بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در باب نسبت تاریخ با کلام بود، اشاره کردیم که از سه جهت این دو دانش را میشود با هم مقایسه کرد، یکی به لحاظ موضوع، دوم به لحاظ غایت و هدف، سوم به لحاظ روش و روش شناسی.
به لحاظ غایت و هدف گفته شد که هر چند کلام و تاریخ اهدافی دارند که با یکدیگر متمایزند، از یک سو تاریخ اهدافی اخلاقی، زیبایی شناختی و ... دارد و از سوی دیگر کلام هم اهدافی مانند دفاع یا پاسخگویی به شبهات را در دستور کار خودش دارد اما بین تاریخ و کلام در یک جهت از نظر غایت اشتراک وجود دارد و آن جهتی که بسیار مهم است در آینده خواهیم گفت، بسیاری از بحثها و گفتگوهایی که میان تاریخ و کلام اتفاق میافتد در این حوزه است. و آن جهت مشترک اشاره کردیم واقع نمایی و شناخت حقیقت بود. هم متکلمان مدعیاند که به دنبال شناخت حقایقی در عالم خارج هستند و هم مورخان به دنبال کشف گزارهها و رویدادهای واقعی هستند.
به لحاظ روش شناسی هم گفته شد که اختلافاتی میان مورخان و متکلمان وجود دارد به تناسب موضوعشان ممکن است مورخ از روشی استفاده میکند که متکلم استفاده نمیکند و متقابلاً متکلمان از روشهایی استفاده میکنند مثل اثباتهای عقلی، یا تمسّک به روایات و آیات که مورخان استفاده نمیکنند، در اینجا گفتیم نقطههای مشترک میان تاریخ و کلام زیاد است خیلی از روشها هست که هم تاریخی است و هم کلامی، و اتفاقاً در اینجا محل بحث و گفتگوی جدی شکل میگیرد.
اما مهمتر از این دو، در نسبت تاریخ و کلام از ناحیه موضوع و مسائل این دو دانش است؛ هر چند در جهاتی با یکدیگر اختلاف دارند هر کدام موضوع و مسائل خودشان را دارند اما از جهاتی هم با یکدیگر مشارکت میکنند که این جهات قابل توجه و گفتگوی جدّی است.
اشاره شد که تاریخ و کلام نسبت عموم و خصوص من وجه دارند، از نظر موضوع پارهای از بحثهای تاریخی، گفتیم موضوع تاریخ چیست؟ موضوع دانش تاریخ گزارههای جزئی است، گفتیم موضوع رویداد است، حادثه است، رویدادهای مهم است، رویدادهای انسانی، جزئی، مربوط به گذشته است. این چند ویژگی موضوع دانش تاریخ بود. تاریخ با رویداد سر و کار دارد، رویدادهایی که از اهمیت برخوردارند، جنبههای انسانی دارند، جزئی و تفصیلی هستند و مربوط به گذشته تاریخ هستند، از سوی دیگر کلام را گفتیم حقایق ثابت، پایدار و ازلی، مرتبط با این حقایق ثابت دینی، حضور دانش کلام است، در این میان پارهای از گزارهها هست که از یک طرف یک رویداد مهم انسانی در گذشته است و از این جهت برای مورخ اهمیت دارد و از سوی دیگر جزء حقایق ثابتی است که متکلمان با او سر و کار دارند. اینجا گفتیم گاهی اوقات یک قید مهم هم میزنیم حقایق مهم ثابت دینی، چون باز متکلمان با هر گزاره موجود در متون دینی سر و کار ندارند، گزارههایی را سر و کار دارند که با بنیاد معرفت دینی ارتباط پیدا میکنند.
پس ما در این نقطه اشتراک، پارهای موضوعات مشترک داریم یا مسائل مشترک، پارهای روش شناسیهای مشترک با اهداف مشترک. این را سه قید میکنم چون بعد میخواهیم بگوئیم نسبت میان کلام و تاریخ منحصر در این موارد نیست. اول دنبال آن هسته اصلی گفتگوی میان دانش کلام و تاریخ هستیم، گفتگوی مورخان و متکلمان در این نقطه اول متمرکز است که دارای این سه ویژگی هستند، هم موضوعاً واحدند و هم روش شناسی و متدولوژی مشترک به کار میگیرند (هر دو) قریب به هم هستند و از سنخ واحدی هستند و هم غایت و اهداف آنها مشترک است که گفتیم عمدهی آن اهداف واقع نمایی و شناخت حقیقت عینی تاریخی است.
امروز میخواهیم این را بسط بدهیم، چون تا اینجا یک کلی میگوئیم، بحث اصلی ورود در جزئیات این بحث است. پس در نسبت میان تاریخ و کلام اولین حوزه حوزهای است که دارای این سه ویژگی باشد، چه موضوعاتی است که از این سه ویژگی بخصوص کانون اصلیاش موضوعات و مسائل مشترک هستند که هم مسئله تاریخیاند و هم مسئله کلامی؟
ابتدا یک گزارشی میدهم بعد دسته بندی میکنم؛ روشن است که پارهای از اینها اموری هستند که مربوط به صاحبان یک دین یا مکتب میشوند، امور مربوط به صاحب یا صاحبان مکتب. اینجا ممکن است خیلی اتفاقات بیفتد که در حوزه دین هم مورد توجه است مثل حوادثی که برای یک افرادی از پیروان یک مکتب ممکن است اتفاق بیفتد، وقایع، حوادث، شرایط که در اینجا میگنجد ولی لزوماً مورد توجه متکلمان نیست. کدام یک از رویدادهای تاریخی پیرامون یک دین هست که مورد توجه متکلمان است؟ اول آن امور تاریخی مربوط به صاحبان آن مکتب، پیامبر است، یعنی کسی که مؤسس و بانی یک دین یا مکتب است، یا پیامبر، یا امام، شخصیتی که جنبه تأسیسی دارد. چرا این مهم است؟ چون اثبات یا نفی مسائل مربوط به آن مکتب مستقیماً با حقایقی ارتباط پیدا میکند که از نظر متکلمان اهمیت دارد. خود این چه مواردی را شامل میشود؟ 1) مواردی که مربوط به اصل وجود آن صاحب مکتب است، گزارههایی که میگویند شخصی با این ویژگیها در این دوره تاریخی در این مکان زیست پیدا کرد، بود و دارای یک حقیقت تاریخی است. میدانید الآن بسیاری از بحثهایی که در ادیان گذشته مطرح بوده بعضی درباره پیامبر اکرم مطرح میکنند همین است، بسیاری از تحقیقات جدیدی که درباره با مسیحیت مطرح کردند تردید در اصل وجود مسیح است، اینها با مطالعات نقد تاریخی مدعی شدند که اساساً وجود کسی مانند عیسی بن مریم وجود تاریخی ندارد، اینها بعداً در قرنهای بعد چنین شخصیتی ساختهی گروهی از یهودیان نخستین بود که در ارتکاز ذهنیشان تصوراتی داشتند و بعد آمدند در قالب یک شخصیت تاریخی بروز دادند، یعنی از حوزه بررسی تاریخی اصل وجود مسیح به لغو مسیحیت پرداختند. این را امروز میدانیم برخی از مستشرقان جدید پیدا شدند که همین را میخواهند در باب پیامبر اکرم6 مطرح کنند و میگویند اساساً وجود کسی مانند محمد بن عبدالله صلوات الله علیه موجودی در شبه جزیره در این دوره تاریخی اصلاً وجود نداشته! تمام اسناد مربوط به قرن دوم و سوم است. آن شخصیت چه کسی بوده؟ میگوید از پارهای از آیات میفهمیم که چنین شخصیتی در بابل بوده و در منطقهای از عراق مرکزی بوده، هنوز هم بحث هست، افول پیدا کرد و جنجالی در غرب راه انداختند، بعضی از دانشمندان اسلامی لغو کردند و برخی هم از این نظریه برگشتند ولی به عنوان یک طرح تاریخی مطرح شده.
پس اولین گزاره مهم در حوزه نسبت میان تاریخ و کلام اصل وجود یک صاحب مکتب است.
2) محور دوم در رابطه با رفتارهای صاحب مکتب است، اینکه او چه کرده؟ چه آثاری از خودش بر جای گذاشته، باز موضوع مشترک میان متکلمان و مورخان است، به عنوان یک مثال خیلی بارز، کرامات و معجزات است، بحثی که متکلمان در باب معجزه مطرح میکنند از مصادیق این است یعنی صحبت در این است که آیا پیامبر اکرم معجزهاش شق القمر بود یا معجزات دیگر بروز پیدا کرد یا نه؟ آیا اساساً قرآن و آیاتی را نازل کرد و یا این آیات مربوط به شخص دیگری است و توسط دیگری آمده؟ اینها همه گزارههای دغدغهمند متکلمان است که کاملاً جنبه تاریخی پیدا میکند.
یکی از رفتارهای پیامبر اکرم، نوع مواجه ایشان در باب جانشینی است، نزاعی که میان شیعه و سنی شکل گرفت که آیا پیامبر اساساً در باب جانشینی خودش رفتار ویژهای داشت یا نه؟ نزاع شیعه و سنی در این حوزه دوم بود. بسیاری گفتند نه، پیامبر هیچ گونه رفتاری در باب جانشینی نداشت، عدهای گفتند موضع داشت و عدهای گفتند که این موضع به سود علی بن ابیطالب بود و برخی گفتند این موضع به سود ابوبکر بود، تمام این بحث اساسی امامت خاصه میافتد در بحثهای رفتار صاحبان که یک بحث کاملاً تاریخی و کلامی است.
اما مسئله سخنان از گونه دیگری است؛ او چه گفت؟ متدولوژی بررسی اینها امروز محل نزاع تاریخ و کلام هست متفاوت است، گاهی اوقات صحبت در این است که آیا او در باب علی بن ابی طالب سخنی گفت یا نه؟ آیا او چنین رفتاری را، چنین اعجازی را از خودش بروز داد یا نه؟ این حوزه رفتار است و تحت تحلیلهای مطالعات تاریخی و سیره شناسی میرود. گاهی شما در باب سخنان یک صاحب مکتب سخن میگوئید، اینکه آیا پیامبر اکرم در فلان حادثه تاریخی چنین عبارتی را بیان کرد یا نه؟ آیا غدیر خم اتفاق افتاد یا نه؟ این میآید در حوزه رفتار. میگوئیم همه میگویند، یک عده که منکرند دیوانهاند و تاریخ بلد نیستند، از روی تعصب این کار را کردند، اثبات میکنیم مورخانه که حادثه غدیر رخ داده، در آنجا پیامبر چه گفت؟ این هم میآید در حوزه رفتار و میگوئیم در حادثه غدیر رفتار پیامبر این بود که دست علی بن ابی طالب را بلند کرد و گفت من کنت مولاه فهذا علی مولاه، یک گزاره تاریخی کلامی است.
بحث بعدی این است که سخنان او چه مفادی داشت؟ که یک بحث دیگری است، متدولوژی تاریخی کلامیاش متفاوت است، اگر کسی پذیرفت که پیامبر در این حادثه این جمله را گفت، اما معنایش چیست؟ محل اختلاف شیعه و سنی است، اصلاً درباره حادثه خیلی جاها نیست درباره مفهومی است که از این کلام اراده شده، سؤال: آیا معنایی که از یک عبارت در یک دوره تاریخی توسط یک فرد ارائه شده آیا معانی آن گفتار هم جنبه تاریخی دارد یا اینکه یک متدولوژی کلامی است و تاریخی نیست، بعد بیشتر صحبت میکنیم.
پس یکی امور مربوط به صاحب مکتب؛ یکی از همین جا بنویسیم که این یک دسته که حداقل این سه حوزهی امور تاریخی در این نقطه کانونی قرار میگیرد.
دوم رویدادها، یعنی امور مرتبط به پیروان مکتب ؛ در دو حوزه بحثهای چالش برانگیز تاریخ و کلام داریم، یک: درباره باورهای پیروان آن مکتب نه خود صاحب مکتب، به تعبیر ما در سنت اسلامی اصحاب. آیا ایدهها و اندیشههایی که در صاحب یک مکتب شکل گرفته بخشی از همان نقطههای کانونی وسط هست یا نیست؟ بیگمان چنین باورهایی بخشی از دغدغههای مورخان است که بارها گزارش کردهاند که این افراد در این صحنههای تاریخی چه باورهایی داشتهاند، یا گروه اصحاب چه باورهایی داشته و یا نسبت به تک تک افراد، وقتی مورخ ما وارد جریان شناسی عصر بعثت میشود، طبقهبندی میکند گروههای عصر بعثت را، به این موضوع میپردازد. از کارهای جریان شناسانه تاریخی توجه باورها و رویکردهایی است که گروههای اجتماعی دارند، پس این مورد دغدغه مورخان هست. آیا چنین چیزی مورد دغدغه متکلمان هست؟ آیا متکلمان توجه دارند که پیروان صاحب آن مکتب چه میاندیشیدند و چه باورهایی داشتند؟ رویکردهای آنها بخشی از دغدغه کلامی به حساب میآید یا نه؟ از بحثهای چالش برانگیز است که در فصل بعد بحث خواهم کرد.
میدانید خیلی از مطالعات تاریخی ادیان متمرکز در همین است، بررسی کنیم ببینیم یاران نخستین حضرت عیسی یا گروه نخستین یهودیان دارای چه اندیشههایی بودهاند؟ یا الآن بررسی میکنند بروید سراغ اصحاب، بررسی کنیم ببینیم اصحاب چه باورهایی داشتند؟ قطعاً میتواند یک موضوع قابل طرح باشد در حوزه کلام که بحث کنیم اما حالا عرض میکنم که آیا درست است یا نه؟
بحث بعدی رابطه میان کلام و تاریخ اندیشه است، فعلاً به عنوان یک فرض. برخی هم همین را گفتهاند که فلان باور یا اندیشه در بین مسلمانان در قرن پنجم مطرح شد و پیش از آن سابقهای نبوده، پس بنابراین اگر شما چیزی را به سنت و روایات پیامبر نسبت میدهید این نشان میدهد که این روایات مجعول است، چرا؟ چون چنین باوری در قرن دوم و سوم نبوده و به اینجا توسعه میدهند.
ولی عمده آنچه که برای متکلمان محل کلام است، یکی باورهای آنهاست، یکی هم اجماعات آنهاست، اجماعات پیروان اعم از اجماع به معنای تمام پیروان یا اکثریت غالب پیروان فرقی نمیکند، این هم از موضوعاتی است که از یک طرف تاریخی است و از طرف دیگر کلامی است. میدانید حتی دغدغهای که در دانش فقه داریم همین است و اصلاً بحث اجماع در فقه موضوعش همین است که بحث کنید و آیا این بحث تاریخی است یا نه؟ اثبات اینکه آیا چنین اجماعی بوده یا نه؟ گاهی فقها تصورشان این است که فقط با نقل اقوال میتوان اجماع را ثابت کرد، تقسیم میکنیم به اجماع منقول و محصل. این هم بحث تاریخی است. اجماع منقول و اجماع محصل هر دو یک بحث تاریخی است، اگر بخواهم اثبات کنم که آیا همه فقهای شیعه یا اکثریت فقهای شیعه چنین فتوایی داشتهاند یا چنین فهمی از متن دینی داشتهاند از نظر تاریخی باید اثبات کنیم. اگر بخواهیم محصل باشد خودم باید تک تک بررسی کنم، اگر منقول باشد که باید نشان بدهم اگر شیخ طوسی ادعای اجماع کرده واقعاً چنین ادعای اجماعی اتفاق افتاده، بررسی یک سند تاریخی است، این هم حوزه دوم.
حوزه سومی هم هست که قبلاً هم اشاره کردم، غیر از این دو مورد چه حوزه دیگری است که دغدغه مشترک متکلمان و مورخان است؟
حوزه مهم دیگری است که موضع مشترک متکلمان و مورخان میتواند باشد و آن گزارههای تاریخی موجود در متن دین است، اگر در قرآن کریم یک برهه تاریخی را گزارش میکند که انسان روی زمین با آفرینش آدم آفریده شد، یک واقعه تاریخی است، یا اگر در گزارشهای تاریخی قرآن کریم از طوفان نوح سخن گفته میشود، یا از شخصیت حضرت ابراهیم علیه السلام گفته میشود، در قرآن گزارش داده میشود که پدر ابراهیم بتپرست بود، این گزارش تاریخی است. گزارش تاریخیای است که برای متکلمان هم مورخ بحث است، اثبات یا رد این گزارههای تاریخی برای متکلمان اهمیت پیدا میکند، به دو جهت این گزارشهای تاریخی برای متکلمان اهمیت دارد. کدام دو جهت: 1) درستی یا نادرستی این گزارشها. اگر کسی بگوید حادثه طوفان نوح یک اسطوره بود، اساساً انبیایی که در قرآن کریم از آن نام برده شدند در ادیان گذشته در متون کهن یهودی جزء ذهنیتهای قوم یهود است، درستی یا نادرستی یک گزارش تاریخی در متن قرآن یا اگر در سنت پیامبر اکرم یک گزارشی آمده که میبینیم شواهد تاریخی ندارد و شواهدی بر خلاف آن است، پس این مهم است یعنی پیامبر صاحب این مکتب، و پیامبر را به عنوان یک شخصیت تاریخی نگاه میکنیم؛ این شخصیت تاریخی سخنی بر زبان برد که خلاف واقع است، این موضوع موضوع تاریخی است برای متکلمان هم مهم است، میگوئیم متکلم از این پس نمیتواند بگوید قول آن فرد حجّت است.
یکی به لحاظ درستی یا نادرستی خود گزارش است، نکته دومی که از دل این گزارشها در میآید آثار و پیامدهای اعتقادی چنین گزارشهایی است که مراجعه تاریخی شما با این گزارشها یک استلزامات کلامی ایجاد میکند، پس اگر شما در باب پیامبران معتقدید که پیامبران از آبا و اجداد طاهر به وجود میآیند، اگر گزارش بتپرست بودن پدر حضرت ابراهیم اثبات بشود شمای متکلم باید یا در گزاره کلامیتان تصرف کنیم و یا برگردید یک توضیح دیگری...، چنانکه میدانید بسیاری از متکلمان مسلمان که قرائن تاریخی هم برایش هست این است که این تعبیر قرآن که به آذر میگفته پدر، منظور عموی ابراهیم بوده و شواهد تاریخی اقرار میکند که اساساً پدر حضرت ابراهیم فوت کرده بوده و از کودکی ابراهیم در دامن آذر بزرگ شده، یک گزارش قرآنی است و این میتواند تبعات داشته باشد.
بسیاری از الهیدانان مسیحی، برخی از الهیدانان مسلمان در طول صد سال گذشته تفسیرهای متفاوتی را از متون دینی ارائه میکنند، یک تفسیرهای اسطورهای، تمثیلی از متن، این جریان جدیدی که در تاریخ معاصر مسیحیت اتفاق افتاد، کسانی تحت عنوان الهیدانان جدید، اسمشان ؟؟؟ است نه به معنای کلام جدید ما، اینها را میگویند الهیات نوین، مثل ؟؟؟ مارکین گوپر، اینها شخصیتهایی بودند در دوره معاصر که عمدتاً در بین کلیسای پروتستان یا حتی کلیسای ؟؟؟ اینها طرح بحثشان این بود که چون بین تاریخ و متن مقدس تضاد وجود دارد، و تاریخ نشان داده که گزارشهای متن مقدس دقیق نیست، ما باید برگردیم و متن مقدس را بازخوانی کنیم، این تفسیری که در ایران آمد، تفسیرهای هرمونوتیکی، بخش خوانش متن و یا قرائتهای متفاوت از متن، کارهای تفسیری ... یکی از ریشههایش در الهیات همین نقطههای تماس میان کلام و تاریخ است، اینها میگویند اگر گزارشهای عهد جدید و قدیم مطابق با واقع بود منِ الهیدان متکلم باید برگردم و از متن مقدس تفسیری دوباره ارائه بدهیم، اینها همه کسانی هستند که یک بار دیگر خوانشی دوباره از متن ارائه میکنند. پارهای از اینها میگویند که متن مقدس اصلاً نمیخواهد واقعیت ارائه کند بلکه به دنبال یک برنامه اخلاقی است، تمام این داستان پیامبران واقعیت بیرونی ندارند بلکه آمدهاند تا رشد اخلاقی ایجاد کنند، به محضی که شما یک گزاره را در نسبت میان کلام و تاریخ در حوزه موضوع مشترک، ممکن است سبب شود که روش شما تغییر کند، سبب شود که شما اهدافتان در الهیات تغییر بدهید، یعنی یک تفسیر تاریخی از متن مقدس، از گزارشات متن مقدس ممکن است در اهداف کلامی شما تغییر ایجاد کند، ؟؟؟ میگویند ما یک الهیات جدید آوردیم چون غایتهای کلام را به کلی تغییر داده، اینطور نیست که بخواهد واقعیتهای گزارشهای متن مقدس را بفهمد، بلکه الهیدان آن است که بتواند از درون متن با نگاه هرمونوتیکی آن عمق نیّت ماتر را دربیاورد.
اگر کسی بگوید نه، گزارشهای قرآن کریم درست است و ما از این گزارشها به عنوان یک سند استفاده میکنیم داستان تغییر میکند، تمام داستانهای قرآن میشوند متنهایی که متکلم با اتخاذ به جزئیات آن داستان میتواند گزاره کلامی و اعتقادی استنباط کند و به عنوان گزاره کلامی ارائه بدهد.
این سه حوزه بسیار مهم و نقطههای تماس بین کلام و تاریخ هستند؛ یک مروری در این موارد فعلاً داشته باشیم. اگر ما باشیم و این سه حوزه، فعلاً داوری نمیکنیم که آیا همه این حوزهها که گفتهاند نسبت کلام و تاریخ است واقعاً درست است یا نه؟ اما اگر قرار باشد تمام اینها را صورت بندی دقیق منطقی کنیم در نسبت میان کلام و تاریخ، همه اینها به لحاظ منطقی سه صورت مختلف پیدا میکند.
این سه مورد اینها هستند: 1) گزارههایی که حقیقتاً هم گزاره کلامی هستند و هم گزاره تاریخی، یک گزاره هم گزارهی کلامی است و هم گزاره تاریخی است. این را باید صورت بندی و تنظیم منطقی کنیم تا بتوانیم روی آن بحث کنیم. سه صورت منطقی در این گزارهها وجود دارند: یک: گزارههای تاریخی کلامی، گزارههایی هستند که هم موضوع تاریخند مستقیم و هم موضوع کلامند مستقیم، مثل تنصیص به ولایت امیرالمؤمنین که یک گزاره است. پیامبر آیا امیرالمؤمنین را در این حادثه معرفی کرد یا نه؟ اگر کسی این را گزاره تاریخی پیدا کند، میگوید در جایی که نص وجود دارد، یک عبارت توأم با نص از پیامبر صادر شده بر ولایت امیرالمؤمنین، اگر اینطور باشد سلّموا علی علی بن ابیطالب بعبرة المؤمنین که شیعه و سنی نقل کردند و گفتهاند نص است. یا حدیث ولایت در خم، گفته شده که نص است و اگر نص باشد این هم گزاره تاریخی است و هم کلامی. گزاره کلامیاش انتصاب پیامبر، امیرالمؤمنین را به خلافت و همین انتصاب میتواند یک گزاره تاریخی باشد.
صورت بندی دوم این است که بین گزاره تاریخی و گزاره کلامی رابطه صغری و کبری وجود دارد، یک گزاره تاریخی در کنار یک گزاره کلامی قرار میگیرد، صورتبندیاش این است که گزاره تاریخی بعلاوهی گزاره کلامی است، چون خیلی از گزارههایی که فکر میکنیم مشترک هستند مشترک نیستند، دو گزاره است که در کنار هم قرار میگیرد و نتیجه میدهد آن امر مورد نظر را، یکی گزاره تاریخی است و گزاره دیگر گزاره کلامی است، یا گزاره شبه کلامی است، یک اصل کلی عقلی را بیان میکند، مثلاً پیامبر وقتی برگشتند فلان کاروان در فلان موقع توقف کردند و این نشانهای از آن گزاره است ولی خود واقعه معراج تاریخی نیست، قابلیت بررسی تاریخی ندارد. نمونهاش معجزات است، معجزه (یعنی فعل خارق العاده) خودش گزاره کلامی نیست، اثبات نبوت پیامبر گزاره کلامی است، یعنی متکلم از معجزه اثبات نبوت میکند و الا خود اینکه معجزهای اتفاق افتاده است فی حدّ ذاته برای این متکلم مهم نیست، ما با دو گزاره سر و کار داریم، یک گزاره میگوید حضرت موسی در مقابل سحره یک چنین واکنشی نشان داد، عصا را انتخاب و آن دستگاه سحره را بلعید، یک امر خارق العاده بود که عصا اژدها شده، این گزاره تاریخی است، شما این را ضمیمه میکنید به یک گزارهی دیگری که میگوئید امر خارق العاده از انسان عادی سر نمیزند، استنباط میکنید که پس موسی مبعوث من الله است، اینجا گاهی اوقات یک گزاره تاریخی صغری است و یک گزاره کلامی کبری است، فرقی نمیکند. گاهی یک گزاره تاریخی است و یک گزاره شبه کلامی مثل گزارههای عقلی، کبری قرار میگیرد و نتیجه میشود گزاره کلامی، به لحاظ صورت بندی منطقی فرق نمیکند و تفاوتش با دسته اول چیست؟ در اینجا شما با دو گزاره و دو متدولوژی سر و کار دارید، مورخ اگر ادعای کلامی میکند مبتنی بر یک گزاره تاریخی ادعا میکند، خود گزاره تاریخی موضوع کلام نیست، این صورت دوم.
در اینجا نقطه تماس میان تاریخ و کلام به دلیل ارتباط دو حوزه دانشی است، دانش کلام و دانش تاریخ.
یک صورت بندی منطقی دارند این گزارهها که یکی از این دو گزارهی تاریخی و کلامی به عنوان پیش فرض گزاره دیگر به حساب میآید، رابطه منطقی ندارد. اگر این گزاره تاریخی میخواهد اثبات شود، اثباتاً و نفیاً آن پیش فرض کلامی در فهم ما از این گزاره تاریخی مؤثر است. بالعکس اگر من بخواهم یک گزاره کلامی را بفهمم مقدمهاش گزاره تاریخی نیست مثل این، اما یک گزاره تاریخی بود و نبودش یا نوع رویدادی که در تاریخ اتفاق میافتد در فهم من متکلم از آن گزاره تفاوت میکند، پس صورت بندی سوم منطقی این است که گزاره تاریخی با گزاره کلامی رابطه پیش فرضی دارد، نه رابطه استنتاج منطقی.
پس سه صورت بندی است؛ 1) این همانی گزاره تاریخی و کلامی، 2) رابطه استنتاجی و تولیدی به تعبیر معرفت شناسان میان گزاره تاریخی و کلامی است، یکی با دیگری ترکیب میشود تا یک گزارهای را تولید میکند. 3) هیچ کدام از اینها نیست، نه رابطه این همانی است و نه استنتاجی، یک ترابط میان دو گزاره وجود دارد که این ترابط منطقی نیست، بعد بحث خواهیم کرد که در چنین ترابطی متکلمان چه باید بکنند و مورخان چه کنند؟ بیبنیم اهمیت این چگونه است؟ این گزاره سوم دقیقاً به ما میگوید و تا حدودی گزاره دوم، گزاره اول دقیقاً در این نقطه قرار میگیرد هم تاریخی است و هم کلامی. صورت بندی دوم به ما میگوید ممکن است یک گزاره در این نقطه قرار بگیرد اما در ترکیب با یک گزاره دیگری در این نقطه یک تولید تاریخی، یک تولید کلامی به ما میدهد.
این در کجاست که بین مضمون تاریخ کلامی و گزاره منطقی یک نوع نسبت معنایی وجود دارد، یک حد وسطی بین آنها وجود داشته باشد، یک وجه اشتراک داشته باشد. ولی صورت سوم به ما هشدار میدهد به من متکلم و این عزیز مورخ که حواستان باشد به صرف اینکه این دو گزاره هیچ گونه نسبتی با هم ندارند (از نظر منطقی) و این همانی محتوایی دارند و نه حدّ وسط مشترک داشته باشند، این علیرغم دو تا گزاره در دو گوشه از منظومه کلام و تاریخ ممکن است در صورت بندی سوم با هم ارتباط پیدا کنند. در جلسه قبل عرضم این بود که خیال متکلم و مورخ را راحت کردم، به مورخ گفتم برو خیالت راحت باشد و فقط یک سری گزارههایی اینجا وجود دارد که اگر اینجا رسیدی بدان که یک مدلول کلامی هم دارد، خیال متکلم را راحت کردم و گفتم بحث در باب توحید و نبوت و معاد هیچ ارتباطی با تاریخ ندارد، برو هر بحث تاریخی که میخواهد بشود، فقط اگر به اینجا رسیدی که یک گزاره تاریخی مستقیم دخالت داشت توی متکلم باید نسبت به آنجا حساس باشی و اتخاذ موضع کنی، تکلیف خودت را روشن کنی، در این جمعبندی و صورت بندی نهایی عرض میکنم که نه برای مورخ و نه برای متکلم در صورت بندی سوم و تا حدودی صورت بندی دوم، اصلاً مورخ و متکلم آسوده خیال نیست، همه وجوه تاریخی ممکن است با کلام ارتباط پیدا کند، همه گزارههای کلامی شمای مورخ ممکن است در حوزه تحلیل تاریخی شما مؤثر باشد. چرا؟ چون شما ادعا کردید در حوزه هدف مشترک یا روشهای مشترک، شمای متکلم میگوئید من دارم از حقایق ثابت عالم صحبت میکنم، سؤال این است که آیا حقایق ثابت شما با جزئیات تحولات تاریخی ارتباط دارد یا نه؟
شما الآن میگوئید منِ مورخ میخواهم درباره جنگ خندق بحث کنم. جنگ خندق یک حادثه تاریخی است، من متکلم ارتباطی با آنجا دارم؟ نه، حداکثر ارتباطی که با آنجا پیدا میکنم داستان نبرد امیرالمؤمنین با عمرو بن عبدود است، از آنجا میخواهم اخذ سند کنم در صورت بندی دوم، گزاره شجاعت امیرالمؤمنین را بیاورم، صغرای برهان افضلیت امامت امیرالمؤمنین را ثابت کنم،من میگویم الامام هو الافضل، این گزاره کلامی است، این صورت بندی دومی است. میگویم الامام هو الافضل و صغری را از داستان نبرد امیرالمؤمنین میگیرد و علی بن ابیطالب هو الافضل فإذن علی بن ابی طالب هو الامام.
اگر ما در صورت بندی دوم باشیم، شما فرض کنید در همین جا نبی مکرم اسلام در خندق صریحاً فرمودند که علی بن ابی طالب هو الامام، اگر پیامبر فرمودند و نصب امیرالمؤمنین کردن در حادثه خیبر، این گزاره از صورت بندی یک است هم تاریخی و هم کلامی است، اگر در نبرد عمرو بن عبدود مصداق افضلیت است صورت بندی منطقی دوم، صغرایش را از نبرد تاریخی میگیرم و کبری را کلامی و عقلی اضافه میکنم و استنتاج میکنم. تا اینجا پس منِ مورخ راحت سراغ داستان جنگ خندق میروم و تحلیل میکنم، من میگویم شمای مورخ با کدام پیش فرض تحمیل میکنید؟ اگر پیش فرض شما این است که محمد بن عبدالله صلوات الله علیه و آله، علی بن ابی طالب یک شخصیتی مانند بقیه شخصیتها هستند، نه وصف عنوان پیامبر دارند و نه وصف عنوان امام دارند، نه هیچ ولایتی دارند، نه هیچ استفادهآی از تصرفات ما فوق طبیعی پیدا میکنند! چطوری منِ تاریخی تحلیل میکنم؟ شروع میکنم توازن قدرت را توضیح میدهم، نبرد اینطوری است، چطور شد این مجموعه با این همه نیرو و امکانات شروع میکنم یک دو سه، به این دلایل این لشکر و این لشکر پیروز شد، اینها خندق کردند و نتوانستند عبور کنند، نقشه حریف را تشخیص دادند، همه چیز را در کجا تحلیل میکنند؟ در مناسبات تحلیلی و انسانی طرح میکنند. من که پیش فرضم این است که در این حادثه هیچ گونه عنصر ماورایی وجود ندارد، به محضی که اینجا آمدم یک گزاره کلامی آوردم، گفتم شخصیت محوری این داستان پیامبر الهی است، با وحی ارتباط دارد، تا قبل از اینکه بگویم با وحی ارتباط دارد شما تمام آگاهی این سردار را بر اساس شناخت میدان تحلیل میکنید، من اگر گفتم با وحی ارتباط دارد یک فاکتور ایکس اضافه میشود و احتمالاً یک سری آگاهیهای بیرونی هم به آن دادهاند.
من میگویم کسی که اینجا هست را ملائکه امداد میکنند و تنها نیست، یک شخص شمشیر بزن نیست، یک قدرتهای ماورایی هم اینجا وجود دارند، به ألف ملائکه اینجا میآیند، یا میگویند معادله بین این فرد یا آن فرد یک به صد است، اگر یک انسان این طرف باشد قدرتش صد برابر آن طرفی است به نص قرآن کریم. شما تحلیل تاریخی زمینی تا پیش فرض کلامی نداشته باشید، میگوئید یک به دو، یک به سه، خیلی قهرمان هست میگوئید ده نفر را حریف است، میگوئید امداد الهی به گونهای است که یک انسان مؤمن الهی است که هر فردی میتواند مقابل صد نفر بجنگند. پیش فرضهای تاریخی دقیقاً مؤثر است در تحلیل کلامی شما. تحلیل کلامی شما هم مؤثر است در پیش فرض تاریخی.
بر اساس این تحلیل در نسبت میان تاریخ کلام، مسئله اصلی که اینجا بروز میکند...
مثال دوم را هم بزنم، الآن شما درباره گزارشهای متن محور، یک متکلم وقتی میگوید من به این روایت پیامبر استناد میکنم، من در اینجا عرض کردم که این روایت پیامبر را از نظر تاریخی شما آنالیز کنید، یعنی چه؟ من متکلم دارم به قول پیامبر اکرم در این مورد استناد میکنم، من سه تا اصل تاریخی را در استناد به یک روایت مورد توجه قرار میدهم، اول میگویم اساساً پیامبر در این زمان، مثلاً حدیث منزلت، بیائید در باب عصمت مثال بزنید، درباره معاد مثال بزنید، همینطور توسعه بدهید، اگر من استناد میکنم به قول پیامبر، سه گزاره تاریخی را همزمان استناد میکنم:
1) او پیامبر است، چنین شخصیتی در این حادثه وجود داشته است. شما اگر از نظر تاریخی بگوئید، آن زمان هم چنین بحثهایی دارید، آن زمان که میگوئید پیامبر، امیرالمؤمنین را معرفی کرد، امیرالمؤمنین در یمن بودند. من از نظر تاریخی ثابت میکنم آن زمان ومکانی که شما میگوئید چنین اتفاقی افتاده در مسئله حجة الوداع، امیرالمؤمنین در یمن بوده، از شبهات معروف است،یعنی شما باید اصل وجود آن شخصیت را از نظر تاریخی اثبات کنید.
2) ثابت کنید چنین رفتاری و چنین قولی از پیامبر ثابت شده که این هم تاریخی است.
3) باید اثبات کنید که این سخنان چنین مفادی داشته ، چون فهم این گزاره تاریخی است. شما چرا در فقه میگوئید تبادر، من آیا میتوانم با معنای واژگانی که الآن از یک عبارت دارم، کلام پیامبر را آنجا بفهمم؟ دعوایی که راجع به واژه مولا است همین است که میگویند در زمان صدور این روایت معنای مولا، سرپرستی نیست!
شمای متکلم یا فقیه در یک استناد به سنت، به یک سخن دارید سه گزاره تاریخی را پیشاپیش اثبات میکنید، باید بگوئید چنین اشخاصی وجود دارند و چنین رفتاری از نظر تاریخی از آنها بروز کرده و سخنانیکه آنها گفتهاند به لحاظ تاریخی در آن دوره تاریخی چنین مفادی داشته. میگویم دعوای سادهای در این وسط میدان نیست، منِ متکلم دارم بحث معاد را اثبات میکنم، من به قول پیامبر و به آیه قرآن کریم استناد میکنم، در این گوشه میگویم معاد جسمانی است، شما میگوئید معاد جسمانی که تاریخ ندارد، مورخ چکار به معاد جسمانی دارد؟ اما منِ متکلم در اینجا اگر بگویم این گزاره قرآن کریم دلالت بر معاد میکند پیشاپیش سه گزاره تاریخی را باید اثبات کنم: 1) قرآن به لحاظ تاریخی وجود داشته،2) چنین سخنانی از زبان پیامبر صادر شده 3) این سخنان در آن زمان چنین معنایی را در بر داشته.
یک مثالی زدم از تأثیر کلام در تاریخ، داستان خندق. مثال دوم تأثیر تاریخ در کلام است، این دو مثال نقش گزارههایی که اصلاً در نقطه کانونی قرار نمیگیرند اما وجود و عدم وجودشان کاملاً تأثیر میگذارد به طوری که اگر بگوئید اصلاً در آن زمان این واژهها را که میگوئید در ارتکاز آن زمان نبوده است. اخیراً داشتم این آیه شریفه یسألونک عن الروح قل الروح من امر ربی، خیلیها بر این آیه تمسک کردند بر تجرد نفس، منِ مورخ میگویم روح در آن دوره تاریخی در زمان نزول آیا به معنای نفس بوده یا نه؟ شما میگوئید مطالعات تاریخی لغت بحث تاریخی است، لغت شناسی تاریخی است، شما باید بگوئید در آن زمان روح به معنای نفس بوده. سؤال دوم از نظر تاریخی این مردمی که میپرسند یسألونک عن الروح چه کسانی بودند؟ از آسمان آمده بودند؟ متفکرانی از یونان و دنیای مسیحیت آمده بودند؟ یا همین مردم بودند؟ سؤال اینکه در ارتکاز عرب آن زمان اساساً چه پرسشی بود برایشان؟ میخواستند فلسفه بحث کنند؟ کلام بحث کنند؟ پرسش تاریخی است. من باید اثبات کنم که روح در ارتکاز آنها پرسشی ایجاد کرده که یسألونک عن الروح باشد و بلا فاصله در ادامه میگویم این روح ربطی به نفس ندارد و این یسألونک عن الروح همان آیه تنزل الملائکة و الروح باذن ربهم من کل امر، دائماً در قرآن در کنار ملائکه میگوید روح. چه شد؟ یک بحث تاریخی در مورد یک آیه، یک مسئله کلامی را که آیا قرآن روح را مجرد میداند یا نه؟ مبنای بسیاری از متکلمان معاصر ما برای تجرد روح آیه یسألونک عن الروح است و امر هم به معنای عالم امر است، یک بحث تاریخی پیش فرضانه تلقی کردهاند که آن پیش فرضی که میزنید معنای آیه عوض میشود. پس ما در نقطه مقابل درست است که نقطه کانونی ما اینهاست، اما همین نقطه کانونی به تدریج مسئلههای خودش را به دو قطب تاریخی و کلامی میکشاند، در این تقریر با این سه صورت بندی در عین حال که پخش کردیم صورت بندی هم کردیم، گفتیم تمام نسبت میان تاریخ و کلام را در این سه صورت منطقی میشود کنار هم نهاد.
تا اینجا رابطه تاریخ و کلام بود، یک بحث بسیار مهم در نسبت میان تاریخ و کلام، نسبت میان تاریخ کلام یا تاریخ اندیشه با کلام است. تا اینجا یک طرف تاریخ بود به معنای تاریخ رویدادی و یک طرف کلام بود به معنای گزارههای ثابت، پرسش بعدی این است که کلام یک نسبتی هم با تاریخ اندیشه برقرار میکند، در اینجا سر و کار ما با رویدادها نیست، رویداد اندیشهای است، اسم این را اصطلاحاً میگویند ایده یا Idea، تاریخ ایده چه نسبتی با ایده و کلام دارد، آیا مورخان اندیشه در حوزه اندیشهورزیهای کلامی مؤثرند، من اگر آمدم از تاریخ کلام سخن گفتم، تاریخ کلام آیا در خود گزاره کلام مؤثر هست یا نیست؟ این را جلسه آینده بحث میکنیم.
یک صورت بندی هم در نسبت میان کلام و تاریخ کلام داریم که چه نسبتی دارند، این دو تا که روشن شد جمعبندی میکنیم و تازه وارد عرصه مناسبات میشویم که مناسبات تاریخ کلام کدامند و چطور باید این را بحث و گفتگو کنیم.
والحمدلله رب العالمین.