد اصلاً نباید نازل بشود، اگر بخواهد نازل بشود و شما قرآن منزل داشته باشی باید آیات متشابه داشته باشی. حالا چرا؟ می‌گوید برمی‌گردد به چند علت که اینها مجموعاً باعث شده که نزول هر کتاب آسمانی، نه فقط قرآن، هر کتاب آسمانی هم مشتمل بر محکمات باشد و هم متشابهات، چرا؟ چون از نظر علامه هر کتاب آسمانی تأویل دارد، یک وجود عینی دارد، به همین خاطر امیرالمؤمنین فرمود من به تورات آگاهتر از یهودی‌ها هستم، به انجیل آگاهترم، به زبور آگاهترم، نه اینکه من آمدم تورات خواندم، تورات و انجیل در اختیار امیرالمؤمنین نبوده، می‌گوید من حقیقت عینی انجیل را در لوح محفوظ دریافت کردم، حقیقت عینی تورات را در لوح محفوظ دریافت کردم، چون آن را دریافت کردم علم من به این تورات ملفوظ از خود عالمان یهود بهتر است و معصومانه است، چون آن را دریافت کردم. لذا علامه طباطبائی می‌فرماید علتش این است. چرا در قرآن لزوماً باید آیات متشابه باشد؟ ایشان دلایلی ذکر می‌کنند که بعد عرض می‌کنیم.
علامه دیدگاه‌شان درباره راز وجود متشابهات در قرآن چیست؟ گفتیم رویکردش رویکرد فایده نگر نیست، کلی نگر است، ایشان مقدماتی دارد یعنی اصولی دارد، اول این است که قرآن دارای حقیقتی عینی و فرالفظی است که بحثش را کردیم.
مقدمه دوم این است که فهم کتاب مبین و آن حقیقت عینی فقط با قلب و عین شهودی میسور و ممکن است و عقل و تعقل نمی‌شود.
مقدمه سوم کمال نهایی انسان در گرو علم شهودی و کتاب مبین است.
مقدمه چهارم علم شهودی در گرو تهذیب نفس و معرفت نفس است، فرمود لا یمسّه إلا المطهرون، کسی می‌خواهد علم شهودی به کتاب مبین پیدا کند باید به طهارت نفس برسد.
مقدمه پنجم تهذیب و طهارت نفس از طریق تربیت عقلانی و عملی انسان محقق می‌شود یعنی انسان‌ها اگر بینش ها و انگیزه‌های نظری‌شان اصلاح شد، حق شد، در حوزه عمل پیراسته از رذائل اخلاقی و گناه شدند به تهذیب می‌رسند و این تهذیب مقدمه برای آن شهود می‌شود. از همین رو راهبرد کلان قرآن از نظر علامه طباطبائی در تربیت انسان‌ها تربیت علمی و عملی است، قرآن هم می‌آید اندیشه‌ها را اصلاح می‌کند، بینش‌ها را اصلاح می‌کند و هم می‌خواهد اعمال و اخلاق را اصلاح کند، از این دو طریق می‌خواهد انسان‌ها را به آن حقیقت قرآن نزدیک کند و به طهارت نفس برساند.
مقدمه هفتم هدایت قرآن بر پایه تقلیدگرایی نیست، بر پایه علم است، یعنی قرآن بخواهد اندیشه‌ها را اصلاح کند، می‌فرماید اصلاح اندیشه‌ها را قرآن تعبدی و تقلیدی دوست ندارد، نمی‌خواهد بگوید چون قرآن می‌گوید خدا یکیست شما هم بپذیرید خدا یکیست، چون قرآن و روایت می‌گوید خداوند علم فراگیر دارد شما هم قبول کنیدکه این اندیشه را پیدا کنید، نه، اندیشه‌تان باید بر اساس علم باشد، لا ؟؟؟‌ما لیس لک به علم، چیزی که علم ندارید را باور نکنید، همه باورهایتان باید بر اساس علم باشد.
قرآن کریم دو تا تعیین اساسی دارد در حوزه تربیت عقلانی انسان‌ها، 1) هر چیزی را باور می‌کنید بر اساس علم باشد، هر چه را که رد می‌کنید هم بر اساس علم باشد، بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، تکذیب می‌کنند در حالی که علم ندارند. قرآن می‌خواهد انسان‌ها اینطوری تربیت بشوند در حوزه معارف.
مقدمه هشتم این است که انسان‌ها به لحاظ قوت ادراک، قوه عقلانی و ادراک حقایق فرا مادی در یک رتبه نیستند، بعضی از انسان‌ها عقلشان یک عقلی است که حقایق فرا مادی را به راحتی دریافت می‌کنند، یا با یک برهان‌های معمولی می‌پذیرند ولی بعضی‌ها عقلشان تمایل به حس‌گرایی دارد، علوم حسی را خوب می‌فهمند، علوم عقلی را خوب نمی‌فهمند، این اختلاف در عقلانیت انسان‌ها وجود دارد که بعضی‌ها در ذهن‌شان کاملاً آماده است، چرا این تفاوت در انسان هست خودش یک بحث دارد، ولی آن فعلاً موضوع اصلی بحث ما نیست، می‌فرماید انسان‌ها یک چنین اختلاف رتبه‌ای بین عقلشان هست، بعضی از عقل‌ها اصلاً قابلیت درک امور فرا مادی را ندارند، فرا حسی را ندارند، شما برهان‌های فلسفی برایشان بیاورید ذهن‌شان هنگ می‌کند و درک نمی‌کند، بعضی هم ذهن باز و روشنی دارند، بعضی‌ها ذهن‌شان میانه است، با مقدمات عقلی زیادی یک مطلب فرا عقلی را می‌توانی به او تفهیم کنی، بعضی‌ها را با مقدمات کمتر و برهان‌های کمتری.
پس از یک طرف می‌خواهد انسان‌ها عقلانی بار بیایند، معارف از روی علم و عقل و استدلال قبول کنند، از یک طرف خود انسان‌ها این اختلافات فاحش را دارند.
مقدمه نهم این است که قرآن رسالتش را هدایت همه انسان‌ها قرار داده نه آنها که عقل قوی دارند، عقل قوی در امور فرا مادی دارند! می‌خواهد همه انسان‌ها یک درک فرا ماده پیدا کنند، از عالم غیب، بهشت، جهنم، خدا، ملائکه، عوالم وجودی و ... حتی عوام مردم، یعنی حتی آنهایی که عقل قوی برای درک امور فرا مادی ندارند، می‌خواهد آنها هم به نحوی هدایت و اصلاح شوند.
پس یک رسالت گسترده است، به خاطر اینکه اگر قرآن کریم رسالتش این بود که آدم‌های برجسته و نخبه را تربیت عقلانی کند لازم نبود که یک سری آیات به یک شکل خاصی بیاید، خیلی صریح می‌توانست با یکی دو آیه مطلب را برساند نه با ده پانزده آیه، به راحتی یک استدلال می‌آورد و با یک استدلال خاصی این مطلب را به طیف نخبه برساند و هدایت کند، اما چون می‌خواهد هم نخبه‌ها بهره ببرند و هم متوسطین، هم توده مردم، اینجا رسالت قرآن دشوارتر می‌شود، سخت‌تر می‌شود.
مقدمه دهم اینکه قرآن الفاظ و شیوه بیانی ویژه‌ای اختراع نکرده است، از همین بیانات عرب، از همین الفاظ و قواعد ادبی ادب استفاده کرده، چون اگر قرآن می‌خواست یک زبان ویژه اختراع کند کار راحت‌تر بود، مثل اینکه فرض کنید فلاسفه با زبان خودشان حرف می‌زنند یا عرفا همینطور، شما کتاب فصوص را بخوانید و با اصطلاحات آشنا نباشید چیزی گیرتان نمی‌آید، اسفار ملاصدرا را بخوانید و با اصطلاحات آشنا نباشید چیزی گیرتان نمی‌آید، چون با زبان خاص صحبت کردند، فقط خواص می‌فهمند، قرآن نخواسته این کار را بکند و خواست همه بفهمند، پس باید یک زبانی را انتخاب کند که زبان همه‌ی مردم باشد یک زبان عامی باشد و الفاظ ویژه‌ای را اختراع نکرده.
مقدمه یازدهم، الفاظ بشری یعنی این الفاظ عربی برای مفاهیم و مصادیق مادی و جسمانی وضع شده، عرب موقعی که واژه عرش را بحث کرده به این کرسی جسمانی که از تخت، چوب یا سنگ درست می‌شود، عرب وقتی که واژه سراج را بحث کرده وضع کرده که برای یک چیزی که فتیله‌ای دارد و روغن زیتونی دارد و حبابی دارد روشن می‌شود و نورافشانی می‌کند. عرب واژه نور را وضع کرده برای همین نور جسمانی، همین نور مادی که هست. کلمه میزان را به همین ترازوهای مادی دنیوی وضع کرده، که فرض کنید اولین ترازو چطوری بوده، دو تا کفه داشته، طنابی داشته، سنگی داشته، پس عرب هر لفظی را بر آن مصداق مادی بحث کرده. قرآن می‌خواهد یک معانی فرا مادی را در قالب الفاظ مادی به بشر القاء کند، اینجا چالش و مشکل پیش می‌آید، قرآن می‌خواهد آن بهشتی که در قیامت است، اصلاً ماهیتاً هیچ سنخیتی با بهشت دنیوی ندارد یا در بهشت جنت استفاده کند مثل باغ، یعنی لفظی که عرب از همین باغ‌های معمولی دارد، قرآن می‌خواهد از آبی که در بهشت هست که کاملاً متفاوت با آبهای این دنیاست، ببینید ما در روایات آب کوثر داریم، مراجعه کنید به ذیل روایاتی که در سوره کوثر هست در نور الثقلین، آنجا می‌گوید کوثر یک نهری است که مؤمنین که از این جام می‌خورند لذتش به تناسب معرفت و ایمانی است که این مؤمن دارد، و هر اندازه که مؤمن دارد برایش لذت و بهجت و کمال می‌آورد، یک آب و نهر است، جام‌ها مثل هم هستند، ولی اینطور است. قرآن این را چطوری تفهیم کند؟ باید از همین الفاظ استفاده کند، اینجا چالش ایجاد می شود، چون الفاظ را وضع کرده است برای مصادیق مادی. القای حقایق فرامادی که بشر هیچ انسی با آن حقایق ندارد و هیچ ارتباطی نداشته، در قالب الفاظ مادی چالش ایجاد می‌کند، دو تا چالش ایجاد می‌کند به فهم مقاصد قرآن. 
اولین چالش این است که یک عده از مخاطبین این قرآن منزل این آیات را جمود پیدا می‌کنند بر همان مصادیق مادی‌شان، بر همان معنای ظاهری، مجسمه پیدا می‌شود، اشاعره پیدا می‌شود و امثال اینها پیدا می‌شود، می‌گویند قرآن گفته الرحمن علی العرش استوی، خدا بر عرش استوی دارد و عرش هم یعنی همین تخت، پس خدا تخت دارد. می‌گوئیم اگر خدا تخت دارد و استوی پیدا می‌کند العیاذ بالله باید جسمانی باشد، می‌گویند استوی دارد ولی نمی‌دانیم چطوری است، و جسمانی نیست، عرش او جسمانی نیست، می‌گوئیم این مشکل عقلی پیش می‌اید، پس استوای او جسمانی نیست و اینطوری مشکل را حل می‌کنیم. قرآن می‌گوید فی لوح محفوظ، لوح محفوظ هست، می‌گویند لوح یعنی همین لوح‌هایی که هست. از چرم، سنگ، چوب، کاغذ یا هر چه که هست. بعد می‌گویند قرآن کریم فرموده همه حوادث ریز و درشت را در لوح محفوظ جمع کردیم، اینها می‌گویند اشکالی ندارد، عناوین این حوادث را خدا در ملائکه گفته می‌نویسند در فلان روز در فلان جا فلان زلزله رخ می‌دهد بعد اشکال می‌کنند که این لوح شما اینقدر ظرفیت ندارد که همه حوادث چندین هزار ساله را بنویسد، می‌گویند لوح خیلی بزرگی را خدا خلق کرده، بعد اشکال می‌کنند که هر چقدر هم بزرگ باشد نمی‌شود اینها را نوشت، آلوسی می‌گوید هر هزار سال خدا اینها را پاک می‌کند و دوباره هزار سال بعدی را می‌نویسند، برای اینکه این حجم جواب بدهد. جمود پیدا می‌کنند بر لوح محفوظ، لزوماً و قطعاً این یعنی یک لوح جسمانی، بعد با این چالش‌ها که روبرو می‌شوند دست و پا می‌زنند، مثلاً می‌گویند میزان یعنی ترازو، قرآن می‌فرماید در روز قیامت ترازو هست،‌اینها می‌گویند یک ترازوی بزرگ که دو کفه دارد، گناهان این فرد را روی یک کفه می‌گذارند و ثوابهایش را روی کفه دیگر می‌گذارند، هر کفه‌ای که سنگین‌تر بود سرنوشت این فرد را معین می‌کند. اشکال می‌شود که گناهان از اعراض هستند،اصلاً وجود عینی ندارند، مثلاً کسی که غیبت می‌کند این غیبت حروف و الفاظی است که از دهانش خارج می‌شود، بعد هم از بین می‌رود، وزن هم ندارد، این وزن چطوری مشخص می‌شود؟ یا رکوع یک حرکت است خم شدن و راست شدن است، این وجود عینی ثابت ندارد این را چطور می‌خواهد وزن کند؟ مهم است که من این عمل صالح را با نیّت الهی انجام بدهم یا بدون نیت، نیت یک صورت ذهنی از مجردات است که وزن ندارد، این نیت وزنش چطوری به دست می‌آید؟ می‌مانند، می‌گوید خداوند متعال گناهان را به صورت اجسام وزن‌دار قرار می‌دهد، طاعات را هم همینطور، هر کدام سنگین‌تر بود. بعد اشکال می‌شود می‌گوید میزان این سنگینی چیست؟ چرا فلان گناه را پنج کیلو وزن داد، این طاعت را ده کیلو داد؟ اگر مشترکی اعتراض کند خداوند چه جوابی می‌دهد؟ دائم دست و پا می‌زنند چون جمود دارند بر اینکه میزانی که در آخرت هست از جنس میزان‌های دنیوی است، چون میزان وضع شده بر ترازوی دنیوی، این یک چالش است که یک انحرافی در فهم قرآن ایجاد می‌کند.
چالش دوم  اینست آنهایی که اجمالاً‌می‌دانند معانی ظاهری این آیه تمام واژگان معنای ظاهری‌شان مراد نیست، این معنای ظاهری یک ظواهری دارد که باید هضم کنند و آن لبّ معنا را بگوئیم که مراد قرآن این است، راهی که معتزله رفتند، اشاعره گفتند ما نباید دست به این ظاهر بزنیم، این معنای ظاهری با همه جزئیاتش مراد خداست، معتزله دیدند که دچار این چالشهای عقلی می‌شوند، گفتند خیلی خوب معنای ظاهری مراد نیست، بخشی از معنای ظاهری مراد نیست، آن بخشی که مراد نیست و باید حذف بشود چیست؟ دچار لغزش می‌شوند، به همین خاطر اینها خیلی جاها اصلاً آیه را تأویل کاملاً دور می‌کنند، همین میزان را معتزله می‌گویند ترازویی در کار نیست! پس مراد از اینکه ما میزان حق داریم، وزن حق داریم، و الوزن یومئذ الحق، میزان حق چیست؟ می‌گویند مراد از میزان حق داوری عادلانه است، حکمرانی عادلانه است، اصلاً هیچی از آن معنای لغوی در تعریف اینها نیست و کاملاً تجرید کردند لفظ را از آن معنای ظاهری. یک معنای کنایی برایش قائل شدند، درباره نامه عمل هم همین مشکلات هست در آیات دیگر.
پس دو چالش پیش می‌آید یکی جمود بر آن معنای ظاهری و یکی به فکر تجرید افتادن، یعنی معنا را از آن زوائدش حذف کردن و به لبّ معنا رسیدن، اینجا دچار افراط و تفریط می‌شوند که چه مقدارش مراد است و مراد نیست، مثلاً در همان عرش عده‌اش از اشاعره می‌گویند عرشی وجود دارد که جسمانی، معتزله می‌گویند مراد از عرش مقام حکمرانی است، مقام ربوبیت و سلطنت، یعنی یک موجود عینی خارجی به نام عرش اصلاً وجود ندارد، خداست و سلطنت او. این صفت سلطنت خدا تعبیر به عرش شده، یعنی هیچ مصداق عینی برایش قائل نیستند، آمدند کاملاً تجرید کردند یعنی افراط در تجرید، آنها افراط در جمود، در حالی که آیات قرآن را که بررسی می‌کنید می‌بینید نه، یک موجودی به نام عرش وجود دارد، یک موجود عینی و فرا مادی به نام عرش وجود دارد، نه اینکه عرش وجود ندارد، اما آن موجود عینی فرا مادی این جزئیات مادی ای که اشاعره می‌گویند را ندارند که بعد بحث می‌کنیم.
پس شما تجرید کردید اما تجرید مطابق با واقع کردید، بخشی را حذف کردید، بخشی را نگه داشتید، اشاعره همه معنای ظاهری عرش را حذف می‌کنند، معتزله کل معنای ظاهری را حذف می‌کنند در حالی که مراد قرآن می‌گوید وجود عینی هست و معنای کنایی در کار نیست ولی وجود عینی این جزئیات مصداقی مادی را ندارد.
برای اینکه این لغزشها پیش نیاید قرآن یک روشی در پیش گرفته که هم آن معانی فرامادی را القاء کند و هم الفاظ جدید و اصطلاح جدید و ادبیات جدید خلق نکند با همین ادبیات عرب باشد، هم به گونه‌ای باشد که همه‌ی مردم چه آنها که نابغه‌اند و قلب پاک دارند، عقل نافذ و قوی دارند چه آنهایی که ضعیف‌ترند به اندازه‌ای بهره از این مرادهای قرآن ببرند طوری که نه جمود در لفظ پیش بیاید و نه افراط در حذف زوائد معانی ظاهری پیش بیاید، قرآن یک شیوه‌ای در پیش گرفته که ان شاء الله در جلسه بعد عرض می‌کنیم.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
 

دسته بندی موضوعی: 
فایل صوتی: 
شماره جلسه: 
4
تاریخ: 
1402-12-01
سال تحصیل جدید: 
تعداد بازدید :22
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.