بسم الله الرحمن الرحیم
گروه سوم کسانی بودند که معتقد به تقدم کلام بر معرفت بودند با ادلهای که اقامه کردند، در آنجا هم تقریباً نقدی که بر گروه دوم وارد کردیم بر گروه سوم هم وارد بود، حاصل این بحث این شد که در موارد همپوشی میان تاریخ و کلام، اگر واقعاً نقطه همپوش باشد بُعد کلامی و بُعد تاریخی با هم عجین باشد به سادگی از تقدّم کلام بر تاریخ یا تاریخ بر کلام نمیتوان سخن گفت. نظریه اول که تفکیک میکند در مواضعی درست است که واقعاً تفکیک ممکن باشد، گفتیم مثل مواردی که شخصیت یک ابعاد کاملاً رویدادی و تاریخی دارد، یک ابعادی دارد که کاملاً باطنی و غیر رویدادی است، اینجا تفکیک ممکن است اما اگر از ابعادی است که هم بُعد رویدادی و ظاهری در آن رفتار وجود دارد و هم بُعد باطنی و فراتاریخی دارد اینجا این سه نظریه هیچ کدام پاسخگو نیستند، تفکیک امکان پذیر نیست، تقدم تاریخ بر کلام یا تقدم کلام بر تاریخ هم جاری نیست، این حاصل بحث گذشتهمان بود.
پس به یک نتیجه جدید رسیدیم و آن نتیجه این بود که هر چند در آغاز میگفتیم نقطه همپوش در حوزه تاریخ و کلام، آن نقطه شخصیتهای مقدس است در طی این دو جلسه معلوم شد که از میان این بحث شخصیتهای مقدس این خودش به دو بخش قابل تقسیم است، پارهای از امور که مربوط به شخصیتهای مقدس است باز ناهمپوش است، جایی که شما میتوانید بُعد رویدادی آن شخصیت را از بعد کلامی جدا کنید، در واقع این بخش هم ملحق میشود به دو بخش دیگری که داشتیم که در آن دو بخش میگفتیم یا کلامی است تاریخی نیست یا تاریخی است و کلام نیست، نسبت به این شخصیتها هم همینطور است، همان طوری که ما گزارههای کلامی متافیزیکی داریم که ارتباط با رویداد تاریخی ندارند و بسیاری از رویدادهای تاریخی در یک مذهب در اسلام ربطی به کلام ندارد، نسبت به شخصیتهای مقدس هم به یک جمع بندی رسیدیم و در آنها هم دو بُعد وجود دارد، ولو این دو بُعد با هم طنیده است، در یک زندگانی و فرد است اما وقتی قابلیت تفکیک دارد بُعد کلامیاش را از بعد تاریخیاش جدا میکند. انما انا بشر مثلکم یوحی إلیه، اگر آن بعد بشری از بعد وحیانی قابل تفکیک است باز ما دعوایی میان تاریخ و کلام نداریم، بُعد رویدادیاش را به تاریخ میدهیم و بعد غیر رویدادی را به کلام میدهیم. این در جایی است که حتی اگر پهنه تاریخی هم پا در میانی کند میتواند تفکیک کند، اینجا محل بحث نیست. من عرض کردم هدف این بحث نشان دادن نقطههای تخصصی در هر یک از دانشهاست تا بعد بتوانیم به لحاظ روانشناسی تکلیف یک گزاره را معلوم کنیم. مثلاً اگر در باب یک ماجرایی، مثلاً شما میگوئید امام علیه السلام ولایت تکوینی دارد، این ربطی به غذا خوردن او، همزیستی اجتماعی او، ازدواج او ندارد، یعنی من میتوانم بگویم در شخصیت تاریخی او مانند دیگران معامله میکند، مانند دیگران زندگی میکند، حیات خودش را بر اساس قواعد طبیعی اداره میکند، لازم نیست در اینجا دعوای کلام و تاریخ را مطرح کنیم، آنچه در ظاهر در این شخصیت رخ میدهد که آن بعد تاریخیاش هست کاملاً از بعد کلامی قابل تفکیک است.
دعوا کجا میآید؟ در جایی که این بُعد کلامی و تاریخی در شخصیت قابل تفکیک نیست، در اینجاست که ما باید ببینیم دقیقاً کدام مواضع همپوشی وجود دارد، همان را در نسبت تاریخ کلام روی میز تحقیق بگذاریم ببینیم تکلیف قضیه چه میشود؟ عرض کردیم در این نقطه هیچ یک از سه رویکرد قبلی پاسخگو نیستند، نمیشود گفت تاریخ مقدم بر کلام است و نه کلام بر تاریخ مقدم است. پس ما با یک مسئله مواجهیم که هر دو دانش با آن درگیر هستند.
برای اینکه این مسئله را روشن کنیم که دقیقاً این نقطه همپوش کجاست؟ باید وارد بحث مصداقی شویم، یعنی عناوین بحث را پیدا کنیم همان عناوین را تحلیل کنیم. بنا بر استقراء ما دو حوزه مهم در شخصیتهای تاریخی داریم که نزاع میان کلام و تاریخ در آنجا جدی است، اینکه میگویئم دو تا، استقرائی است. شما میگوئید نه، یک حوزه سومی هم داریم آن هم باید بحث کنیم، تک تک باید رسیدگی کنیم ببینیم اینجا داستان از چه قرار است؟
بحث گذشته ما دو دستآورد داشت که این را با این بحث خلط نکنید، چون دائم در ادبیات بحث نسبت کلام و تاریخ پیدا میشود، یکی اینکه توجه داشته باشید ما داریم از دو دانش صحبت میکنیم که هر دو دانش موضوعشان یک امر واقعی است، این یک نکته. یعنی اگر ما میگوئیم دانش تاریخ یا دانش کلام، دانش تاریخ بحث میکنیم گفتیم موضوعش رویداد واقعی است و یک امر واقعی است، از کلام بحث میکنیم به عنوان حقایق نفس الامری، طبیعی است که اگر کلام وظیفهی دفاعی هم دارد اینجا نقشی ندارد، نمونهاش در بحث تاریخ کلام زیاد است، یک متکلم برای اینکه مدعای خودش را اثبات کند استناد میکند به کتاب روایی مذهب دیگر، شما مراجعه میکنید میگوئید در صحیح مسلم هم اینطوری مطلب آورده شده، این در مقام احتجاج است، این بحث واقعگرایی و واقع نمایی در بحث کلام نیست، ما از جایی داریم صحبت میکنیم و این نقطه همپوش در جایی است که هر دو دانش دارند در مورد یک امر صحبت میکنند و آن یک امر حقیقی نفس الامری است وگرنه اگر در بخشهایی از کلام باشد که مربوط به حوزه نفس الامری نیست، این اصلاً در نزاع کلام و تاریخ نمیگنجد.
نقطه مقابل بعضی از این نظریات رویکردها میگویند ما میخواهیم از تاریخ عبرت بیاموزیم که این را مفصل در جلسات اولیه بحث کردم، کارکردهای تاریخ: کارکرد زیبایی شناختی دارد، تاریخ از دانشهایی است که فقط کارکردش حقیقت نمایی نیست، لذا خیلیها که علاقه به تاریخ دارند برایشان این جذابیتهای تاریخی مهم است. تاریخ میخوانند مثل اینکه افسانه میخوانند، بعضی تاریخ را برای عبرت میخوانند، برای اسوهگیری میخوانند، اینها کارکردهای غیر شناختاری است. ما از تاریخ و کلامی صحبت میکنیم که نقش آن نقش شناختاری است و آن این بُعد است که نزاع میان تاریخ و کلام ایجاد میکند، و الا دیدیم بعضی از رویکردها میگویند اگر شما تاریخ را مقدم بر کلام ندانید، بعد اسوهپذیری تاریخ از بین میرود، ربطی به بحث ما ندارد. بعضی از مکتب آنالیها میگویند ما تاریخ میخوانیم برای زندگی، میگوئیم بسیار خوب شما میخواهید از تاریخ اهلبیت اسوهپذیری را و اسوهگیری استفاده کنید، شما تاریخ اهلبیت را میخوانید برای تأثیرات سیاسی، تربیتی، اشکالی ندارد. اصلاً نزاع کلام و تاریخ نیست، داستان نسبت میان کلام و تاریخ جایی شروع میشود که بین بُعد شناختاری تاریخ و بُعد شناختاری کلام تعارض به وجود میآید و الا متکلم میگوید من در مقام دفاع این حرف را میزنم، دارم نزاع خط میکنم، من مطلب خودم را از دیدگاه تاریخی قویم و ثابت کردم، تمام. حالا طرف انکار میکند، میگویم این کتاب خودتان است، نقش مدافعی کلام اینجا داستان نزاع تاریخ و کلام نیست، من دیدم بعضی از نویسندگان و اساتید خلط میکنند، متکلمان در اینجا استناد میکنند به یک مواردی که اصلاً تاریخی نیست، استناد میکند در مقام شناختاری نیست، ما موضع شناختاری را داریم بحث میکنیم، این یک.
نکته دومی که در لا به لای بحثمان برای این بحثها مفید است این بود که قبلاً هم گفته بودیم، در این نظرات معلوم شد که مهم است، آن نکته این بود که تاریخی بودن و کلامی بودن به موضوع دانش ارتباط پیدا میکند، به متعلق گزاره معلوم میشود، چون دوباره باید خلط بشود. برخی فکر میکنند اگر ما میگوئیم این گزاره تاریخی یا کلامی است، باید برویم به منبعش مراجعه کنیم، اگر این مطلب در کتاب طبری آمده بود این تاریخی است، اگر در تفسیر طبری آمده بود کلامی است، اگر در کتاب ابن خلدون نوشتهاند تاریخی است، اما اگر در کتاب کافی آمده بود کلامی است، اصلاً تاریخی و کلامی بودن در همه دانشها اینطور است، جنس یک گزاره را به اعتبار یا موضوعش میشناسند یا به اعتبار غایتش میشناسند، یا به تعبیر درستتر هر دوی اینها.
آنچه ما اینجا به آن توجه داریم از تاریخی بودن و کلامی بودن این است که تمیز دانشها، تفکیک دانشها، دانش کلام و تاریخ را به لحاظ جنس گزاره میدانیم، ممکن است یک گزارهی کلامی را طبری در تاریخ خودش آورده، ممکن است یک گزاره تاریخی را یک متکلم یا مفسر در اثر خودش آورده، یادمان باشد پس تاریخی بودن به جنس گزاره است، حل و فصلش هم به روش شناسی آن است، اگر ما گفتیم گزارهای تاریخی است راه حل صحت و سقم، و ارزیابی او به این است که روش شناسی تاریخی را به کار ببریم، اگر گفتیم این عنوان، این گزاره کلامی است، باید بیائیم سراغ روش شناسی کلامی و با روش شناسی خودش بحث کنیم، این دو تا بحثی که ما در آغاز گفتیم، در این بحث اخیرمان معلوم شد که خلط شده و به این توجه نشده.
مواردی از گزارههای همپوش در شخصیتهای مقدس به استقرا دو محور بسیار مهم دارد که باید برایش تبیینی ارائه کنیم و جاگذاری کنیم و دعوای کلام و تاریخ را روشن کنیم که چه سرنوشتی پیدا میکند؟
بخش اول گزارههای تاریخی کلامی هستند، ما یک دسته گزارههایی داریم که واقعاً گزارهها تاریخی هستند یعنی دارند از یک رویداد گزارش میکنند، عیناً همان گزاره به شکلهای مخلتف، متکلمان هم همان گزاره را به عنوان گزاره کلامی خودشان به حساب آوردند، کسی اشکال نکند که مگر میشود یک گزاره هم تاریخی و هم کلامی باشد؟ این باز در تعریف کلام گفتیم بله، چون کلامی بودن با تاریخی بودن منافات ندارد. یک وقت شما میگوئید نمیشود یک گزاره هم فلسفی باشد و هم تاریخی، این هم یک بحث است، چون فلسفه از اول گفته من احکام کلی وجود را بحث میکنم، قطعاً احکام کلی وجود یک رویداد نیست. بین یک گزاره فیزیکی یا شیمیایی با یک گزاره تاریخی ممکن است کسی بگوید انفصال وجود دارد، ما اصلاً نقطه مشترک نداریم، از اول تعریف کردیم گفتیم تاریخ یک رویداد انسانی است و قید انسان بودن را در تعریف تاریخ آوردیم، هیچ رویداد فیزیکی، شیمیایی، زیست شناختی. اما اگر دانش کلام دانشی است که به موضوعی میپردازد که معتقد یک مذهب یا مکتب است گاهی اوقات یک گزاره تاریخی جزء معتقدات به حساب میآید، از ویژگیهای کلام هم چند موضوعی بودن است و هم چند روشی بودن است، این یک دانش ؟؟؟ متدیک است وچند تا روش اشکالی ندارد، این است که بسیاری در تاریخ در اینکه موضوع کلام چیست ماندهاند! چون میبینند ما در کلام گزاره متافیزیکی داریم، گزاره تاریخی داریم، حتی گزاره زیست شناختی داریم، گزاره جهان شناختی و جامعه شناختی داریم، وقتی یک مکتب و مذهبی ادعا میکند که خلقت انسان یک باره بوده، تنوع ؟؟؟ نمیپذیرد، مدعایش چیست؟ یک مدعای زیست شناختی میکند، پس مدعای کلامی میتواند معارفش یک مدعای زیست شناس؟؟؟ این میگوید نظریه تکامل است و من قبول ندارم، یعنی دانش کلام چنین اقتضائی دارد که خود آن گزاره گزارهی تاریخی است و هیچ اشکالی ندارد و اتفاقاً در بحث مورد نظر ما که شخصیتهای مقدس در تاریخ هستند که از محور معتقدات کلامی از این دسته هستند، خود اینها انواع مختلفی دارند.
مثلاً گاهی اوقات خود گزاره کلامی گزارهی تاریخی است، مثل اینکه یک گزاره است درباره شخصیت مقدسی که تاریخی است عیناً یک معتقد نصب است، مثلاً مسئله نصب جانشینی پیامبر، وجود قرآن کریم، این مجموعه آیات بین الدفعتین وقوعش و رویدادش در این دوره تاریخی که یک مسلمان ادعا میکند که این آیات در 23 سال نازل شده، آن نازل شدنش بعد کلامی است که ربطی به تاریخ ندارد. که بگوید این آیات نازل من الله است، جبرئیل اینها را نازل کرده است و این گزاره کلامی است و ربطی به تاریخ ندارد. اما این ادعا که این آیات در این دورهی تاریخی به ظهور رسیدند نه قبل و نه بعد از آن، این تاریخی است، به طوری که اگر کسی بیاید، چنانچه بعضی از قرآن پژوهان قرن بیستم آمدند یک جریانی را در غرب راه انداختند که آیات قرآن در این دوره تاریخی نیامده، مال 50 سال بعد است، اسمشان هم شد گروه جریان تجدید نظر، مثلاً گفتند این پیامبر ربطی به شبه جزیره ندارد، این شخصیتی که این را آورده در بابل بوده و در منطقه بین النحرین بوده، پس از صدور اینها مخاطبش مردم جاهل آن دوره نبودند، این آیات مال آن تاریخ نبوده و مال تاریخ دیگری بوده! چند مدعای تاریخی کلامی مسلمین را این گروه مورد تردید قرار دادند، چند کتاب نوشتند، مقالات متعددی نوشتند، معلوم است که خود گزاره صدور چنین آیاتی در این دوره تاریخی مربوط به یک شخصیت که اینها از زبان این شخصیت آمده، مال شخص دیگری نیست، این گزاره هم کلامی و هم تاریخی است.
گاهی اوقات مصداق گزاره کلامی در تاریخ آمده، شما ادعا میکنید این شخصیت دارای علم غیب است یا کرامتی از او هست، گزارش تاریخی هم از همین حکایت میکند، گزارش میکند که این فرد در اینجا از یک چیزی خبر داد مربوط به کیلومترها آن طرف، بدون اینکه واسطهی اطلاع رسانی هم در او وجود داشته باشد، با مصداق شما ممکن است آن کبری را ثابت نکنید، غیر از اینکه میگوئید علم غیب دارد یک بحث است، آن گزاره کلی را حتماً تاریخ نمیتواند اثبات کند اما مصداق آن را تاریخ میتواند اثبات کند. گاهی اوقات مصداق به معنای مشخص منطقی هم نیست، قرینه و شاهدی وجود دارد که این قرینه و شاهد تاریخی است اما مستقیماً مربوط میشود به یک گزاره کلامی، فراوان در کلام به این شواهد و قرائن استناد میکنیم درباره بعثت پیامبر، حقانیت پیامبر، حقانیت ادعای پیامبر قابل اثبات نیست از طریق گزاره تاریخی، چون اساساً مقوله رویدادی نیست، این حرف را زد و این رفتار از او بروز کرد، اما میدانیم در کلام یکی از طرق اثبات حقانیت بعثت پیامبر وجود شواهد تاریخی است، بر حقانیت عیسی مسیح گواهی میدهند به دلیل رفتارهایی که از خود او صادر شد، یا رفتارهایی که از حواریون در آنجا صادر شد، این هم در اینجا میگوید نکته همپوش است، این شخصیت رفتارهایی بروز داده است نه خودش یک گزاره کلامی است و نه مصداق یکی از گزارههای کلامی است، ولی شاهد مستقیم، قرینه مستقیم گزاره کلامی است، همه اینها جزء نقطه همپوش هستند، دعوای کلام و تاریخ باید اینجا مطرح شود و این حل و فصل شود.
این نکته را هم اضافه کنم که همه اینها دو حالت کلی پیدا میکنند به لحاظ گزاره، یا مؤیدند یا نافیاند، یا نسبت ایجابی تاریخ با کلام پیدا میکند و یا نسبت سلبی پیدا میکند، در همه اینها خیلی روشن است، چون ادعا میکند نصب پیامبر امیرالمؤمنین را، یک گزاره تاریخی میگوید همینطور است و یک تحقیق تاریخی میگوید اینطور نیست، سلباً و ایجاباً این نسبت وجود دارد، بعداً برای حل تعارض خواهم گفت، ایجاباً که روشن است و نکته توافق است، کجا نکته اختلاف به وجود میآید؟ در دو حالت، یک حالت این است که سلب باشد و حالت سوم حالت خنثی است. یک ادعای کلامی مطرح شده که موضوعش تاریخی است، من میروم سراغ شواهد تاریخی، یا میتوانم به متدولوژی تاریخی اثبات کنم یا متدولوژی تاریخی را سلب میکند، مورخ به اینجا میرسد که چنین چیزی نبوده است، یا تأیید میکند به قول معروف، میگوید نمیدانم! شواهدی از این طرف هست و از آن طرف هم هست. قرائنی وجود دارد ولی کافی نیست. در تمام این موارد این سه حالت وجود دارد، در حوزه ایجابش میشود گفت ما نزاعی نداریم، قالب مواردی که در سنتهای کلامی حداقل کلام اسلامی وجود دارد از این دسته است، یعنی مورخ فرقی نمیکند مورخان اهلسنت گزارشهای تاریخیشان موافق است با معتقدات کلامیشان، معتقد کلامیشان موافق است با گزارههای تاریخیشان و شیعه هم همینطور است، کتابهای تاریخی شیعه درباره غدیر موافق با معتقدش هست، اینجا به ظاهر تعارضی نیست. کجا تعارض پیش میآید؟ اینکه یک متکلم ادعا میکند اثباتاً که این مصداق همان عنوان است، در تاریخ و مورخ او را سلب میکند میگوید گزارشهای تاریخ خلاف این را اثبات میکند! آیا اثبات خلاف ممکن است؟ بله، مثل بحث علم غیب. گزارش تاریخی میگوید این فرد یک اخباری کرد که خلافش درآمد، در عصمت شما ادعا میکنید که این شخصیت دارای عصمت است، گزاره تاریخی خلافش را اثبات میکند! هم نقطه سلبش امکانپذیر است که باید حل و فصل کنیم که چه اتفاقی میافتد، اینجا چکار باید کرد؟ هم در نقطه خنثی. اگر متکلمی یک ادعای کلامی میکند که از دیدگاه گزارشهای تاریخی مؤیدی ندارد و نمیتوان او را اثبات کرد راهکار چیست؟
من دوباره میخواهم این دو سه نکتهای که در جلسات قبل داشتیم بیان کنیم؛ یک بحثی هست که خیلی خلط بزرگ میشود که برخی فکر میکنند اگر کسی به حدیث استناد کرد یا به قرآن استناد کرد این استناد کلامی است، نه، جنس گزاره مهم است یعنی یک مورخ اگر توانست به قرآن استناد کند به عنوان یک گزارهی گزارش تاریخی این تاریخ است و اصلاً بحثی ندارد، ولی باید بتواند ثابت کند که گزارش واقعاً اسناد تاریخی دارد، نه صرفا با پشتوانه کلامی بخواهد اثبات کند. اگر با پشتوانه کلامی خواست اثبات کند چون قرآن گفته پس حق است، این هم میآید در دامنه کلام. یادمان باشد صرف اصرار به یک منبع گزارهای را کلامی یا تاریخی نمیکند، منِ شیعه میروم سراغ کتابهاب تاریخی و میگردم گزارهای را پیدا میکنم که این فرد به هر دلیلی گفته، آن سنی میآید میگردد در کتابهای تاریخی ما یک گزارهای را پیدا میکند به سود مدعای خودش، این کافی نیست. اگر موضوع تاریخی است استناد ما به آن منبع باید با روش شناسی خودش باشد، خواه آن منبع حدیثی باشد یا قرآنی و تفصیلی باشد، خود قرآن باشد، فرقی نمیکند. این نکته بسیار مهم است و منشأ خلطهای فراوانی شده، ما فعلاً داریم روی ضابطه و خطکش دقیق روششناسی صحبت میکنیم، میگوئیم در این گونه موارد که ما قرائن و گزارشهای تاریخی میتوانیم با روششناسی تاریخی بیاوریم که یک گزارهی معتقَد کلام را یا خودش یا مصداقش را یا قرینهاش را نقد کنیم، یا طوری باشد که من یک مدعای کلامی دارم که از قرآن و احادیث گرفتم، یا اینکه از اجماع صحابه گرفتم، این معتقد من الآن گزاره گزارهی تاریخی است اما از نظر متدولوژی تاریخ شواهد تاریخ برای اثباتش وجود ندارد، این دو محور میشود محل نزاع گفتگو در نقطه همپوش. پس یک دعوا تا آخرش روشن شد که چیست، این را باید بحث کنیم.
کسانی که نسبت کلام و تاریخ را میخواهند بحث کنند یکی از مواضعش این است که باید برایش مدل روش شناسی حل مسئله بگوئیم تا این نزاع حل بشود. تکلیف مورخ چیست؟ تکلیف متکلم چیست؟ دستهی دوم از موارد همپوش میان کلام و تاریخ در اینجا در باب تحلیلهای تاریخی است، این در حوزه مطالعات توصیفی تاریخ هم میتواند رخ بدهد چون بحث تحلیل نیست بلکه بحث رویداد است. فراتر از مطالعات توصیفی تاریخ، گفتیم یکی از بحثهای مهمی که در عرصه نسبت میان کلام و تاریخ وجود دارد، در ابعاد تحلیلی تاریخ است، ابعاد تحلیلی تاریخ کجا بود که گفتیم برخی از این رویکردهایی که قبلاً نقد کردیم توجه نداشتند، ابعاد تحلیلی در جایی است که گزاره تاریخی کلامی نیست، گزارهی تاریخی بعلاوهی گزاره کلامی است، ما اگر طبق منطقی اینجا با یک گزاره p سر و کار داریم، یا p not p اینجا بحث بر سر p و q است، دو تا گزاره است با این تفاوت که اگر این دو گزاره از آن مواردی بود که هیچ نسبتی با هم نداشت، ما دعوایی نمیکردیم متکلم کار خودش را میکرد. پیامبر غذا میخورد در خیابان راه میرود شغل دارد و زندگی میکند، وحی هم به او میشود! pو q هیچ ارتباطی به هم ندارند، کجا نقطه همپوش هستند؟ جایی که یک گزاره تاریخی که رویداد این شخصیت را گزارش میکند همراه شده با یک گزارهی کلامی که در مورد شخصیت ؟؟؟ او در همین رویداد گزارش میکند، اینجا جایی بود که رویکرد اول که رویکرد جدایی بین تاریخ و کلام بود، میگفتیم حتی اگر اینجا بپذیریم (که نمیپذیریم) در اینجا حتماً تفکیک میشود و امکان تفکیک وجود دارد. مورخ باید اینجا تصمیم بگیرد که وقتی P را گزارش میکند و تبیین میکند، میخواهد به q نگاه کند یا نه؟ مورخ به محضی که به q توجه کند تبیینش از p تغییر میکند، آن جلسه به اجمال اشاره کردیم.
گفتیم تحلیلهای تاریخی تحلیلهایی هستند که معنای رویداد را دنبال میکنند، گزارههای توصیفی خود رویداد را. یک مورخ تحلیلی فقط نمیخواهد بگوید رویداد چه بود؟ میخواهد بگوید قصد این کنشگر چه بود؟ عوامل و انگیزشهایی که سبب شد که این مورخ این کار را بکند چه بود؟ این به اصطلاح جامعه شناسی مطالعات تاریخی تفصیلی میگویند مبنا. من یک وقت به این رفتار نگاه میکنم میگویم بله این آمد با او صلح کرد، تمام. بین امام حسن علیه السلام و معاویه صلحی اتفاق افتاد، شروع میکنم به گزارش کردن، رویداد را گزارش میکنم، اما به محض اینکه گفتم چرا چنین صلحی اتفاق افتاد؟ انگیزه آنها برای پذیرش صلح چه بود و انگیزه اینها چه بود؟ مطافی که بین اینها اتفاق افتاد، این ادبیاتی که در صلحنامه وجود دارد چه نسبتی با هر کدام از این شخصیتها دارد؟ از رویداد بروم سراغ معنای رویداد، به محض اینکه سراغ معنای رویداد رفتم یعنی p را با q درگیر میکنم.
الآن مورخ باید تصمیم بگیرد، شما برگردید به آن رویکردها، یک کسی بگوید در اینجا مورخ فقط ایستاده روی p، یعنی من میخواهم گزارش توصیفی بدهم از این حادثه، اشکالی دارد؟ نه اشکالی ندارد، ولی شما حق تحلیل ندارید. شما در ساحت مطالعات توصیفی نمیتوانید بگوئید عوامل شکلگیری صلح چه بود؟ نمیتوانید بگوئید انگیزهها چه بود؟ از پیامدهای او، پیامدهایی که جنبه رویدادی ندارند، از زنجیرهی حوادثی که به اینجا منتقل میشود نمیتوانید صحبت کنید، یک تعبیر دیگری دارند میگویند ما در حوزه مطالعات توصیفی از علت صحبت میکنیم، در مطالعات تحلیلی از دلیل صحبت میکنیم. ما در مطالعات توصیفی فقط از علت صحبت میکنیم میگوئیم علت رویداد فلان، فلان رویداد بود و دلیلی در کار نیست. چرایی محدود میشود به روابط علّی پدیدارها، اما زمانی که شما بیائید در تحلیل تاریخی، علت کافی نیست! چون سراغ دلیل میروید میگوئید چرا این کار را کرد؟ این چرا روابط علمی نیستند بلکه دلیل هستند، تا من میگویم چرا، تمام روانشناسی شخصیت نسبتهای اجتماعی آن شخصیت، پس زمینههایش و تفسیرهایش در این شخصیت خودش را نشان میدهد، پس به محض اینکه من سراغ تحلیل تاریخی رفتم یک p دارم که پشت آن q است، مورخ تا مادامی که در p مانده گزاره توصیفی میکند، در اینجا میتوانم بگویم شمای مورخ میتوانی گزارش را بدهی و کنار بنشینی، حق ندارید از فلسفه قیام عاشورا یا فلسفه صلح امام حسن صحبت کنید.
اینجا بین کلام و تاریخ تعارض پیش میآید چون تاریخی میخواهد به پس زمینههایی از رویداد سر بزند که آنها تاریخی نیستند، دهها عامل میآید در آنجا خودش را نشان میدهد، پس مورخ ما در مورد p و q صحبت میکند که بخشی از آن تاریخی نیست.
حالا یک متکلم هم وارد p و qمیشود؛ تا مادامی که روی p ایستاده در رویداد تاریخی است به محض اینکه میآید سراغ آن انگیزهها و اندیشهها و اهداف و آمال و آرزوها ... تا وارد این صحنه میشود پای بحثهای کلامی پیش میآید، این شخص معصوم است یا نه؟، این شخص علم پیشینی دارد یا نه؟ اینجا تحلیل است هر چه علم دارد علم پسینی است و بر اثر تجربه و شنیدن و عمل کردن در میآید، میگوئیم نه! این یک علم پیشینی هم دارد، این شخص یک قدرت ویژه دارد. این فقط در ساختار q است و در ساختار شخصیت مقدس است! لایه بعدی جهان شناسی است که درونش حرکت میکند، شما در حوزه انسان شناسی، در حوزه جهان شناسی، اینکه شما آیا معتقدید که میتواند خلق عادت کند یا نه؟ قانون طبیعت را چطور نگاه میکنید؟ امکان اینکه قانون طبیعت جابجا بشود هست یا نه؟ آیا تبادر قدرت را بر اساس نظریه فیزیکی نیوتن توضیح میدهید؟ اگر بیائید در چهارچوب و جرم و شتاب و انرژی و جاذبه، تا بیاید در این طبیعت شناسی و جهان شناسی، این p را یک جور توضیح میدهید، اگر احتمال بدهید که نه در همین نظام طبیعت ممکن است یک عامل کوچک، یک جرم کوچک حریف یک جرم بزرگ هم بشود، نمیگویم حتماً متافیزیکی است، یک انرژی وجود دارد در اورانیوم که اگر این را آزاد کند همین جرم کوچک میتواند یک سیاره را متلاشی کند. در فیزیک نیوتن این ؟؟؟ بیمعناست، رابطه جرم با شتاب و جاذبه یک رابطه تعریف شده است، ؟؟؟ همیشه دو بعلاوهی دو برابر با چهار نیست.
من فعلاً مطالعات توصیفی را مبتنی بر علت مفروض میگیرم که ارتباطی با پس زمینهها ندارد، یعنی فعلاً اینجا خیال مورخ را راحت میکنیم و میگوئیم اینجا ارتباطی ندارید. اما بعد خواهم گفت. بهرحال شما گزارشگر تاریخ هستید و بررسی میکنید که آیا این گزارش صادق بوده یا نه؟ او هم میگوید من این صحنه را دیدم، این گونه شنیدم تا این کنش و واکنش به وقوع پیوست، ما فعلاً اینجا p را بگذاریم و میگوئیم این هیچ ارتباطی با امر فرا رویداد ندارد، اما به محض اینکه شما میگوئید میخواهم p را تحلیل کنم، اولین چیزی که خودش را نشان میدهد مجموعه مؤلفههای شخصیتی آن فرد است، اینجا یک کسی بگوید (که معمولاً میگوید) عمده کسانی که تاریخی میخواهند بحث کنند و اینکه ما کلامی هستیم، اینکه اینجا تاریخ کار خودش را میکند، مقایسه بزرگ.
به محض اینکه شما وارد تحلیل شدید نمی توانید بگوئید من مورخم، من تحلیل تاریخی میکنم، اما من فقط از p حرف میزنم و چکار به q دارم؟ هر که در رتبه مطالعات تاریخی میشود نسبت به q باید نظر داشته باشد، نمیتواند نظر نداشته باشد، میتواند گزاره تاریخی توصیفی بگوید من به p کار دارم و به غیر p کار ندارم آن هم با تسامح، اما وقتی شما دارید تحلیل میکنید روابط را میگوئید، تأثیر و تأثرات را میگوئید، لذا این آیا که این کار را کرد چون مثلاً پدرش با او دعوایش بود، این قبیله با آن قبیله اختلاف داشتند بر اثر فلان میراث، این پسرعموی او بود و او پسرعموی فلان کس بود، واقعه فلان در اینجا تأثیر داشت، تا مادامی که در نسبتهای علت نیست حرف شما قبول، ولی وقتی به کاراکتر شخصیت آمد و سراغ دلیل و معنای رویداد رفت شمای مورخ باید از p به q فرا بروید، نمیتوانید بگوئید من چکار به کلام دارم؟! هر مطالعهی تحلیلی باید q را به حساب بیاورد، چه اتفاقی میافتد؟ تفاوت شما و اینکه شما میفرمائید ما کلامی نیستیم، نمیگوئید کلامی نیستیم، شما التزام به متدولوژی تحلیل تاریخی ندارید، اگر التزام داشته باشید که واقعاً تحلیل تاریخی داشته باشید همه افراد که تحلیل تاریخی هستند، همه مکاتب موضوع تحلیل تاریخی هستند که مثال زدم، تفسیرش را بحث کردم، همه اینها مبنای مهم دارند و بحث کردند.
در سنت تاریخ اندیشهای همه اینها معتقدند به محض اینکه شما میخواهید از معنای رویداد صحبت کنید باید q را به حساب بیاورید. کسانی که میگویند ما تاریخی هستیم و کار به کلام نداریم یک مغالطه مرتکب میشوند، شما کار به کلام دارید ولی q تان فرق میکند! یکی میگوید q من که پشت سر گزارهی p است دارای عصمت است و شما میگوئید نه معصوم نیست، غیر معصوم است، غیر معصوم را در نظر میگیرید تا بتوانید p را تحلیل کنید، او میگوید علم پیشینی دارد و شما میگوئید علم پسینی دارد، نه! امام حسین7 پیشاپیش خبر ندارد که چه اتفاقی میافتد؟ با فرض اینکه خبر ندارد خروج امام حسین 7 از مدینه تحلیل میکند، با اینکه امام حسن 7 نمیدانست سرانجام این صلح چه میشود صلحنامه را امضا میکند! شما در تمام اینها با یک not q تحلیل میکنید، یعنی فکر میکنید q را در نظر نمیگیرید ولی این یک q دیگری است، شما میگوئید من یک کسی هستم که نه q هستم و نه q ? هستم، میگویم عیبی ندارد، اگر مطالعه تاریخی میکنید میشوید ... شما نمیتوانید فارغ از این گزارهای که در اینجا پشت صحنه وجود دارد! پس در تحلیل تاریخی p شما باید با یک q ضمیمه شود، یا شما مطالعهی تحلیلی سکولار میکنید یا مطالعه تحلیلی ...، یک سنی تحلیل میکند و یک شیعه تحلیل میکند و هر کدام یک q دارند. ما کسی را نداریم که مطالعه تحلیل تاریخی کند و q نداشته باشد، فرض بر این است که شما قرار است معنای p را بگوئید.
اینجا آن بُعد دوم است؛ نزاع در باب گزارههای مستقیم توصیفی است، نزاع در باب گزارههای تحلیلی شخصیت کجا اتفاق میافتد؟ دعوایی است که باید روی میز گذاشت و بحث کرد، این است که اگر من دارم از یک رویدادی صحبت میکنم در باب شخصیت که کاراکتر آن شخصیت در تحلیلش نقش دارد در جمع میان p و q چکار کنم؟ آیا راهی وجود دارد که من هیچ کدام از این گزارهها را ... میگوید اگر من معتقد شدم که این معصوم است و علم پیشینی دارد من کلامی دارم بحث میکنم اما اگر بگوئیم عصمت ندارد کلامی بحث نمیکنم! شما دارید کلامی بحث میکنید، اگر من معتقد به معجزه باشم کلامی است ولی اگر معتقد به معجزه نباشم کلامی نیست! این نزاع را از ناحیه مورخین روشن کنیم که دانشمند تاریخ اینجا باید q را به حساب بیاورد. از ناحیه کلامیها چطوری در مقابل این واکنش نشان میدهند؟ میگویند حالا که باید q داشته باشیم، منِ متکلم مجازم هر حادثهی تاریخی را بر اساس تصویر خودم توضیح بدهم. این مغالطهی تاریخی است و این هم مغالطهی کلامی است؛ مغالطه تاریخی این است که چون P داریم و p به عهده من هست من چکار به q دارم، مغالطه کلامی این است که چون q هست و q هم دست من هست چکار به p دارم، این تفصیل بحث است که نه میتوانم p را جدا کنم و نه میتوانم یکی را بر دیگری مقدم کنم.
مگر شمای متکلم میتوانید بگوئید من در مورد این حادثه مثلاً فلسفه قیام عاشورا تحلیل میکنم، رویدادهای تاریخی را در نظر نمیگیرم، گزارش شده امام حسین 7 آمده در صحرای عاشورا با یک تعدادی این حرکت را انجام داده و آن شده، و شما میگوئید من روایت دارم و این اعتقادم هست که فطرس ملک آمده اینجا اینطوری گفته و آنطوری گفته، پس بنا بر این این حادثه ... یا من معتقدم فلسفه قیام عاشورا عبارتست از علم غیب امام حسین 7 به همه صحنهها، حضرت از قبل مو به مو (بنا بر روایات) اینها را دیده، اصلاً امام حسین 7 کاری به ؟؟؟ ندارد، حالا که مسلم شهید میشود از کوفه منصرف میشود، اصلاً کاری به کشتن ندارد، حضرت طبق یک نقشه حرکت میکند و میداند چه موقع خارج میشود و کجا بیاید، در صحرای کربلا چه کسانی را همراه بیاورد، من چکار به p دارم؟ من چون میدانم از نظر کلامی او معصوم است و علم پیشین دارم و قدرت ویژه دارد، مینشینم بر اساس مبانی کلامی و گزارههای کلامی در مورد p توضیح ارائه میکنم، این مغالطهی کلامی است، رویداد بیرونی این اتفاق افتاده، این گزارش دارد، اگر شما تحلیلتان طوری است که با مناسبات تاریخی ناسازگار است صورت این واقعه را نادیده میگیرد،تحلیل تاریخی نیست. چون شمای متکلم تعهد کردید از آغاز که من از گزاره تاریخی، تاریخی دفاع میکنم، اگر گزاره زیست شناسی وجود دارد من متکلم که صرفاً مفسر نیستم که بگویم در قرآن این آمده، در حدیث این آمده، تو متکلمی، متکلم یعنی گزارهای را که به دین منصوب میکند باید این گزاره را کلامی تبیین کند، کار متکلم تبیین است. متکلم تعریف داشت، کار متکلم این است که پشت صحنهی تاریخ را هم اگر عقلی است عقلی، و اگر اجتماعی است جامعه شناختی، اگر زیست شناختی است زیست شناختی، باید توضیحی برایش داشته باشد، این یک. دو: p را به حساب بیاورد، یعنی اگر موضوع جهت تاریخی دارد باید در تحلیل من بگنجد. حالا اگر این یک مغالطه است p و qهم یک مغالطه است، نزاع اصلی در جمع بین این است. اینجا دوباره مثل اولی پای کلام و پای تاریخ گیر است، چه باید گفت؟ این هم صورت مسئله دوم.
حاصل بحث این شد که از دو نقطه همپوش میان تاریخ و کلام که گزارههای مرتبط به شخصیتهای مقدس هستند ما حداقل دو چالش اصلی را استخراج کردیم، یکی در مطالعه توصیفی و یکی هم در مطالعه تحلیلی.
در جلسه آینده میخواهم وارد گزارههای تاریخی متن مقدس شوم که یک داستان دیگری دارد یک مقدار شبیه این است و چالش اصلیاش را پیدا کنید. تا جلسه آینده مصادیقی که برای این دو چالش وجود دارد، تحقیقش ممکن است پایان نامه دوستان بشود! برای هر کدام از اینها اگر بتوانیم ده تا مصداق عینی تاریخی کلامی پیدا کنیم و بعد برویم در متون تاریخی ببینیم که مورخان با این چه کردند؟ بعد در متون کلامی ببینیم که مورخ معاصر، متکلم معاصر، باید با این مسئله چطوری دست و پنجه نرم کنیم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته