بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در باب نسبت میان دو دانش تاریخ و دانش کلام است، دو حوزهای که در نگاه اول چندان ارتباطی هم با یکدیگر ندارند اما وقتی که وارد بحث میشویم، متکلمان و تاریخ پژوهان وارد عرصه دانشی میشوند با این تعامل روبرو میشوند، مسائلی که هر کدام را خواهم گفت که به یک حوزه خاص معرفتی ارتباط دارد و اگر این گروه گشوده نشود هم کلام پژوهی ما و هم تاریخ پژوهی با دشواریهای جدی مواجه میشود.
پس اولین قدم این است که ما صورت مسئله را باز کنیم و بگوئیم بین تاریخ و کلام چه مناسباتی وجود دارد و این مناسبات چه دشواریهایی در حوزه تاریخ اندیشه ما فراهم کرده یا از این پس به صورت جدیتر ایجاد میکند.
من خیلی سریع عرض خواهم کرد که این بحث در گذشته تاریخی هم مورد توجه بوده، یعنی بسیاری از مورخان به جنبههای کلامی توجه داشتند و حتی تصریح کردند به اینکه مسائل کلامی در حوزه تاریخ مؤثر است، از این سو هم مورخان التفات داشتهاند که پارهای از بحثهای آنها در گروه حل مسائل کلامی یا دستهکم استفاده از روشهای تاریخی است، به صورت ضمنی و در عمل نسبت میان کلام و تاریخ همیشه مطرح بوده. یعنی از قرن سوم به این طرف که این دو دانش رشد و توسعه پیدا کردهاند ما شاهد جرقههای این بحث هستیم. اما به صورت صریح و روشن که به عنوان یک مسئله علمی میان رشتهای مورد بحث قرار بگیرد شاید سابقهاش دو صده نیست چه در دنیای اسلام و چه در غرب، اصل این مسئله و صورتبندی آن تقریباً از قرن نوزدهم شکل گرفته، در جلسه آینده به بخشی از نقاط تاریخی این بحث اشاره میکنم که چگونه مدرسههای تاریخ پژوهی یا مدارس الهیاتی به این نسبت توجه کردند و این را به عنوان یک مسئله مورد بحث قرار دادند.
البته این بحث به صورت جدّی مربوط به 50 ـ 40 سال گذشته است، بخواهیم در سنت علمی رسمی شرق و غرب ردیابی کنیم شاید بحث جدی اساسی آن از حدود دهههای 40 و 50 میلادی است، و از دهه 20 و 30 به بعد افرادی به تدریج این بحث را در سنت اسلامی و به خصوص در حوزه عربی مطرح کرد.
برای روشن شدن اصل بحث، به گمانم باید ابتدا دو طرف این نزاع بازشناسی شود، از یک سو کلام و از سوی دیگر تاریخ. از کلام چه اراده میکنیم و از تاریخ چه اراده میکنیم؟ بسته به رشته تخصصی دوستان فرق میکند برخی از دوستان ممکن است آن بعد کلامی برایشان روشن باشد و آن ابعاد تاریخی که مطرح میکنیم کمتر روشن باشد و بالعکس. من سعی میکنم در این جلسه به سرعت آن نکات اساسی که باید از این دو دانش در این مسئله به یاد داشته باشیم را خیلی فهرستوار عرض کنم.
ابتدا از کلام آغاز کنیم؛ دانشی که بسیار پر پیشینه است یعنی از قرن دوم در جهان اسلام پدید آمده، همپای فقه به وجود آمده، تحولات و تطورات مختلفی داشته، هم در موضوع، هم در روش و هم در ساختار، و امروز هم به عنوان یک دانش رسمی مورد تأکید است. ما میگوئیم کلام در سنّت غربی به آن تئولوژی میگویند و یا در حوزه عربی با واژه الهیات نام میبرند. این روشن است که موضوع این دانش اعتقادات است، خیلی ساده بخواهیم مطرح کنیم، حوزهای از معرفتهای دینی که به ساحت شناخت حقایق میپردازد و اعتقاد به آنها در حیات دینی نقش دارد را کلام میگوئیم، ساحتی از معرفت دینی که اولاً به حوزه حقایق هستی میپردازد و ثانیاً آن گونه است که در حیات دینی به صورت جدّی و قابل توجه به حساب میآید، حالا یا از عقاید ضروری است یا غیرضروری مهم نیست، متکلمان در بند صرف ضرورت این عقاید نیستند، اعتقادی است که حیات دینی به گونهای با آن گره خورده.
در مقام تعریف یک سیر تاریخی بگویم؛ تاریخ کلام ما یک بازخوانی جدی لازم دارد چون اگر این بازخوانی صورت نگیرد خیلی از نکات امروزی کلام پنهان میماند. یک نکته بسیار مهم در تاریخ کلام در باب قلمرو و گسترهی دانش کلام است. کلام دقیقاً به چه موضوعاتی میپردازد؟ و به دنبال آن چه روشی را برای کار خودش اتخاذ میکند. به دلیل اینکه این نکته روشن نیست تا کنون، تا همین ادبیات امروز حوزویان ما همچنان در باب کلام تلقیهایی وجود دارد که از اساس نادرست است و نشان میدهد که محققان ما هم خیلی به این تاریخچه توجه ندارند و این در بحث کلام و تاریخ ما بسیار اهمیت دارد و باید این نکته را توجه داشت.
یک نکته اینست که گستره دانش کلام یا به تعبیر دیگری کارکرد دانش کلام در دوره نخستین و در دورههای بعد، در دوره میانه و سپس در دوره متأخر، تفاوت جدی پیدا کرده، چون در آغاز که دانش کلام کنار دانش فقه شکل گرفت عرض کردم از اواخر قرن دوم فقه و کلام با هم شکل گرفت و با هم یاد میشد، این دو دانش یک تقسیمبندی داشتند که ما امروز آن تقسیمبندی یادمان نیست و محققان ما نمیشناسند! آن تقسیم بندی این بود که قرار بود دانش فقه معرفت دینی را فهم و استنباط و ارائه کند و رسالت دانش کلام در سه صده نخستین دفاع، اثبات و پاسخگویی به شبهات بود، این تقسیمبندی اول است. در بحثهایمان گفتیم و دیگری هم به شکل دیگری گفتند. اگر دوستان به کتاب احساء العلوم فارابی مراجعه کنند، فارابی در این کتاب این تفاوت را نشان میدهد و گزارش میکند و طبقهبندی علوم را نشان میدهد و آنجا میگوید فقه شناخت اوضاع شریعت است، یعنی به تعبیری معرفت دینی.
فقه به همه عرصههای دین سر میزند و کارش فهم فقه است، واژه فقه از اینجا آمده، چرا میگفتند فقه؟ چون قرار بود بفهمند. چرا میگفتند کلام؟ بعدها بحث کردند و پنج شش واژه وجه تسمیه گفتند که همه خلاف واقع است، دانش کلام را کلام گفتند چون تکلم میکرد، کلام یعنی گفتگو و بحث، این در اسناد قدیمی تاریخ وجود دارد. واژه فقه را میگفتند فهم چون فهم کل شریعت اعم از اصول و فروع را به عهده دارد، به این دانش دوم میگفتند کلام چون کارش بحث است. کلام در لغت اول التکلم است یعنی بحث کردن و گفتگو کردن. دانشی بود که در باب معرفت دینی بحث و گفتگو میکرد و تقسیمبندی این دو دانش این چنین بود تا تقریباً از قرن چهارم به بعد این اوضاع به هم خورد و دلایلش هم بحث طولانی است و جای دیگری اشاره کردند.
این تقسیم عوض شد و فقه موضوعاً به احکام شرعی پرداخت، از حوزه عقاید پا پس کشید، کلام وارد بحثهای محتوایی اعتقادی شد، از موضع دفاع از احکام پا پس کشید، یعنی دو دانشی که کل ساحت دین را تقسیم کرده بودند این دانش فهم دین و این دانش بحث در باب دین بود، کلاً این اوضاع بهم ریخت. فقه شد فقه احکام شرعیه عملیه و کلام شد حوزه اعتقادات. از قرن چهارم به بعد وقتی شما میگوئید کلام، کلام معنایش دانشی است که به اعتقادات میپردازد، فقه دانشی است که به احکام شرعیه میپردازد، ما این معنای اخیر از کلام را اراده میکنیم، ارتکاز ما هم همین است.
فقط یک نکتهای که در اینجا مانده که در بحث ما خیلی مهم است این است که کلام در مفهوم نخستین روش شنایاش روش بحث و محاجه است، چون قرار است فهم به عهده فقه باشد و نقش کلام دفاع باشد. طبیعی است کلامی که برای دفاع میپردازد روش آن احتجاجی است، یک جا گفتند روش اغنایی است، در بحث و گفتگو یعنی با خصم با حریف سخن گفتن، اما وقتی این واقعه تغییر پیدا کرد و معنای کلام اعم از فهم و دفاع شد روش آن جدلی و اغنایی نبود! تا امروز بسیاری از اساتید و محققان کتاب مینویسند، حتی عنوان روش شناسی که میگویند روش کلام اغنایی و جدلی است، روش کلام جدلی نیست شما کتابهای قرن چهارم و پنجم، شیخ مفید، سید مرتضی، قاضی عبدالجبار، روش اینها اغنایی جدیل است؟
از اینجا به نکته منتقل میشوم که معنای جدید کلام که از قرن پنجم کاملاً جا افتاده، وقتی میگوید کلام، منظور تبیین عقاید دینی به معنای جامع آن است. حالا اگر دوستان به تعاریف رسمی در کتابهای کلامی مراجعه کنند میبینند که در کتابهای کلامی سه دسته تعریف داریم؛ یک دسته تعریف به موضوع است مثل تعریف قاضی عضد ایجی و دیگران، که وقتی علم کلام را تعریف میکنند، میگویند علم کلام بحث در باب عقاید دینی است، یعنی در باب عقاید است، که ایشان میگوید الله و صفات الهی موضوع است و بعضی هم گفتند الله، صفات، پیامبر، معاد و همه را گفتهاند. در متأخرین هم برخی واژه الموجود را به کار میبرند و این جالب است، میگوید موضوع کلام، الموجود من حیث هو الموجود علی قانون الاسلام علی ما هو الواقع، بحث از موجود و ما موجود، میدانید این اصطلاح از فلسفه آمده، یعنی متکلم دوران میانه ما اینقدر خودش را متصدی شناخت واقع میداند که اصلاً در تعریفش میآورد و میگوید تعریف من از کلام بحث در باب موجود بما هو موجود است، آن هم علی ما هو الواقع، تفاوت شما با فلسفه چیست؟ چون این بر طبق علی قانون الاسلام است. یعنی متکلم ما فرق خودش را با فلسفه فقط در یک چیز میگذارد، بنا بر قوانین اسلام در ادبیات و گفتمان اسلامی من بخواهم موجود بما هو موجود (یعنی حقایق عالم را) توضیح بدهم یا علی ما هو الواقع؟ یک کسی میگوید نه، من علی قانون الاسلام نیست و او می شود فیلسوف. این یک تعریف که بر موضوع تعریف میکنیم.
برخی مانند تفتازانی میآیند کلام را بنا بر روش تعریف میکنند و میگویند هو العلم بالعقاید الدینیة عن الادلة الیقینیة، موضوع عقاید دینی است اما روش ادله یقینیه، میخواهم نشان بدهم این بحثی که مطرح میکنند که معنای کلام جدل و اغناء است، معنایش این است که تاریخ کلام را نمیدانیم. به معنای نخستینی که فارابی میگوید قرن دوم و سوم درست است، آنجا اگر کسی بگوید جدل، که آن هم مشابه است، اما کلام به معنای متأخرش اصلاً این نیست.
پارهای از متکلمان نه به موضوع و نه به روش، بلکه به هدف، دانش کلام را تعریف میکنند مثل مرحوم محقق لاهیجی که دوستان کلامی میدانند میگوید صناعة النظریة یقتدر بها علی اثبات العقاید الدینیة، پس صناعت نظری است و کارش هم اثبات عقاید دینی است نه دفاع. دفاع فرع بر اثبات است، هدف این است که ما ثابت کنیم علی ما هو الواقع این است.
نکته مهم در اینجا این است که هدف که اثبات است آمده در تعریف قرار گرفته؛ ما امروز چنانکه محققان و اساتیدی هم بر همین نظر هستند جامع باید تعریف کنیم، اگر بخواهیم علم کلام را تعریف کنیم باید به موضوع و هدف تعریف کنیم و به روش تعریف کنیم و جمع اینها میشود دانش کلام. حالا میدانیم وقتی میگوئیم هدف یا کارکرد کلام استقساء شده به این روشهای کلامی و گفته شده کاری که ما در دانش کلام انجام میدهیم دسته کم چهار کارکرد مهم را در دانش کلام در نظر داریم، 1) فهم گزارههای اعتقادی دینی است، اصل اینکه من بدانم دین در این باب چه میگوید؟ این مبادی بحث است. نه اینکه بخواهم تعبد کن، مدعای اسلامی باید روشن شود. الهیدان مسیحی میگوید مدعای مسیح در این باب چیست که بعد بحث میکنیم اثباتاً و نفیاً در بابش گفتگو کنیم اما تا ندانیم منابع دینی، یک دین و یک مذهب در باب آن اعتقاد چه میگویند؟ این دانش کلام نیست، این هم تفاوت بین کلام و فلسفه است.
فیلسوف میگوید من میخواهم بحث کنم کاری ندارم به اینکه این دین یا مذهب چه میگوید؟ متکلم میگوید من میخواهم از حقایقی سخن بگویم که دین مدعی اوست، من یک دانشمند دینی هستم.
2) تنظیم گزارههای دینی، منظومه سازی از گزارههای دینی، شبکه سازی گزارههای دینی کار یک متکلم است، اصل و فرع چیست؟ همین که ما میائیم اصول را دستهبندی میکنیم، یکی میگوید اصول دین سه است، یکی میگوید پنج تاست، متأخرین مثل شهید مطهری در جهان بینی اسلامی طور دیگری دستهبندی میکند، بحث را از انسان و ایمان شروع کنیم، بحث انسان و سرنوشت بگوئیم، شکل دیگری است. شهید صدر طول دیگری دستهبندی میکنند، عیبی ندارد این دستهبندیها کار متکلم است، متناسب با زمان و مکان و شرایط و فهمی که از متن دارد میتواند.
3) اثبات. ادلهی کافی بر اثبات گزارهای که استنباط شده.
4) دفاع.
پس دفاع نقش آخر است یعنی بعد از اینکه من اثبات کردم، مخالفی شبهه میکند، من در صدد دفاع میآیم، پاسخ به شبهه میدهم و اینجا میشود بحث دفاع. پس کار اولی و اصلی متکلم آن مرحله اول است، فهم گزاره های دینی از متون دینی، تنظیم و اثبات و بعداً هم دفاع. برای اینکه این نکته را در باب کلام بهتر بدانیم در چند بند یک مقداری بیشتر دانش کلام را باز کنم چون بعد در بحثهایمان خیلی با آن کار دارم. اولین نکته در باب موضوع کلام است که عرض کردم در باب موضوع کلام بین متکلمان اختلاف است اما اختلاف ظاهراً لفظی است، بعضی گفتهاند موضوع عقاید الدینیة، بعضی گفتهاند نه، الله و صفاته، چرا؟ چون گفتهاند چون بقیه عقاید از شئون صفات الهی است، نبوت به صفات الهی برمیگردد، عدل، معاد به صفات الهی برمیگردد.
بعضی هم فهرست دادند مثل غزالی میگوید کلام این است، پنج شش تا عنوان را میآورد و این را مطرح میکند.
پس در موضوع تقریباً میتوانیم بگوئیم بین متکلمان اختلافی نیست الا اینکه شاید در سعه و ضیغ اینها اختلاف باشد، متکلمی یک موضوع را اعتقادی میداند و دیگری نمیداند، مهم نیست. مثلاً در دوره معاصر ما بسیاری از موضوعات را اعتقادی میدانیم، در گذشته ممکن است اینها را اعتقادی تلقی نمیکردند یا اساساً مسئله اصلی تلقی نمی شد، تا اینجا اختلافی نیست. اما واقعش این است که ما در بحث نسبت میان کلام و تاریخ این مقدار نمیتوانیم بحث را تمام کنیم چون درست است که کلام موضوعش این است ولی واقعیّت دانش کلام، آن چیزی که هویت تاریخی و واقعی علم کلام را میسازد نیازمند توضیح بیشتر است. من قبلاً بحث کردم که سه ویژگی مهم در دانش کلام وجود دارد به لحاظ موضوعی که در بحث رابطه تاریخ و کلام برای ما سرنوشت ساز است:
اول اینست که کلام از موضوعات ثابت، پایدار، و جاوید بحث میکند، نقطه مقابلش تاریخ که میآیم تفاوت این دو را عرض میکنم. وقتی من یک چیزی از عقیده دینی بحث میکنم متکلم نمیخواهد از قول یک نفر در یک جا بحث کند، میخواهد بگوید در اصول اعتقادات اسلامی که ثابت و پایدار است، این گزاره جزء ارکان است.
دوم: اینکه از موضوعاتی بحث میکند که میگوید در حوزه حیات دینی و معرفت دینی تأثیرگذار است یعنی اثبات یا نفی او ما را در حوزه دین یا یاری میکند یا مانع ایجاد میکند.
سوم: اینکه از حوزههایی بحث میکنند که با حیات انسانی، با وجود انسانی ارتباط برقرار میکنند. این خیلی نکته مهمی است، برخی از بزرگان معاصر ما فرمودهاند هر چیزی که ما از هر طریق اثبات کنیم که واقع نفس الامر است آن گزاره دینی است، ولو اینکه من الآن کشف کنم که فرض کنید یک کهکشان جدید در فلان فاصله سال نوری با ما هست، به تجربه یافتم که این یک گزاره دینی است، چون دین در باب حقیقت صحبت میکند، در باب واقعیت صحبت میکند. اگر از طریق عقل من یک مسئلهی عقلی را توانستم حل کنم، این کشف عقلی است و این هم جزء معرفت دینی و دانش دینی به حساب میآید، در جای خودش عرض کردیم اینطور نیست. دسته کم از دیدگاه متکلمان وقتی در باب گزارههای دینی سخن میگویند: 1) گزارهای که باید مسبتند باشد به منابع دینی، 2) گزاره ای که در حیات دینی مؤثر است، شما یک کتاب کلامی به من نشان بدهید که از یک چیزی صحبت کند که هیچ ارتباطی با ساحت انسانی ندارد. برویم در بهشت و جهنم روی درهای جهنم و بهشت بحث کنیم، ممکن است یک مفسر بحث کند ولی متکلم چنین دغدغهای ندارد. برویم در باب عوالم پیشین در یک جایی صحبت کنیم که هیچ تأثیری در وضعیت کنونی ما ندارد، متکلمان از آغاز التزام داشتند و امروز هم کلام ما چنین التزامی دارد و الهیات دنیا التزام دارند از بحثهایی سخن بگویند که در حیات انسانی مؤثر است، اتفاقاً اینجاست که نسبت بین کلام و تاریخ جدّی میشود، از نقطههای وصل دانش کلام با تاریخ همین انسانی بودن دانش کلام است.
در باب موضوع کلام من یک فهرستی را عرض کنم که از ویژگیهای موضوع کلام است که در بحث ما بسیار مهم است. اساساً دانش کلام یک دانش خاص است چه در بین دانشهای اسلامی و چه کل دانشهای بشری. یکی از تفاوتهای دانش کلام در موضوع با سایر دانشها در گستردگی و تنوع موضوع است، شما هیچ دانشی ندارید، ممکن است پیدا کنید و حرف من را نقض کنید! من دانشهای موجود را میگویم، هر دانشی یک موضوعی دارد، موضوعش یک حیطه و گسترهای دارد، دانشمندانش در یک حوزه خاصی مطالعه میکنند، فیزیک، شیمی، ریاضی، جامعه شناسی، روان شناسی، در دانشهای خودمان. مثلاً فقه، تاریخ، اخلاق، یک قلمرو معیّنی با یک محدودهای. دانش کلام تنها دانشی است که هیچ گونه حد و حدود موضوعی ندارد، به همین دلیل خود متکلمان وقتی خواستند دانش کلام را به موضوع تعریف کنند دچار مشکل شدند، شاید علت اینکه متأخرین از تعریف موضوع عدول کردند و سراغ روش و هدف آمدند همین است. شما نمیتوانید به متکلم بگوئید موضوع دانش کلام گزارههای اعتقادی مشخصی است. شما میدانید در موضوع دانش کلام از بحثهای کلان و کلی هستی شناختی هست، دیدید بعضی از متکلمان میگویند موجود. یا شما میآئید در یک موضوعی مثل نبوت و امامت خاصه، موضوعش فرد است مثلاً بحث ما در باب اثبات امامت امیرالمؤمنین است، اثبات حقّانیت نبوت نبی اکرم است، ما در باب اعجاز قرآن بحث میکنیم در کلام، یک موضوع کلان و کلی به نام هستی، علت هستی بخش جهان که موضوع کلام است، بحث از یک کتاب آسمانی هم یک موضوع است.
مهمتر از اینها اینکه حتی همین مقدار هم نمیتوانید محدود کنید؛ میگویند کلام جدید موضوعات جدیدی است که هیچ سابقهای نداشته. الآن بسیاری از موضوعات برای کلام مطرح است، مباحث مربوط به حقوق بشر را متکلمان بحث میکنند یا نه؟ مباحث مربوط به حقوق زن؟ فرض کنید در حوزه علوم شناختی مسائلی مطرح شده، متکلمان باید به این پاسخ بدهند. یک مرتبه میبینید موضوع روانشناسی و جامعه شناسی و فیزیک و طبیعی است این میآید و کلام باید به او بپردازد، اما از زاویه اعتقاد دینی و نه هر چیزی.
پس اولین ویژگی دانش کلام گستردگی و تنوع موضوع است، بعداً خواهم گفت در نسبتها با تاریخ، بخش زیادی از این موضوعات موضوعاتی است که یا تاریخی هستند یا با حوزه تاریخ ارتباط وثیق دارند و از این جهت به نحوی بین تاریخ و کلام رفت و برگشت اتفاق میافتد، مدعیان در حوزه تاریخ نسبت به آن بعد عقایدی بحث میکنند و متکلمان مجبورند وارد عرصه تاریخی شوند و این نزاع شکل میگیرد.
ویژگی دوم موضوعات کلامی، گفته شده چند تباری بودن موضوع کلام است. ما وقتی از فقه صحبت میکنیم تبار فقه کتاب و سنت است، معمولاً فقیه با یک بحث عقلی محض کار ندارد، موضوع تاریخی اصلاً موضوع کار فقیه نیست، اما کلام چند تباری است یعنی یک مسئله از ناحیه کتاب و سنت بود، عقل و تفلسف بشر را به یک معظله میرساند، نظام عالم نظام علیت، سببیت و اتفاق است. مسئله تجربه از دیگر تبار مسائل کلامی است. دانشمندان دارند کار تجربی میکنند، مسئله درست میکنند برای متکلمان. مورخان کار تاریخی میکنند و مسئله درست میکنند برای کلام. چند تباری بودن در دانش کلام بسیار مهم است و اینست که هیچ وقت متکلم نمیتواند بگوید من به یک مسئلهای پاسخ نمیدهم مادامی که در حوزه باورهای دینی باشد.
ویژگی سوم اختلاف رویکردهاست، دوستانی که با حوزههای دانشی مختلف آشنا هستند میدانند که اینها چقدر مهم است؟ ما قبول داریم در همه دانش اختلاف رویکرد هست، مثلاً در فقه اختلاف اخباریها و اصولیها، مثلاً در فیزیک رویکرد طبیعت گرایی ارسطویی، نیوتنی، نسبیت،اینها رویکردهای مختلف است اما اینکه در یک زمان بین گروههای مختلف متکلم در یک مذهب رویکردهای مختلف در بررسیهای کلامی در موضوعی وجود داشته باشد تقریباً در دانشهای دیگر کم پیداست، باز به پیچیدگی چیزی به نام دانش کلام برخورد میکنیم.
ویژگی چهارم که اینجا جای بحث است، سطوح مختلف مخاطبان است. این چهار ویژگی از اختصاصات دانش کلام است.
مثلاً شما به یک فقیه بگوئید مخاطب شما عوام است، یا یک متکلم برجسته میگوید من دارم احکام شرعیه میگویم و کاری به عوام و غیر عوام ندارد ، امتثالش بله، ولی در کار فقیهانه من مخاطبین نقش ندارند ولی در متکلمان اینطور نیست. متکلم وقتی با فیزیکدان برخورد میکند باید زبان تجربی باز کند، وقتی با مورخان برخورد میکند باید زبان تاریخی بیاید، وقتی با افراد عادی میخواهد برخورد کند شمای متکلم اگر یک شبهه مثل الحاد جدید یا توحید افعالی مطرح بشود، وقتی با یک وهابی مُلا صحبت میکند یک زبان باید بیاورد و وقتی با یک شیعه صحبت میکند، یک مسیحی صحبت میکند، زبان و ادبیات القای مباحث کلامی متفاوت میشود. این در باب موضوع.
در باب هدف کلام اشاره کردم که کشف هست، فهم هست، تبیین هست، تنظیم هست، اثبات و دفاع هم هست.
بیائیم سراغ روش؛ در دانش کلام انواع روشهایی که ما در دانشهای مختلف به کار میگیریم امکان وجودش در دانش کلام هست، گاهی اوقات هم ضرورت دارد یعنی شما یک مسئله تاریخی را نمیتوانید با یک اندیشه فلسفی پاسخ بدهید. الآن بعضی از مستشرقین معاصر میگویند اساساً کل محل نزول قرآن و حضور پیامبر اکرم منطقه حجاز نبود و همهاش در بابل بود، چندین جلد کتاب نوشتند و سر و صدا راه انداختند، موافقان و مخالفانی شکل گرفت، میگویند بنا بر ادله تاریخی اصلاً نمیتواند مخاطب این آیات مردم عربستان حجاز عصر تولد پیامبر هستند، اصلاً این سرزمین جابجا شده و این تاریخ بعد نوشته شده، این برای متکلمین کلی مسئله درست میکند، با روش تاریخی. اگر یک کسی بیاید مثل یک وهابی و یک سلفی از دیدگاه آیات قرآن نقد کند توسل و شفاعت، شما باید بحث تفسیری کنید، اگر یک محدثی بیاید نقد کند و بگوید اعتبار این احادیث رجعت تمام نیست، شما باید بیائید سراغ حدیث پژوهی، علوم حدیث و فقه الحدیث بحث کنید، اگر امروز یک کسی شبهه جامعه شناختی ایجاد کند، مارکسیستها در آن دورانی که دهه 40 و 50 در ایران تاخت و تاز داشتند،بیشتر رویکردشان جامعه شناختی بود، اکثر شبهاتی که وارد میکردند به ظاهر از بستر جامعه شناسی مدرن بود، شما بیائید با یک نگاه فلسفی بخواهید پاسخ بدهید؟ یکی از شبهاتشان در واقع جبر دیالکتیک بود، دترمینیزم تاریخی، فلسفی و اجتماعی. میگوید انسان در تاریخ نمیتواند با اختیار عمل کند، اقتصاد و سیاست است که زیربنای فرهنگ است. اگر کسی این شبهه را برای یک متکلم مطرح کرد، شما چه میگوئید؟ انسانها مجبورند، مثلاً تکلیف و ثواب و عقاب و دین! بالاتر،مارکسیسم میگفت اصل ظهور دین روبناست، اینکه میگفت دین افیون تودههاست، بحث فلسفه تاریخی داشت، بحث جامعه شناختی داشت، برخی از مارکسیستهای وطنی مثل طبری و تقی ارانی، بحثهای روان شناختی داشتند، آن کتاب معروف سایکولوژی تقی ارانی که میآید از طریق روانشناسی مدعیات مارکسیستی و اعتقادی را اثبات میکرد، پاسه دین را میزد، میگفت زیر ساخت دین ابعاد روان شناختی است.
پس میخواهم عرض کنم که کلام به لحاظ روش شناسی هیچ گونه محدودیتی ندارد، یعنی از همین الآن چک سفید امضا میدهیم، یعنی متکلم باید چک سفید امضا بدهد که شما از هر حوزهای که بحث کنید اگر بحث شما در آن حوزه دانشی مساسی به حوزه باورهای دینی داشته باشد با همان قیدی که عرض کردم باورهای دینی مهم و تأثیرگذار در حیات دینی و باورهایی که ارتباط با حوزه دین پیدا کند در منابع دینی یا در حیات دینی، متکلم باید پاسخ این را بدهد.
پس روش علم کلام چیست؟میگوئیم علم کلام روش خاصی ندارد و بسته به موضوع است. گستره موضوع، تنوع موضوع، چند تباری موضوع دانش کلام اقتضا میکند در حوزه روش متکلم به هیچ روش خاصی خودش را مقید نکند، و نمیتواند مقید کند. پس اگر ما نقطه تماسی میان تاریخ و کلام دیدیم بعد خواهم گفت برخلاف تلقی بعضی از اساتید تاریخ که فکر میکنند متکلم وقتی وارد ساحت تاریخ میشود میخواهد قصه را کلامی تمام کند! شما این حرف را میزند از نظر تاریخی مناقشه میکنید من میگویم آیه قرآنی این را میگوید، چون دلیل عقلی اقامه شده بر مسئله علم امام، پس بنابراین شما هر چه شاهد تاریخی بیاورید من متکلم نزدیک شما نمیشوم، شما برای خودت میگوئی.
اصلاً صورت بندیای که از نسبت میان تاریخ و کلام از سوی بعضی شده، شاید مقصر بعضی از متکلمان هستند که چون نگره تاریخی ندارند، چون رسالتهای گسترده کلام نمیدانند برخوردهای کلامی میکنند در تاریخ، روش شناسی درست مواجهه با گزارهای تاریخی را به کار نمیبرند و این تلقی پیدا میشود که پس بنابراین شما میخواهید با گزارههای کلامی مناقشات تاریخی را فیصل بدهید و این امکان پذیر نیست، نه. دانش کلام از آغاز مفروض گرفته، یعنی از آغاز ظهور دانش کلام هیچ گونه روش مشخصی ندارد، فیلسوف میتواند بگوید من از روشهای عقلی غیاثی استفاده میکنم، فیزیکدان میگوید روش من استقراء و تجربه است، فقیه میگوید روش من استنباط از متن است، متن پژوهی و متن کاوی است اما متکلم نمیتواند خودش را محصور کند، تا مادامی که بحث اعتقادی است از هر تباری مسئلهای مطرح شود و لازم باشد آن تبار مورد بررسی قرار بگیرد متکلم باید وارد شود، این در باب کلام.
همین مقدار من جمع و جور میکنم و ارجاع میکنم در باب روش شناسی دانش کلام، کتابها نوشته شده و بحثها شده، در این زمینه دوستان دسته کم کتاب روش شناسی علم کلام از جناب آقای برنجکار را ببینند.
نکته دیگر این است که جای این در منظومه معرفت دینی کجاست؟ آیا این مسائل اساساً در حوزه انسان شناسی است، مربوط به حوزه معرفت شناسی است مربوط به حوزه جهان شناسی است؟ آیا ما دلیل اثباتی برایش داریم؟ یا دلیل بر نفی آن داریم؟ یا از نظر معرفت شناسی تعلیق میکنیم؟ما نه دلیل اثباتی داریم و نه دلیل نفی داریم، اینها همه مسائل کلامی است که یک مسئله ممکن است در بین متکلمان ایجاد کند.
نکته آخر اینکه تا اینجا من به عنوان یک مسلمان در حال اثبات یا نفی یک گزارهای هستم که سابقهای نداشته، اگر تلقیام این شد که اساساً این مسئله باطل است، منِ متکلم به نظرم رسید که این چیزی که در حوزه فیزیک، زیست شناسی و روان شناسی مطرح است باطل است و قابل قبول نیست، اگر خواستم به آن پاسخ بدهم یک پاسخ قبلاً دادم آن هم مقام اثبات بوده، گفتهام دلیل ندارد، این مقام اثبات است، اینکه میگویند جدل و فلان... تا اینجا چیزی به نام اغنا و جدل نداریم، من باید ادله کافی بیاورم. در مقام دفاع اگر خواستم پاسخ بدهم باید با روش شناسی صاحب نظریه پاسخ بدهم، ای خیلی نکته دارد چون اساتید بزرگ کلام متأسفانه این را در آثارشان نمینویسند و من تقریباً آلرژی به این حرف پیدا کردم که متکلمان جدل میکنند، ادلهشان اغنایی است، متکلم اگر جدل میکند فقط در رتبه دفاع است و آن هم جز او نمیتواند کار کند، اگر غیر از این بگوید جناب آقای راجی جلویش را میگیرد، اگر من آمدم با ادله درون دینی یا ادله عقلی فلسفی به یک مسئله پاسخ دادم، آن فرد فیزیکدان است، زیست شناس است، میگوید اصلاً نمیفهمم شما چه میگوئید ببخشید، من دارم بر اساس شواهد طبیعی صحبت میکنم، من متکلم اگر بخواهم به شبهه او پاسخ بدهم باید بروم در بافت دانشی او شواهدی اقامه کنم که شواهدش را نقص کند، چنانچه میدانید بسیاری از الهیدانها در دنیای غرب علیه داروی کتاب نوشتند و کتابهایشان کاملاً زیست شناسانه بود، خیلی از الهیدانان زیست شناس دارای رتبه به جنگ داروی و فروید آمدند، طرف خودش روانشناس بزرگی است اما متکلم الهی دان است، چطور بحث میکند انجا؟ باید بگوید شما پنج شاهد آوردید، شواهد نقض تکامل هم این است، شما از ناخودآگاه صحبت میکنید آزمایشهایتان روایی کافی را ندارد.اینطور بحث میکنند.
پس اینکه میگویند اغنایی و کلامی است، اولاً در باب اصل دانش کلام اینطور نیست، در مواجهه دفاعی است و تازه حق همین است شما وقتی یک شبههای تباری دارد در حوزه دانش، باید از حوزه دانش صحبت کند.
ما فلسفه را دانش معین میدانم، یعنی همان طور که در کلام، منطق لازم است فلسفه هم میآید، اما فلسفه نمیتواند گزارههای دینی را تشخیص بدهد، شما به یک فیلسوف بگوئید اسلام در باب توحید چه میگوید؟ فیلسوف میگوید ربطی به من ندارد، بحث من عقلی است،موضوعم را از جهان خارج به صورت عقلی میگیرم و برهانی هم که اقامه میکنم مبتنی بر اولیات است، اصلاً کار فیسلوف نیست؟ این کسانی که آمدند خلط بین فلسفه و کلام کردند هم کلام را تضعیف کردند و هم فلسفه را متوقف کردند، بحران علوم عقلی امروز در حوزههای ما در جهان اسلام یک عامل اصلیاش کسانی هستند که ادعا میکنند به جای کلام باید فلسفه گذاشت، فلسفه دانش خودش است و از حقایق عام و کلی آدم بحث میکند بر اساس ادله کاملاً عقلی محض. متکلم است که میتواند بگوید اصلاً اسلام در این باب چه میگوید؟ دفاع دینی از آن کند، وقتی میخواهد دفاع عقلی کند یکی از مواد دفاع عقلی تمسک به گزارههای صحیح فلسفی است، فیلسوفان باید مبادی عقلی را طوری تنقیح کنند صحیح و مطابق با مبنا، حالا متکلم استفاده میکند و فیزیکدان هم استفاده میکند و جامعه شناس هم استفاده میکند، اگر شما در علم النفس فلسفی درست عمل کنید وقتی از پرسش میشود از زیر بنای جامعه، تعریف جامعه و انسان و تاریخ، موادش را فلسفه میتواند به ما بدهد اما جامعه شناس است که باید بحثهای فلسفة الاجتماع را مطرح کنند. نظام دانش نباید به هم بریزد.
پس بنابراین آن دانشی که میتواند استناد یک معرفت اعتقادی را به دین بدهد، چنانکه در حوزه احکام عملی تنها فقیه میتواند، یعنی متدولوژی فقه میتواند، متکلم میتواند بگوید دین اینطور است و اثبات کند و تبیین مناسب ارائه کند و بعد هم دفاع کند.
خاستگاه این موضوع در بسیاری از موارد بیرون متن است، مثلاً در باب قرآن کریم، الآن شبهاتی که جدید مطرح میشود، از بیرون میآید،تناقضات قرآن، در باب دخالت فرهنگهای بیگانه در فرهنگ قرآنی شبهه میکنند که آیات قرآن اساساً با بدیهیات علم جدید ناسازگار است، شما میگوئید ما در نهایت برمیگردیم به قرآن کریم، میگویم بله اما این بحثهایی که امروز در زیستشناسی انسانی وجود دارد خاستگاهش جای دیگری است، جای دیگری مطالعه و آزمایش کردند و حالا سؤالش را متوجه ما میکنند. من اگر نتوانم نسبت او را با منظومه معرفت دینی روشن کنم، من متکلم کاری ندارم.
الآن صدها گزاره در باب تاریخ اسلام، مناقشه بین مورخین است و بحث میکنند، هیچ ارتباطی هم به هیچ یک از باورهای دینی ندارد. من آنجا به عنوان متکلم اصلاً ورودی ندارم چنانکه مورخ هم وقتی بحث تاریخی میکند به لوازم کلامیاش نمیتواند تمسک کند، مگر در شرایط خاصی که خواهم گفت، در یک شرایط بسیار خاص. در روش شناسی تاریخی نمیتواند یک گزاره کلامی را فی حد نفسه اثبات کند، این مرزبندی دانشی کلام تا بعد که وارد تداخل این دانشها میشوم معلوم باشد که این تداوم دانشی مبتنی بر آن شناختی است که از این دانشهای خاص داریم.
اما بیائیم سراغ دانش تاریخ؛
در باب تاریخ یک بحث این است که این واژه تاریخ به چه معناست؟ تاریخ از آن واژههایی است که هم بر موضوع علم و هم بر خود علم اطلاق میشود، این هم شاید خیلی خاص است، شاید فیزیک هم بگوید همین است مثلاً فیزیک به معنای طبیعت است، هم موضوع است و هم دانش است، تاریخ اینطور است. گاهی میگوئیم تاریخ و منظورمان خود تاریخ است یعنی مجموعه رویدادهایی که در گذشته زمان اتفاق افتاده، گاهی این منظورمان از تاریخ است و گاهی میگوئیم تاریخ و منظورمان علم تاریخ است یعنی دانشی که در مورد این رویدادهای تاریخی بحث میکند، اولاً باید توجه داشته باشیم وقتی میگوئیم نسبت میان کلام و تاریخ، منظورمان چیست؟ دو تقریر از عنوان بحث ما همین جا پیدا میشود که بگوئیم چه ارتباطی میان دانش کلام و دانش تاریخ است؟ این یک بحث است. بحث دوم این است که بین تاریخ به حمل شایع (تاریخ مصداقی) و کلام مصداقی به معنای عقاید و باورها چه ارتباطی وجود دارد، این دو را از هم جدا کنیم، هر چند مرتبط با هم هستند، یک وقت نزاع در مناسبات میان دانش کلام و تاریخ است که مسئله خودش را دارد، یک سری بحثها در باب مصداق تاریخ و مصداق کلام که عقاید هست از همین جا جدا میشود. خواهیم گفت که عمده بحث این دومی است، یعنی رابطه میان تاریخ مصداقی و عقاید مصداقی است.
در باب موضوع تاریخ بحثهای زیادی کردهاند، در باب موضوع تاریخ امروز تاریخ شناسان یعنی کسانی که در علم تاریخ بحث میکنند، چون خیلی بحثهای فراوانی کردند. به چند ویژگی که بین تاریخ شناسان مشترک هست دست پیدا کردیم، 1) اینکه تاریخ در مورد رویداد بحث میکند، موضوع تاریخ رویداد است، یک حادثه و واقعه است. 2) این رویداد جزئی است، مورخان از کلّیات تاریخ سخن نمیگویند، از حادثههای جزئی مشخص مکانی زمانی خاص بحث میکنند، مکان مند و زمان مند است، این را بعد میخواهم با کلام مقایسه کنم. کلام اصلاً موضوعش مکان مند و زمان مند نیست، موضوعش حادثه هم نیست، گفتیم موضوعش یک گزاره پایداری است که ناظر به یک حقیقت ثابت هستی شناختی است.
3) گفتهاند تاریخ به هر رویداد و حادثهای نمیپردازد، رویدادهای مهم و دارای اهمیت، بعد بحث کردند که این اهمیت از کجا میآید؟ گفتند گاهی اوقات اهمیت ذاتی است و خود حادثه مهم است، گاهی به دلیل اینکه تأثیرگذاری پایداری دارد، یک حادثه اتفاق افتاده و تا صد سال سرنوشت یک گروه یا قومی را تحت تأثیر قرار داده.
4) چهارمین ویژگی که در کتب دیدم توجه دادند انسانی بودن است، یعنی نسبت حادثه و رویداد با انسان است. شاید تا قبل از اینکه بعضی از بحثهای جدید در باب تاریخ مطرح شود اساساً گفتند تاریخ پیرامون انسان است، حادثهای که انسان ایجاد میکند، حادثهای که درباره انسان است، الآن فرض کنید یک بیگبنگ بزرگ در کهکشان اتفاق میافتد و اخبارش هم میآید و کاری به تاریخ ندارد، میدانیم که صد سال پیش فلان ستاره آمده، یا فلان خسوف یا کسوف پنجاه سال پیش اتفاق افتاده، این علی الاصول کار تاریخ نیست، اگر تحولی در انسان پدید آورده برای مورخ موضوع مهمی میشود.
ما سه گونه مطالعه تاریخی یا تاریخ نگاری داریم؛ 1) تاریخ عمومی 2) تاریخ سیاسی اجتماعی 3) تاریخ فرهنگی و تمدنی. تاریخ هنر، تاریخ آداب و رسوم، تاریخ شهرسازی و معماری زیر قسمت سوم میآید.
یک چیزی اخیراً مطرح شده تحت عنوان تاریخ طبیعی که این شاید برای مورخان هم چیز جدیدی باشد و کار تاریخی به این معنایی که ما میگوییم نیست مثل تاریخ سنگ، تاریخ کهکشان، یک کار مهمی که میکنند در موضوعات است، تاریخ انسان بیولوژیک را بحث میکنند بدن انسان را، اگر کسی این را هم تاریخ بداند از اصطلاحی که ما میگوئیم بیرون است و میتوانیم به این سه مورد اضافه کنیم.
نکته دیگر اینکه موضوع تاریخ یک رویداد انسانی و مؤثر است. امروز در کنار تاریخ رویدادها، اینها را دارم تفکیک میکنم، چون دیدم در بحثهای تاریخ و کلام گاهی خلط میشود، یک چیز دیگری داریم به نام تاریخ اندیشه، تاریخ فکر هم در محافل غربی میگویند، تاریخ فرهنگ و تمدن و علم به معنای مصطلح، چون آنجا وارد محتوای اندیشهای نمیشویم، اگر وارد محتوا شویم امروز جز تاریخ اندیشه. گاهی هم میگویند تاریخ ایدهها، History of Idea ... بحثهایش را بعد انجام میدهیم.
آنچه مهم است اینکه مایک بحثی داریم تحت عنوان تاریخ اندیشه که موضوعش رویداد خارجی نیست، موضوعش یک فکر و ایده است، سخن در این است که این ایده در مسیر تغییرات تاریخی چه تحولاتی پیدا کرده؟ الآن اگر شما گفتید همین ایده اعجاز یا مفهوم معجزه به چه معنا بوده؟ چه تغییراتی کرده؟ امروز به چه معنایی به کار میبرند؟ اگر سیر تاریخ ایده معجزه را دنبال کردید ربطی به اعجاز ندارد، باز اگر کسانی بحث میکنند بین تاریخ و کلام مسئله را به تاریخ اندیشه مربوط میکنند در آینده بحث خواهم کرد، این یک خطای روش شناسی جدی است، کسانی که از کلام، اندیشه استخراج میکنند و کسانی که از اندیشه تاریخ استخراج میکنند، این یک داستان دیگری دارد، اگر فرصت کردیم بحث خواهم کرد. این یک صورت بندی دیگری دارد.
در جلسه آینده خواهم گفت که پاره از تاریخ شناسان و دانشمندان علم تاریخ از همین جا متدولوژی استخراج میکنند، در باب اهداف تاریخ دستهکم سه گونه بین نظریه پردازان از قدیم و جدید، اسلامی و غیر اسلامی، سه هدفگذاری در باب تاریخ داریم بسیاری از همین مورخان گذشته ما از دوره معاصر، دنیای غرب، گفتهاند اساساً هدف تاریخ یک هدف زیبایی شناختی است، تاریخ هیچ سودی جز اغنای حس زیبایی شناختی انسان ندارد، انسانها قصه دوست میدارند، روایت را میپسندد، سرگذشتها را دوست میدارد دنبال کند، این است که دنبال آثار روحی و روانی و امثال اینها بودند.
پارهای دیگر از اندیشمندان تاریخ معتقدند که تاریخ هدف اخلاقی دارد، ما تاریخ میخوانیم تا بتوانیم عبرت بگیریم و از طریق عبرتهاست که سراغ تاریخ میرویم قرآن کریم قل سیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة الذین من قبل، قرآن یک دعوت میکند نتیجهی مطالعه تاریخ را این میداند. تا اینجا خیلی مهم نیست.
دسته سوم کسانی هستند که آثار شناختی برای تاریخ قائلند، معتقدند ما از دل تاریخ مجموعهای از شناختها را استخراج میکنیم که حتی برخی گفتهآند جز در دل تاریخ چنین شناختهایی قابل استخراج نیست، یکی از آنها گفتهاند ماهیت انسان، هدف تاریخ و شناخت آن که بماند، من چرا میروم سرگذشت دیگران را دنبال میکنم و سعی میکنم ابعادش را بررسی کنم، گفتهاند برای اینکه بهترین صحنهای که هویت تاریخ در آن صحنه به نمایش گذاشته شده تاریخ است.
بسیاری از فیلسوفان بزرگ تاریخ در دوره معاصر ادعایشان این است که تاریخ صحنه بروز هویت انسان است، شما میگوئید توانشهای انسان، ظرفیتهای انسانی، انسان ظرفیتش چیست؟ میگویم بهترین جا آزمایشگاه تاریخ است، بشر در تاریخ نشان داده دارای چه ظرفیتهایی است؟ ویژگیهای اخلاقی و ارزشی انسان، ما الآن دعوا میکنیم که آیا طبیعت انسان طبیعت خیر است یا شر؟ او استدلال میکند میگوید تاریخ بهترین صحنه و شاهد این مسئله است، ما این را در تاریخ میفهمیم که آیا طبیعت انسان شرزا است یا خیرآمیز است؟ یک عده گفتهاند بهترین صحنه برای شناخت قوانین جامعه تاریخ است، بسیاری از جامعه شناسان، برخی از جامعه شناسان یکی از روشهای بررسی مطالعه جامعه شناسی را تاریخ میدانند، در تاریخ است که قوانین و قواعد مناسبات انسانی شناخته میشود، حالا یا قوانین خود جامعه یا فلسفه تاریخ، در تاریخ قوانینش را کشف کنیم، یک عده هم پا بالاتر میگذارند مثل هگل و هگلیان که اساساً میگویند تاریخ و سرنوشت که در تاریخ اتفاق میافتد خودش حیات واقعی بشر است، حیات واقعی و هستی واقعی در تاریخ است، اصلاً هستر در بستر تاریخ است که رخ میدهد یعنی شدن تاریخی آن هستی حقیقی است، شما نمیتوانید کات کنید بگوئید من امروز میخواهم یک هستی شناسی داشته باشم، انسان را بشناسم، رابطه انسان و جهان را بشناسم، جهان را بشناسم، این در یک بستر شدن تاریخی اتفاق میافتد.
در جلسه آینده چند گونه روش شناسی مطالعه تاریخ را عرض میکنم و اینکه اساساً روشهای تاریخی به دنبال چه چیزی هستند؟ یا به تعبیری مکتبهای روش شناسی تاریخی چه مدعیاتی را در مطالعه تاریخ دنبال میکنند، خیلی ساده یک مورخ در نهایت چه چیزی را قرار است به تاریخ نسبت بدهد و حاصل کار خودش را چه میداند. اینجا در دوره جدید بحث روششناسیهای تاریخی و مکاتب تاریخی است. بعد میروم در نسبتهای کلام و تاریخ وارد اصل موضوع میشوم.
والحمدلله رب العالمین