بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در نسبت میان کلام و تاریخ بود، جمعبندی از این بخش کنیم و وارد یک بحث تکمیلی شویم و بعد موضوع را به صورت جدیتر و عمیقتر دنبال میکنیم.
در جمعبندی بحثهای گذشته در نسبت میان کلام و تاریخ سه گام را برداشتیم، گام اول این بود که نشان دادیم اساساً میان کلام و تاریخ هیچ نسبتی وجود ندارد، یعنی در نگاه نخست کلام دانشی است که به امور عام هستی شناسی میپردازد، حقایق عالم را مورد بررسی قرار میدهد، آن هم حقایقی که جزء حقایق مهم و اساسی نظام عالم است، اما در حوزه تاریخ ما با حوادث جزئی سر و کار داریم، حوادثی که در گذشتهای نسبتاً دور از ما حضور دارد و ناظر به مجموعهای از رویدادهاست.
در این نگاه نخست، چنانکه شاید در تاریخ هم دانشمندان چنین گمان میکردند بین کلام و تاریخ نسبتی نیست. مرحله دوم این بود که وقتی ما دقت میکنیم و نزدیکتر به این دو دانش میشویم یک نقطه اشتراک میان این دو دانش پیدا میکنیم که این را به تفصیل بحث کردیم، در نقطهای که هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ غایت و هم به لحاظ روش شناسی این دو دانش هم پوشی پیدا میکنند. گفتیم در دو موضع هست؛ یکی حوادث و شخصیتهایی که مربوط به صاحبان ادیان و مکاتب میشود که از یک سو یک بحث تاریخی است و از سوی دیگر موضوعی است برای دانش کلام، لذا گفتیم بعثت یک پیامبر، وجود کتابی مانند قرآن، نصب جانشینی به امامت یا عدم نصب جانشینی به امامت، اینها به لحاظ تاریخی یک رویداد هستند اما به لحاظ کلامی جزئی از اصول اعتقادی یک مکتب یا مذهب تلقی میشوند، در این گام دوم گفتیم نقطههای ناهمپوش میان دانش کلام و تاریخ بسیار است، بسیاری از گزارههای تاریخی هیچ ارتباطی با کلام پیدا نمیکند از آن سو بسیاری از گزارههای کلامی هم ربطی به مورخان ندارد، مسائل مبدأ، معاد، جهان شناسی، انسان شناسی، معرفت شناسی کلامی به ظاهر ارتباط با تاریخ پیدا میکند. اما وقتی دقیقتر شدیم گام سوم این بود که درست است که گزارههای کلامی ارتباطی با تاریخ ندارند جز آن دو مورد، یا گزارههای تاریخی مستقیماً در کلام نقش ندارند اما اگر توجه کنیم به پیش فرضهایی که در مطالعات تاریخی یا کلامی وجود دارد اتفاقاً بسیاری از همین نقطههای ناهمپوش در حوزه دیگر مداخله میکند، مثالهای متعددی زدیم از جمله اینکه شما در تحلیل یک حادثه تاریخی به هر حال موضعتان را نسبت به انسان شناسی تعیین میکنید یا نه؟ یک مورخ سکولاری که انسان را فقط در همین ویژگیهای طبیعی یا انگیزشهای مادی تحلیل میکند، وقتی به آن حادثه تاریخی نگاه میکند یک جور از حادثه برداشت میکند، اما یک کسی که معتقد است که انسان دارای مراتبی است، یک مرتبه کمالی است، انسان دارای انگیزههای معنوی متعالی است، ایثار را میپذیرد، جان فشانی و از خود گذشتگی را به عنوان یک عنصر انسانی میپذیرد، مورخی که همه چیز را بر اساس یک اخلاق مادی تحلیل میکند، حوادث را بر محور انگیزههای مادی تحلیل میکند؟ او که معتقد است که انسان دارای یک اخلاق کریمانه و بلند انسانی است، وقتی یک صحنه تاریخی را تحلیل میکند آن را هم به حساب میآورد ولو به عنوان احتمال. همین که احتمال وجود ایثار، از خود گذشتگی و جان فشانی اخلاقی در میان میآید صحنه تاریخ برای یک مورخ میتواند رنگ دیگری پیدا کند، نمیگوئیم اینجا بر خلاف گونه قبل یک گزاره کلامی مستقیماً در تحلیل تاریخی مؤثر است و لزوماً چیزی را دیکته میکند در مطالعات تاریخی ولی احتمال که باز میکند، فرضیههایی که یک مورخ میچیند تا بتواند یک حادثه را تحلیل کند کاملاً ...، حالا اگر این را بالاتر ببریم و معتقد باشیم که در عالم انسانهایی داریم که ملکوتی هستند، انسانهایی که مرتبط هستند به قدرتهایی مافوق قدرتهای عادی. یک مورخ میپذیرد که ما انسانهای متصل با عالم مافوق داریم که میتواند قدرتهای ویژه و علم ویژهای داشته باشد، یک مورخ در مبانی کلامی نمیپذیرد، ولی وقتی میخواهد تحلیل زندگی پیغمبر کند، رفتار سید الشهداء را تحلیل میکند همه تحلیلهایش متوجه عناصر طبیعی و زمینی است، بی تردید دو پیش فرض مختلف در حوزه کلامی مؤثر است، اینجا که میرسیم بعضی از مورخان میگویند نه آقا، شما نباید عناصر مافوق طبیعی را اینجا دخالت بدهید، موقعی که دخالت میدهید شما تحلیل کلامی میکنید و حال آنکه مورخ کاری به آنها ندارد، سؤال این است که چرا کاری ندارد؟ مگر شما که انکار میکنید وجود عنصر ماورایی را به اتصال به عالم ملکوت را، شما هم پیش فرض کلامی دارید، تصوری که اینها درست کردند بخصوص در مطالعات غربی این است که اگر کسی انکار ماورا کند کار کلامی نکرده، اما اگر فرض ارتباط با عالم بالا را بیاورد کار کلامی کرده، میگوئیم هر دو کار کلامی است، هم فلسفه ماتریالیسم یک فلسفه کلامی است و هم فلسفه ایدهآلیسم، هم فلسفه الهی.
همین که شما میگوئید عقل ما اثبات نمیکند دارید یک موضع کلامی میگیرید، چرا اگر میگوئید عقل ما اثبات نمیکند این بحث کلامی نیست، اگر میگوئی اثبات میکند بحث کلامی است؟ اگر یک گزاره کلامی است اثباتاً و نفیاً گزاره کلامی است. یک گزاره تاریخی اثباتاً و نفیاً گزاره تاریخی است، یک گزاره تاریخی اثباتاً و نفیاًگزاره کلامی است. من میگویم در صحنهای اتفاقی میافتد و تحلیلتان مبتنی بر این است که این انسان طبیعی است، خیلی نکته مهمی است، فعلاً دارم صورت مسئله را باز میکنم. شما میگوئید من انکار نمیکنم میگویم شما انکار نمیکنید ولی به حساب هم نمیآورید! وقتی شما عنصر ماورایی را در تحلیلتان به حساب نمیآورید با انکار کردن از نظر روش شناسی فرقی نمیکند و نتیجه یکی است.
ما میگوییم هر تحلیل تاریخی که میکنید برخی گزارههای تاریخی در تحلیلش وجود یک عنصر کلامی اثباتاً و نفیاًمؤثر است، این را بپذیریم. اما صورت مسئله سؤال این است که یک مورخ وقتی از رویدادی تحلیلی میکند که آن رویداد انسانی است، جایگاه آن انسان، نیّتش، فکرش، خواستش، در رفتارش مؤثر است. پس در تحلیل منِ مورخ هم مؤثر است، اینکه من بگویم یک انسان با عالم بالا ارتباط دارد، نمیخواهیم بگوئیم گزاره کلامی در تحلیل تاریخی مستقیماً تأثیر میگذارد، در گام سوم از گزارههایی سخن میگوییم که میتواند فرضیههای تاریخی را تحت تأثیر قرار بدهد. در مرحله دوم به گزارههایی میپرداختیم که عیناً تاریخی هستند، اینکه آیا فردی به نام محمد بن عبدالله علیه الصلاة و السلام بوده یا نه؟ هم تاریخی است و هم کلامی، آیا چین ادعایی داشت یا نه؟ هم تاریخی است و هم کلامی.
در گونهی دوم نسبت از گزارههایی سخن میگوئیم که خودش مشترک میان کلام و تاریخ نیست اما از یک طرف در دیگری به صورت پیش فرض و غیر مستقیم مؤثر است، نمیگوئیم اگر کسی معتقد به یک گزاره کلامی است لزوماً گزاره کلامی را باید بیاورد در تاریخ، حتماً آن را مسلم و مفروض بگیرد، میان ما یک افراط و تفریط قرار دارد، یک عده میگویند اساساً هیچ نقشی ندارد و منِ مورخ باید تمام گزارههای کلامی را سرچ کنم، در تاریخ نگاه کنم و توصیف کنم گزارش بدهم و تحلیل کنم، از یک سوی دیگر میگویند نه، ما باید گزارههای کلامی را مؤثر بدانیم، یعنی هر رویداد تاریخی که اتفاق میافتد آن عنصر کلامی را بیاوریم به عنوان یک امر مسلم تلقی کنیم این را هم نمیگوئیم، فعلاً در مقام تأثیر هستیم، میگوئیم هر کسی که تحلیل گزاره تاریخی میکند دسته کم در بعضی از گزارههای تاریخی وجود یا عدم وجود پیش فرض کلامی مؤثر است، در این گونه موارد چه شما موضع مثبت داشته باشید و چه موضع منفی داشته باشید، انکار داشته باشید، یا لا أدری بشوید، شکاک بشوید، من نمیدانم آیا واقعاً انسان متصل به آسمان داریم یا نه؟ ما فعلاً در مقام داوری نیست به لحاظ متدولوژیک میگوئیم که آیا این سه گزاره مؤثر است از تحلیل از این واقعه یا نه؟ کسی که معتقد به اثبات چنین گزارهای هست یک جور ممکن است تحلیل کند، دیگری جور دیگری و نفر سوم هم جور دیگری تحلیل میکند، کسی که شکاک است نمیتواند بنا را بگذارد بر اینکه نیست، حداقل باید احتمالش را بدهد، حداقل فرض احتمال بدهد، بعد من خواهم گفت که خود وجود چنین احتمالی فرضیههای تاریخی ما را مـتأثر میکند، پس در اینجا نمیتوانیم بگوئیم یک نفر وجود دارد وقتی این حادثه تاریخی را تحلیل میکند دیگر کاری به کلام ندارد! حتماً کار دارد، یا قائل به اثبات است یا قائل به نفی است یا قائل به شک است، هر سه مورد گزاره کلامی است.
من قائل باشم که نظام علیّت در عالم هست یا معتقد باشم که نظام علیتی در کار نیست یا شک داشته باشم! چطور شما میگوئید یک گزاره متافیزیکی به نام علیّت مؤثر است در تحلیل تاریخی، من اصلاً قائل به رابطه علیّت نیستم، یک جور تحلیل میکنم، اگر قائل باشم به علیت طور دیگری تحلیل میکنم و دخالت میدهم، من هم آگاهانه دخالت ندهم به صورت ناآگاهانه دخالت میکند یعنی در فرضیه سازی، در نگرش به لایههای مختلف حوادث تاریخ میگوئیم در مقام فرضیه سازی من میگویم نه در مقام داوری، بحث داوری چیز دیگری است، فعلاً در مقام فرضیه سازی، در مقام احتمال وقوع یک حادثه پیش فرض کلام مؤثر است. چنانکه از آن سو اثبات یا نفی یک گزارهی تاریخی میتواند در مسائل کلامی مؤثر باشد، رویداد است و این رویداد هم ظاهراً مستقیماً هیچ ارتباطی با کلام ندارد اما این رویداد میتواند در یک گزاره کلامی اثباتاً و نفیاً مؤثر باشد، شما معتقد باشید به اینکه امیرالمؤمنین علیه السلام در نصب وُلات خودش اشتباه کرده، این یک گزاره تاریخی است. مستقیماً هیچ گزاره کلامی نیست ولی وقتی دارید از علم غیب سخن میگوئید، از عصمت امام سخن میگوئید، این گزاره که بگوئیم آیا نصب فلان والی بصره مطابق با واقع بود یا مخالف با واقع بود؟ واقعاً امام علیه السلام وقتی این کار را کرد بعد فرمودند که من اشتباه کردم که تو را نصب کردم یا نه؟ چنین واقعهای اصلاً اتفاق نیفتاده، این هم مؤثر است.
اگر در تاریخ دقت کنید صدها گزاره تاریخی است که نفی و اثباتش مستقیماً گزاره کلامی نیست اما در گزاره کلامی شما مؤثر است، یعنی همان طوری که یک مورخ وقتی تحلیل از تاریخ میکند، نمیتواند خالی از برداشتهای کلامی باشد اثباتاً و نفیاً، یک متکلم هم وقتی داوری کلام میکند نمیتواند خودش را عاری کند از رخدادهای تاریخی، بگوید من اصلاً کاری به تاریخ و سیره ندارم! هیچ ربطی به من ندارد، گفتیم اینطور نیست.
به عنوان پیش فرض، به عنوان عامل مؤثر اثبات یا نفی یا تردید در یک گزاره تاریخی در اثبات و نفی و تردید در گزاره کلامی مؤثر است. پس صحنه برخلاف نقطه آغاز که گفتیم دو دانش مختلفند، نسبت میان کلام و تاریخ در این نگرههایی که عرض کردم برای هر دو دانش مسئله درست میکند و نه یک مورخ به سادگی میتواند تحلیل تاریخ کند بدون کلام و نه یک متکلم میتواند فارغ دلانه بنشیند در باب گزارههای کلامی سخن بگوید بدون اینکه به تاریخ توجه کند، سه مرحله در نگاه نخست به صورت کلی اصلاً ربطی بین کلام و تاریخ نیست، تاریخ حادثه را بررسی میکند و کلام حقایق عام و اساسی عالم را بررسی میکند. گام دوم گفتیم رابطه دارد چون نقطه همپوش دارند، پارهای از حقایق مهم کلامی خودش تاریخی است و اثبات و نفیاش با روش شناسی تاریخی ممکن است، جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام یک عنصر تاریخی است اثبات و نفیاش، چون حدیث هم که بگوئید یک بعد تاریخی دارد، باید اثبات کنی صدور حدیث غدیر را در این روز در حجة الوداع از پیامبر اکرم، اثباتش روش شناسی تاریخی میخواهد، انکارش هم روش شناسی تاریخی میخواهد، این به عنوان نقطه مشترک و همپوش. گام بعد گفتیم بنا بر اینکه در تحلیل تاریخ مجموعهای از پیش فرضها و مقدمات را در ذهن داریم به صورت محتمل باید بگوئیم که هیچ گزاره تاریخی نیست که از تأثیر گزاره کلامی مصون باشد الا اینکه ثابتش کند و الا فرض وجود تأثیر میان گزاره کلامی و تاریخی هست. متکلم باید همیشه این فرض را بدهد که ممکن است گزارههای تاریخی مؤثر باشد الا در جایی که اثبات میکند که مؤثر نیست مثل اینکه زمانی که ادله اثبات واجب را مطرح میکند، فرض کنید در باب معاد جسمانی و معاد روحانی بحث میکند، بگوید دیگر بحث معاد جسمانی و روحانی ربطی به تاریخ ندارد، اینجا من میگویم ربط دارد، بسیاری از شواهدی که برای معاد جسمانی میآورید مثالهای تاریخی هستند، همین که میگوئید در قرآن کریم آمده که حضرت ابراهیم از خداوند خواست که نشان بدهد کیف تحی الموتی، این حادثه تاریخی است، چه از طریق قرآن اثبات کنید یا غیر قرآن اثبات کنید بحث تاریخی است.
همه متکلمان ما در کلام گفتند که اثبات عصمت از طریق ادله استقرایی ممکن نیست، یا دلیل عقلی میخواهد یا دلیل نقلی عام میخواهد و راه دیگری برای اثبات نداریم. همین که مؤید است فی الجمله مؤثر است، پس متکلم نمیتواند فارق از تاریخ ... ممکن است دلیل عقلی بیاورد، مشکل زمانی بیشتر میشود که مثال نقض میآید، تاریخ نمیتواند عصمت را اثبات کند ولی میتواند ماده نقض بیاورد، اگر ماده نقض آورد متکلم باید برای این گزاره تاریخی چاره جویی کند، تحلیل کند، بهر حال موضعش را باید در مقابل او مشخص کند.
یک دعوایی زیر پوست این وجود دارد که اگر ما آن را نتوانیم پیدا کنیم و بحث کنیم، که شاید اگر پیدا بشود یک حوزه مطالعات جدیدی خودش را نشان بدهد که داستان نسبت کلام و تاریخ این بحث میان رشتهی کلام و تاریخ خودش یک باب وسیعی است برای حوزههای مطالعاتی و ما هنوز به آن نپرداختیم، نه متکلمان دغدغه مند این نکته هستند و نه مورخان توجه میکنند که کارشان باز بستهی حل این مسئله است، این گره هم به پای کلام است هم تاریخ و این را باید حل کرد، الآن فعلاً اتهامات متقابل است.
همیشه در دانش اگر بتوانیم مسائل ساده را به مسائل پیچیده خودش برگردانیم، روش مطالعات علمی درست برعکس است، ما مسائل پیچیده را ساده میکنیم و بعد حل میکنیم و عیبی هم ندارد، یک جاهایی مسئله با ساده سازی حل نمیشود، اتفاقاً حل آن به رسمیت شناختن آن گرههای اساسی است، اگر به رسمیت شناختیم ممکن است در مسیر حل آن برویم، من با شما موافقم وقتی مسئله واضح شد این پاسخهای سادهای که ما میگوئیم ندارد ولی یک پاسخهایی دارد، دسته کم در این مواضع ما توصیهمان این است که تبیین مسئله نصفی از راه حل است، چرا؟ چون هیچ یک از طرفین به سرعت داوری نمیکنند، علاوه بر اینکه خواهم گفت یک افقهایی را فرا روی هر دو دانش باز میکند. مورخی که میداند کلام یعنی مواضع هستی شناسی انسان شناسی مؤثر در تحلیل تاریخی است و مورخی که به این توجه ندارد قطعاً در تحلیلش متفاوت است، این را بعد خواهم گفت. یعنی گزینههایی که فرا روی یک مورخ آشنا به این مناسبات است اثباتاً و نفیاً و پیچیدگی مسئله را میداند وقتی وارد لا به لای تاریخ میشود اکتشافاتی به دست میآورد که یک مورخ ساده نمیتواند، من شاید اینجا عرض کردم تفاوت میان مکتب رانکه و آننال، یکیش همین است رانکهایها معتقدند که توصیف همین است و شما حق ندارید بیش از آنچه میبینید گزارش بدهید ، در مکتب آننال که خیلی هم رشد کرد و روز به روز امتداد این مکتب در تاریخ پژوهی دنیا جای خودش را باز میکند این است که چرا شما چنین حرفی میزنید؟ یک پدیده انسانی پیچیده در تاریخ رخ میدهد اول این پدیده را باید با تمام وجوهش شناخت، لزوماً آنچه من میبینم همه واقعیت نیست ثانیاً آن با من یک نسبتی برقرار میکند یک حادثهای نبود که تمام شد، هنوز حوادث مشروطه در امروز ما مؤثر است، هنوز حوادث عصر صفویه در زمان ما حضور دارد، مورخی که این را نمیبیند و نمیداند وضعیت امروز ایران با 400 سال گذشته این مرز و بوم گره خورده یعنی تاریخی نیست. کسی که این سیر تاریخی را میبیند تازه میفهمد صفویه یعنی چه؟ به رخدادهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی بسنده نمیکند، میداند آن رخداد یک امتداد بزرگ است و تازه میفهمد که آن پدیده چه بود؟ ما در مناسبات میان کلام و تاریخ یک مسائلی داریم، این مناسبات یک عمقی دارد که دسته کم وقتی رو میشود هم مورخ جدیتر به کار تاریخی خودش واقع میشود و هم متکلمان میدانند چه باری بر دوششان است و به سادگی نمیتوانند از کنار مسئله بگذرند، آنجا مطالعات ما به نظرم جدیتر میشود.
با این تقسیمبندیهای ساده به نظر من مسئله حل نمیشود و راهش همین تحلیل ماجرا و رسیدن به یک زیربنای روش شناسی این دو دانش است یعنی اولین مسئلهای که واضح خواهد شد این است که روش شناسی کلام آن چیزی نیست لزوماً که متکلمان عمل میکنند، بار متکلمان در حوزه مطالعات کلامی خیلی بیش از این است و مورخان هم باید توجه داشته باشند که تحلیلشان از حوادث باز بستهی بسیاری از گزارههای دیگر است. یا دسته کم بدانند که اگر نگاهشان را عوض کنند تحلیلشان عوض میشود این فرض خیلی مهم است.
این بخش پنهان روش شناسی تاریخی و همینطور روش شناسی کلامی، من که معتقدم بسیاری از این نسبت روشن بشود خیلی از بحثهای کلامی و تاریخی راه حلهای جدید پیدا میکند حداقل نگاههای تازه، حتی اگر هم حل نشود. همین که طرفین دعوا بدانند در چه معرکه جدی قرار دارد اینطوری به سادگی داوری نمیکنند، ما تاریخی هستیم و آنها کلامیاند، کلامیها بگویند ما کار کلامی میکنیم و چکار به تاریخ داریم؟ اصل این دعوا خودش را نشان میدهد. تا اینجا فعلاً صورت مسئله را گفتیم نه وارد تعارض شدیم نه وارد راه حل تعارض.
اینجا میخواهیم در کنارش یک بحث دیگری را مطرح کنیم که گاهی محل اشتباه میشود یا کمتوجهی به او نسبت میان کلام و تاریخ را باز به درستی نشان نمیدهد، و آن چیست؟ نسبت میان کلام و تاریخ کلام است. ما تا الآن نسبت میان کلام به عنوان گزارههای بنیادین از حقایق کار داشتیم با تاریخ به عنوان دانشی که به رویدادها و حوادث میپردازد. شاید در همان آغاز اینجا عرض کردم که امروز گفته میشود تاریخ یک موضوع دارد و آن رویداد است، اما رویداد دو حالت پیدا میکند، ما یک سری رویدادهای عینی داریم، یک سری رویدادهای ذهنی داریم، ما در گذشته وقتی میگفتیم تاریخ به ذهنمان میرسید همه چیز در رویدادهای عینی است، هر گزارش تاریخی را نگاه کنید من به یک واقعه عینی برمیگردانم، حتی جایی که شما میگفتید تاریخ فرهنگی. تاریخ فرهنگی یعنی تاریخ محصولات فرهنگی، بگوئیم فلان کتاب یا فلان کتابخانه در چه زمانی تأسیس شد، نویسنده این کتاب که بود؟ حجم این کتاب؟ تاریخ این کتاب؟ هر چه شما نگاه کنید باز یک رویداد را میبینید، به تدریج یک نکتهای مطرح شد در مطالعات تاریخی به نام رویدادهای ذهنی. ما یک سری رویدادهایی داریم که جنبه آبجکتی ندارد و جنبه سابجکتی دارد، ما با واقعه به عنوان یک پروژه سر و کار نداریم، یک چیزی است که در خیال انسانها میگذرد، در اندیشه انسانها میگذرد، یک فرآیندهایی است که در درون انسان رخ میدهد، آن درون انسان دیگر رویداد عینی نیست، قابلیت مشاهده، قابلیت تحلیل از سنخ تحلیلهای عینی و پدیداری ندارد. کمکم بحث مطرح شد که این رویدادهای ذهنی راچطور میتوان شناخت و اخیراً یک بحثی مطرح است که آیا این رویدادهای ذهنی و رویدادهای عینی هم ارتباط دارند یا نه؟
سؤال اول میشود گفت سابقهاش بیش از دو قرن است به صورت جدی، سؤال دوم شاید سابقهاش به کمتر از یک قرن میرسد. رابطه میان رویدادهای ذهنی و عینی چیست؟من یک گزارش خیلی سریع عرض کنم، تفصیلش را در جای دیگری بحث میکنیم. داستان کلام و تاریخ فقط داستان رویدادهای عینی و اندیشههای کلامی نیست. یک صحنه جدیدی در نسبت میان کلام و تاریخ وجود دارد. از درون این بحث یک چیزی امروز به وجود آمده تحت عنوان تاریخ انگاره، به اصطلاح میگویند history of Idea گاهی به جای تاریخ انگاره تعبیر میکنند conceptional history تاریخ مفهومی. یک جریان دیگری در همین حوزه مطالعاتی وجود دارد به جای اینکه بگوید تاریخ انگار آنها ترجیح میدهند میگویند History of thought تاریخ اندیشه نه تاریخ انگاره. در بحث ما خیلی مهم نیست. اینها دو گروهند با دو رویکرد تاریخ اندیشه. اینها یک تعبیر دیگری هم به کار میبرند تحت عنوان ؟؟؟، یا بگوئیم تاریخ اندیشه یا بگوئیم تاریخ اندیشهای (فکری).
یک بحثی وجود داشته که شاید خیلی رویارو و جدی وجود ندارد، بین کسانی که تاریخ انگاره را مطرح میکنند و آنهایی که تاریخ اندیشه را مطرح میکنند در دو سه جهت اختلاف است، به تعبیر دیگر تفاوت این دو دیدگاه در این است که آیا ما مؤلفه و جزء اساسی تفکر را ایده میدانیم یا انگاره میدانیم یا جزء اساسی منظومه فکری را این اندیشه میدانیم؟ کسانی که تاریخ انگاره را مطرح کردند اعتقادشان بر این است که اساساً مکاتب، اندیشهها، منظومهها بر محور یک سری مفاهیم بنیادی میچرخد و اگر شما به دنبال رصد یک اندیشه هستید به جای اینکه به کلّی اندیشه بپردازید یا بپردازید به گزارهها و ادعاهایی که در این اندیشه وجود دارد بروید سراغ محورهای مفهومی اساسی. ما میتوانیم یک منظومه، یک مکتب، یک دستگاه کلامی فلسفی، بر محور یک سری مفاهیم اساسی اینها را بازشناسی کنیم، اگر بخواهیم بگوئیم این اندیشه چه ادعاهایی دارد بروید سراغ آن ایدههای اصلیاش، ایدههای اصلیاش را که پیدا کنید ترکیب شبکه اعتباری را شناسایی میکنید. شما میخواهید ببینید تصور متکلمان ما در باب جهان طبیعت چیست؟ یا فلان فیلسوف در باب جهان هستی چگونه نگاه میکرده؟ تاریخ انگاره میگوید مجموعه اندیشهای در پنج مفهوم اساسی خلاصه میشود، آن مفهوم را اگر من بشناسم، سیر تطورش را بخواهم تشخیص بدهم میتوانم تشخیص بدهم تفاوت منظومهی ؟؟؟ در چیست؟
من الآن میخواهم ببینم تفاوت علامه حلی با ملاصدرا در کجاست؟ یک وقت شما میگوئید تاریخ اندیشه، تمام دستگاه اندیشهای را بشناس و روابط درونی او را شناسایی کند و این را با آن مقایسه کن، معمولاً تاریخ اندیشهایها اینطوری است، حالا شما نمیخواهید همه اندیشههایش را بررسی کنید پنج تا ادعای اصلی را بگوئید تحلیل کنید، تاریخ انگارهایها معتقدند که همین کار را بر اساس مفاهیم اصلی و محوری و منطقی بگوئید. تشخیصم این است که یکی از مجموعههای پایه گذاری شده در آلمان است و هنوز بحث تاریخ انگاره در آلمان بیش از جهان دیگر است. خیلی از مطالعات بر اساس یک مفهوم است. شما یک وقت میگوئید من میخواهم انسان شناسی را بررسی کنم، شما بگوئید مفهوم نفس از علامه حلی تا ملاصدرا چه فرقی دارد، اگر شما بگوئید مفهوم نفس در اینجا چه مؤلفههایی دارد و این ارتباط را شناسایی کنید، با مفهوم نفس میتوانید بگوئید این بخش از جهان بینی این مکتب با این ؟؟؟
فعلاً ما این دو را به یک معنا میبینیم و میگوئیم تاریخ انگاره و تاریخ اندیشه.
سؤال اصلی اینجا این است که این تاریخ انگاره دقیقاً در باب چه چیزی کار میکند و تفاوتش با دانش کلام در چیست؟ یعنی تا الآن بر روی رابطه میان رویداد عینی و کلام بحث میکردیم، که نسبتهایش را گفتیم، حالا میخواهیم بگوئیم رابطه تاریخی که رویدادهای ذهنی را بررسی میکند اندیشهها و انگارهها را بررسی میکند چه ارتباطی با کلام دارد؟
برای روشن شدن این نکته دوباره قدمهایی را که اخذ کردیم بحث کنیم؛ در قدم اول ما میگوئیم اساساً بین کلام و تاریخ کلام (اندیشه) هیچ ارتباطی ندارد، چرا؟ چون موضوع کلام گزارههای هست شناختی است یعنی گزارههایی که از یک واقعیت خبر میدهد، حالا ما در تاریخ کلام از گزارههای هست شناختی بحث نمیکنیم، گزارش می دهیم از باور به یک هستی، من وقتی اندیشه علامه حلی را بررسی میکنم که در باب نفس چطور میاندیشید، اگر بحث کلامی میکنم بحثم این است که نفس انسانی دارای چه ویژگیای است؟ آیا مجرد است، مرکب یا بسیط است؟ گزارهی کلامی من در باب نفس اگر در ساحت دانش کلام است...، رابطه گزاره پی را در نظر بگیرید به عنوان گزاره هست شناختی، گزاره پی را با یک واقعیت به نام کیو بحث میکند، این کار چه کسی است؟ کار دانش کلام است. وقتی من در تاریخ کلام دارم از همین پی صحبت میکنم این را ببرم به نفس، گزارهی حاکی از تجرد نفس. پی که میگوید لفظ انسان مجرد است وقتی متکلم بحث میکند دارد بحث میکند که رابطه این پی با واقعیت چگونه است؟ آیا واقعاً در نفس الامر تجرّد هست یا نه؟ وقتی که مورخ کلام از پی صحبت میکند از رابطه ذهن علامه حلی دانشمند صحبت میکند. گفتیم در کلام از راستی گزارهها یا ناراستی گزارهها سخن میگوئیم اما در تاریخ کلام از راستی باور به گزارهها صحبت میکنند و این دو حوزه دانشی است، هیچ ارتباطی به ظاهر ندارد، فرض کردیم دو تفاوت اساسی میان این دو است که کافیست یک گزارش را کلاً از هم جدا کنند، 1) به لحاظ موضوع است همان طور که اشاره کردیم، بحث از گزارهای که بخواهد اثبات کند واقع هست یا نه، یک دانش است و گزارهای که بخواهد از رابطه بین یک انسان و اندیشمند با گزارهی پی بحث کند یک دانش دیگری است و این راستیِ گزاره را بحث میکند و از راستی باور یک گزاره بحث میکند، آیا واقعاً علامه حلی چنین باوری داشت یا نه؟ اینست که اشاره کردیم گفتیم اگر این را در نظر میگیریم اثباتاً و نفیاً گزارهی کلامی نسبت به اثبات و نفی گزاره تاریخ کلام خنثی است، چنانکه اثبات یا نفی گزاره تاریخ کلامی نسبت به یک گزاره کلامی خنثی است، شما اثبات کنید که تمام اندیشمندان مسلمان در باب نفس قائل به تجرد هستند، از درون این گزاره اثبات تجرد نفس نمیشود.
اگر هم ثابت کنید که هیچ یک از اندیشمندان مسلمان قائل به تجرد نفس نبودهاند از درون این نمیتوانید اثبات کنید، پس بنابراین تجرد نفس در واقع صادق نیستند، این خیلی روشن است به دلیل همین معادله روش شناختی که موضوع دو علم به کلی از هم جدا هستند، ما در کلام دنبال این نیستیم که اندیشمندان چه میگویند؟ در کلام که اصلاً اجماع هیچ نقشی ندارد، کلام میخواهد بگوید آیا گزاره پی در واقع هست یا نیست؟ تاریخ اندیشه میگوید همه زِدها در تاریخ قائل به پی هستند، خُب باشند، این اثبات نمیکند که پی هست. این یک نکته که تفاوت این دو را نشان میدهد.
تفاوت دوم به لحاظ روش شناختی؛ روش شناسی تاریخ کلامی با روش شناسی کلام به کلی متفاوت است، شما در روش شناسی تاریخ کلام از تاریخ پدیدارهای ذهنی، رویدادهای ذهنی بحث میکنید، حال آنکه در کلام من از رویداد ذهنی بحث نمیکند و از یک واقعیت نفس الامری صحبت میکنم. روش شناسی که میخواهد به من بگوید در ذهن یک متفکر چه رویدادی اتفاق افتاده، به تعبیر معرفت شناسان که میگویند حالت ذهنی، چه حالت ذهنی در این فرد بوده؟ این اصلاً اثبات امر واقع نیست و حال آنکه ما در کلام به دنبال اثبات یک مقوله ذهنی نیستیم، من میگویم آیا واقع نفس الامر چنین چیزی هست یا نیست؟ پس هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ روش شناسی کاملاً متفاوت است، غایتش هم متفاوت است، غایت ما در کلام اثبات یک حقیقت واقعی است و نتیجهاش باور است، شما در کلام دنبال این هستید که من باور به پی داشته باشم یا نه؟ آیا ما باید معتقد به پی باشیم یا نه؟ باید در تاریخ کلام این نیست که باید معتقد به پی بشوم تا اثبات کنیم که تمام علما این را گفتهاند، نتیجهاش این نیست که من باید باور داشته باشم یا نه؟
به لحاظ نگاه کلی اگر ما باشیم و منظومه دانش و تاریخ کلام این دو هیچ ارتباطی با هم ندارند، موضوعاً مرتبط نیستند، به لحاظ غایات مرتبط نیستند، به لحاظ روش شناسی هم مرتبط نیستند، درست است که تاریخ کلام میخواهد باور به پی را اثبات کند و کاری به کلام ندارد اما بعضی از باور به پی ها هستند که در کلام نقش اساسی دارند، یعنی وجود یک باور به پی در تاریخ کلام در استنباط کلامی مؤثر است. کجا این اتفاق میافتد؟ میگوئیم این رابطه دو دایره دارد، پارهای از گزارههای تاریخ کلامی است که از یک رویداد ذهنی صحبت میکند اما همین رویداد ذهنی ارتباط پیدا میکند به یک امر هست شناختی، کجاست؟ باورهایی که مربوط به صاحبان مکاتب و مؤسسان یک دین و مکتب است، اگر من به لحاظ تاریخ کلامی ثابت کردم که ابوذر این اعتقاد را داشته، سلمان این اعتقاد را داشته، این در تاریخ کلام است، به ظاهر هیچ ارتباطی هم با کلام ندارد. اما اگر اثبات کردم که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین باوری داشته یا امام صادق علیه السلام چنین باوری داشته نمیتوانم بگویم در کلام مؤثر نیست چون شما در کلام به حساب میآورید این باور را، باور امام صادق، باور پیامبر اکرم، وجود یک آیه شریفه یا نبود یک آیه شریفه در قرآن مؤثر است. و بعداً که بحث را باز کردیم اهمیت پیدا میکند، پس ما دوباره در اینجا یک نقطه وصلی داریم که این را به هم مربوط میکند، هم به لحاظ روش شناسی در اینجا هم سو میشوند و هم به لحاظ موضوعی و هم به لحاظ غایت، ما گفتیم این سه تا از هم جدا هستند اما در خصوص این گونه موارد اتفاقاً ؟؟؟، من متکلم که یک گزاره کلامی را اثبات میکنم مستند به قرآن کریم یا مستند به روایت یک معصوم چطور اثبات میکنم؟ متکلم میگوید من اثبات میکنم، معلوم است یک متنی هست که سندی دارد، قرآن هم که سند نمیخواهد و تواتر دارد، من از قرآن استفاده میکنم و میگویم باور به پی یعنی این! یا از طریق رجال اثبات میکنم، علم اصول. میگویم درست است اما رجال از کجا اثبات میکنند؟ شما میتوانید در دانش رجال، تاریخ را کنار بگذارید؟ برای اعتبار سنجی یک روایت میتوانید روش شناسی تاریخ را کنار بگذارید؟ نه، این را میگوئیم تاریخ. شما فرض کنید یک گزارهای را نسبت میدهید به امام صادق علیه السلام و میگوئید این گزاره از دو لب امام صادق علیه السلام صادر شد، بعد میگوئید پس نظر امام صادق علیه السلام در باب علم غیب این است، میگویم «پس» را از کجا آوردید؟ آنچه شما میتوانید در قدم اول بگوئید یک رویداد عینی است، این رویداد که امام صادق علیه السلام در فلان تاریخ در مقابل فلان اصحاب چنین مطلبی را بیان کردند، این اصحاب هم در این سلسله طرق منتقل کردند، منظور امام صادق چه بوده؟ این رویداد عینی است، تا رویداد ذهنیاش را نتوانید تحلیل کنید نمیتوانید چیزی به امام صادق علیه السلام نسبت بدهید، شما میگوئید امام صادق این مطلب را در روایت کافی دانستند که من الآن دنبال جاریه میگشتم و در هیچ اتاقی پیدا نکردم، اما حضرت تقیه میکرد چون کسانی که آنجا آمده بودند ؟؟؟، حضرت برای «زدنِ» آنها توریه کردند، اگر من گفتم در کنار این گزاره شما که از امام صادق نقل میکنید که خودش یک گزاره تاریخی است و اثبات تاریخی میخواهد، دو گزاره تاریخی دیگر هم هست. امام صادق علیه السلام که امسال این فرمایش را داشتند سال قبلش هم یک فرمایشی داشتند و سال بعد هم یک فرمایشی داشتند و این سه فرمایش سه رویداد عینی است، اما از نظر ذهنی اینها با هم تعارض دارند. بحث تعارض بحث تاریخ تفکر است، حداقل یک بحثش تاریخ تفکر است. و چون ما روش شناسی تاریخ تفکر را توجه به این جهت نداریم، فقیه ما فکر میکند وقتی بر روی روایت کار میکند و بر اساس فقه الحدیث یا لغت تعارض بندی میکند، من دارم با این اصول کار میکنم، بله معتقدیم که اگر شما نتوانید اولاً رویداد عینی را ثابت کنید تاریخ دارید، رجال تاریخ است، جمع شواهد و قرائن بر اثبات مدعا، اعتبار سنجی متعدد است، در معنا و منظور هم وقتی چیزی را نسبت میدهید پای تاریخ تفکر به میان میآید. رابطه میان زد و پی در نقطه همپوش دلالت میکند بر واقعیت، یعنی شما اینجا از طریق اثبات زِد نسبت به پی نتیجه میگیرید که پس پی در واقعیت وجود دارد، سؤال این است که شما چطور رابطه میان زِد و پی، پیامبر اکرم با این گزاره؟
شما در قرآن کریم نگاه کنید آیا این داستان وجود دارد، وقتی میگوئید تواتر وجود دارد، یک جاهایی هم تواتر هست یا نیست؟ تواتر دلالت بر اثبات میکند یا نه؟ آن کسانی که تواتر قرآن را قبول ندارند و معتقدند نقل مصحف عثمان تواتر دارد و قبلش متواتر نیست، بحثش تاریخی هست یا نه؟ حالا من اثبات کردم که چنین آیهای در قرآن هست، چنین کلماتی در این آیات وجود دارد، شما از کجا از این کلمات دارید استفادهی معنایی میکنید؟
اصلاً این بحثی که امروز در لغت شناسی تاریخی داریم عیناً بحث تاریخ تفکر است، زبان شناسی تاریخی است، زبان شناسی تاریخی یکی از بحثهای اصلی تاریخ تفکر است اینکه یک واژه در آن زمان به چه معنا به کار میرفته است؟ امروز به راحتی نشستیم اینجا و میگوئیم تبادر، میگوئیم حقیقت را چطور میشناسی؟ میگوید از تبادر. صحت حمل در ذهن چه کسی؟ انسانی که امروز نشسته اینجا صحت حملش هیچ اعتباری ندارد. جامعه شناسی تاریخی از زیر ساختهای بحث مطالعات قرآنی و روایی است. حوزه مطالعات جامعه شناسی خصوصاً جامعه شناسی معرفت، خیلی از چیزهایی که مفسران ما به قرآن نسبت میدهند از نظر تاریخی اثبات میشود کرد که اصلاً در آن زمان این واژه به این معنا نبوده. اصلاً واژه حکمت در قرن دوم به این معنا اطلاق شده و در زمان پیامبر این واژه به این معنا نبوده. یا روح یعنی چه؟ یعنی نفس انسان، قرآن فرموده نفس انسان از امر رب است، امر رب چیست؟ یعنی مجرد است، روح در آن زمان بر حقیقت انسان اطلاق نمیشده، این روح یعنی روح القدس، همان چیزی که بارها قرآن گفته کذلک اوحینا إلیک روحاً من امرنا، در سوره قدر میگوید تنزل الملائکة و الروح، شما با نگاه تاریخی اگر کسی نگاه کند مردم، یسألونک عن الروح، یعنی مردم از روح میپرسیدند، از روح به معنای نفس انسان میپرسیدند؟ کدام روح بود؟ همین روحی که دائم قرآن میگوید، این بحث تاریخ تفکر است، دقیقاً مدل تحلیلی چنین چیزی تاریخ تفکر است. پس ما در یک ساحت از ساحت تاریخ تفکر کاملاً با بحث کلام همپوشی پیدا میکنیم چنان که در آنجا عرض کردم در این میانه در نقطه همپوش دو دسته گزاره است، این دو دسته چه بود؟ 1) گزارههای تاریخی مربوط به صاحبان مکتب و دین 2) گزارههای تاریخی در آن مکتب.
اگر در متن مقدس چیزی را نسبت میدهد در قرآن کریم نسبت میدهد که مسیح مسلوب نشد، یا گزارش میدهد که بانت الیهود عزیر بن الله، یهود میگفتند عزیر پسر خداست، اینها گزارههای اندیشهای هستند و گزارههای تاریخی و رویدادی نیستند، یعنی قرآن کریم از یک اندیشهای گزارش میدهد، اثبات و رد این گزارش تاریخی کار تاریخ تفکر است، در عین حال هم گزاره کلامی است چون مربوط است به یکی از معتقدات، ما قبول کنیم که مسیح در آسمان است یا اینکه بگوئیم مسیح کشته شد و تمام شد؟ به لحاظ تاریخ تفکر، تاریخ تفکر است و به لحاظ کلامی هم کلامی است. پس باز ما با دو دسته مواجهیم.
اما گام سوم، عین همان داستانی که در نسبت میان تاریخ و کلام داشتیم اینجا در نسبت میان تاریخ کلام و کلام هم داریم که دوستان خودشان دنبال کنند، گزاره هایی که در این دو نقطه وجود دارد درست است که هیچ ارتباطی با هم ندارد، به ظاهر در کلام ما داریم از یک گزاره تاریخی حرف میزنیم، در تاریخ کلام داریم یک حرف دیگری میزنیم اما بین تاریخ کلام و گزاره تاریخ کلام ارتباط مستقیم نیست ولی ارتباط غیر مستقیم هست، این ارتباط غیر مستقیم چیست که در جلسه آینده عرض میکنم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته