سایت مرکز فقهی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ان شاء الله از این جلسه وارد بحث مبانی فهم قرآن از دیدگاه علامه طباطبائی می‌شویم، بخش بعدی‌مان قواعدی است که در روش قرآن به قرآن باید به کار گرفته شود. بنده مبانی روش فهم قرآن از دیدگاه علامه طباطبائی با تکیه بر بیانات خود ایشان و اندیشه‌های ایشان در دو فصل قرار دادم، عنوان یکی مبانی وجود شناختی قرآن قرار دادم و یک بخش را هم مبانی زبان شناختی قرار دادم. یعنی علامه چه مبانی‌ای به لحاظ وجود قرآن دارد در این روش خاص خودش و چه مبانی‌ای در حوزه زبان قرآن دارد و این مبانی وجود شناختی و زبان شناختی ایشان چه تأثیری در بحث قواعد دارد و در بحث شیوه‌ی ایشان در فهم قرآن دارد.
در بحث مبانی وجود شناختی ما چند مبنا را از دیدگاه ایشان باید بررسی کنیم یعنی از مبانی ایشان است، یکی از مبانی وجد شناختی ذو مراتب بودن قرآن است، از نظر علامه طباطبائی قرآن مراتب وجودی دارد نه یک مرتبه‌ی وجودی، این ذو مراتب بودن نقش دارد در روش تفسیر قرآن به قرآن، توجه داشته باشید می‌گوئیم مراتب وجودی قرآن، نمی‌گوئیم مراتب معنایی، یعنی بحث ما در سطوح معنایی نیست که بگوئیم معنای ظاهری به ظاهری، باطنی به باطنی. 
به این معنا که یک مرتبه از مراتب وجودی قرآن کریم، قرآن ملفوظی است که در خدمت آن هستیم، همین قرآنی که در 23 سال نازل شد و در 114 سوره و تعداد معینی آیات مجموعه این آیات و سوره‌ها را اسمش را قرآن منزل می‌گذاریم، قرآنی که در باب الفاظ، جملات، آیات و سوره‌هاست، صحبت سر این است که قرآن غیر از این مرتبه‌ی وجودی که اسمش را مرتبه قرآن منزَّل می‌گذاریم، مرتبه وجودی دیگری دارد یا نه؟ بزرگانی مثل مرحوم امام و قبل از ایشان اساتید امام قائل به هفت مرتبه وجودی برای قرآن هستند، به دیدگاه این بزرگان کاری نداریم می‌خواهیم دیدگاه قرآنی علامه طباطبائی را بررسی کنیم. ایشان معتقدند که قرآن یک مرتبه لفظی و مفهومی دارد که همین مرتبه‌ای است که در محضرش هستیم، یک مرتبه فرا لفظی و فرا مفهومی دارد، یک مرتبه عینی دارد که آن مرتبه عینی قرآن غیر از این مرتبه لفظی قرآن است. ما در اینجا باید در دو بخش بحث کنیم، اولین بخش این است که دلایل ایشان چیست؟ دلایل عرفانی را کار نداریم بلکه دلایل قرآنی. و الا عرفا هفت مرتبه برای وجود قرآن قائلند از مرتبه غیب الغیوب، مرتبه ذات الهی که تنزل پیدا می‌کند، عرفا قائلند و ما کاری به آنها نداریم. خود قرآن چه می‌گوید؟ می‌گوید من دو مرتبه وجودی دارم یا یک مرتبه؟ یعنی باید دلایل قرآنی را بحث کنیم.
ایشان معتقدند که ما آیاتی در قرآن کریم داریم که دلالت می‌کنند که قرآن علاوه بر این مرتبه‌ی لفظی و مفهومی یک مرتبه فرا لفظی و فرا مفهومی یا مرتبه عینی دارد، چند آیه را ما بررسی می‌کنیم، آیات دیگر را هم آدرس می‌دهیم تا به بحث‌های بعدی برسیم.
یکی از آیاتی که دلالت صریح دارد بر اینکه قرآن دسته کم دارای دو مرتبه وجودی است؛ لفظی و فرا لفظی، آیات دو تا چهار سوره زخرف است، و الکتاب المبین، قسم به کتاب مبین إنّا جعلناه قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون، ما این کتاب مبین را تبدیل کردیم به قرآنی عربی تا شما آن را بفهمید و درک کنید و إنّه فی امّ الکتاب لدینا لعلیٌ حکیم و این کتاب مبین در مرتبه‌ی امّ الکتاب در نزد خدا هم علوّ دارد و هم حکیم است. این سه آیه چند نکته‌ی محوری دارد؛ 
اولین نکته صحبت از جعل است، جعلناه این ضمیر «هُ» برمی‌گردد به کتاب مبین، کتاب مبین را تبدیل کردیم به قرائت شونده‌ای عربی، قرآن یعنی قرائت شونده، پس کتاب مبین تبدیل شد به قرائت شونده، قبل از اینکه تبدیل شود کتاب مبین قرائت شونده نیست و به زبان عربی هم نیست، چون قرائت شونده نیست زبان هم ندارد، هر چیزی که قرائت شونده است زبان پیدا می‌کند به زبان فارسی،‌عربی یا ...، پس این کتاب مبین را تبدیل کردیم به چیزی که قرائت شود آن هم به زبان عربی. چرا این تبدیل صورت گرفت؟ لعلّکم تعقلون، تا شما آن مقاصد ما را بفهمید و تعقل پیدا کنید. پس اینکه آمدیم قرآن را در قالب الفاظ و جملات عربی قرار دادیم برای اینکه شما بفهمید و درک کنید، تا قبل از این مرحله این کتاب مبین قابل درک نیست، پس این آیه می‌گوید قرآن یک مرتبه‌ی کتاب مبینی دارد که در آن مرتبه کتاب مبینی لفظی و مفهومی نیست، اگر در همان مرتبه کتاب مبینی هم ملفوظ باشد و قرآن قرائت شده باشد تبدیلش معنا ندارد که بگوئیم آنچه قرائت می‌شد به زبان عربی تبدیلش کردیم به آنچه قرائت می‌شود به زبان عربی، پس کتاب مبین یک مرتبه‌ای از قرآن است برای این مرتبه وجودی قرآن که در قالب الفاظ، مفاهیم، لفظ و جمله نیست و یک فرا لفظی و فرا مفهومی است که تبدیل شده به یک چیز قرائت شونده.
حالا آن کتاب مبین قابل تعقل نیست، تا ملفوظ نشود و عربی نشود و قرائت شده نشود قابل فهم نیست یعنی با عقل‌تان نمی‌توانید این را درک کنید. رسالت عقل چیست؟ رسالت عقل این است که هر علم مفهومی و اصولی و ذهنی را درک می‌کند، یعنی پیچیده‌ترین مسائل و موضوعات مفهومی را عقل درک می‌کند، ممکن است عقل یک نفر درک نکند اما نوع بشر درک می‌کند، پس چیزی نیست که قابل درک برای عقل بشر باشد و بشر درکش نکند، نوع بشر را می‌گوئیم، ممکن است افرادی تعقلشان ضعیف باشد ولی در میان انسان‌ها هستند. اینکه می‌گوید لعلکم تعقلون یعنی در آن مرتبه کتاب مبین اصلاً از جنس عبودی نیست که قابل تعقل باشد، فرا عقلی و فرا ذهنی است، اگر در آن مرتبه کتاب مبین هم عقلانی می‌بود عقل درکش می‌کرد و لعلکم تعقلون معنا نداشت.
و لعلیٌ حکیم این وصف کتاب مبین است، این کتاب مبین در مرتبه‌ی خودش از عقل شما برتر است و علو دارد، فراتر است، شما با عقل‌تان آن مرتبه را نمی‌توانید درک کنید و حکیم است. 
قرآن کریم خودش را در چند جا به محکم بودن توصیف کرده؛ گاهی می‌فرماید آیات قرآن محکم است یعنی متشابه نیست، گاهی می‌گوید قرآن کریم محکم است یعنی مفصل نیست، محکم است در مقابل متشابه، متشابه یعنی چند معنا بودن، در یک آیه‌ای چند معنا متصور است نمی‌دانیم کدام معنا مراد است. محکم در برابر متشابه چه آیه‌ای است؟ آیه‌ای که چند معنا نیست، یک معنا بیشتر به ذهن نمی‌رسد، یک احتمال معنایی بیشتر ندارد، آن آیه‌ای که یک معنای روشن واحدی دارد می‌گوئیم محکم، آیه‌ای که چند معنا برایش متصور است را می‌گوئیم متشابه. اما گاهی اوقات قرآن کریم آیاتش را به احکام و محکم بودن توصیف می‌کند به این معنا که مفصل نیستند، مفصل یعنی فصل فصل شده، یعنی جزء جزء شده، سوره سوره شده، آیه آیه شده، کتابٌ احکمت آیاته ثم فصلت من... اینجا احکام در برابر تفصیل است، می‌خواهد بگوید قرآن یک مرتبه احکامی دارد و یک مرتبه تفصیلی دارد. در مرتبه تفصیلی فصل فصل و سوره سوره و آیه آیه شده، یعنی در قالب جملات و الفاظ آمده، در مرتبه احکامی سوره سوره و آیه آیه نیست و اصلاً لفظ نیست و از جنس الفاظ و جملات نیست، این حکیمی که در سوره زخرف بحثش می‌کنیم حکیم در مقابل مفصل است نه حکیم در برابر متشابه، چون تشابه زمانی می‌آید که آن معانی در قالب الفاظ و مفاهیم می‌آیند، حقیقتی اگر بیاید در قالب الفاظ و مفاهیم، اینجا تشابه ورود پیدا می‌کند و چند احتمالی ورود پیدا می‌کند اما اگر در قالب الفاظ و مفاهیم نیاید تشابه معنا ندارد و رخ نمی‌دهد. پس اینکه فرمود کتاب مبین در نزد ما علی است، یعنی قابل درک با عقیل نیست، نه عقل انسان‌های عادی،‌نه اولیا، نه انبیاء و نه پیغمبر اسلام، با عقلی که سر و کارش با مفاهیم است، کارش با استدلال و برهان است، تجزیه و تحلیل است آن قرآن قابل فهم نیست حتی عقل پیامبران، آن را باید با یک مرتبه‌ی دیگری از وجود دریافت کرد که بحث می‌کنیم. در آن مرتبه قرآن احکام دارد، تفصیل و جزء جزء نیست، یک حقیقت عینی متحد است، این هم این نکته‌ای که در اینجا هست.
مرتبه دوم آیات، آیات سوره واقعه است إنه لقرآنٌ کریم، قرآن کریم است، فی کتابٍ مکنون، مکنون یعنی پوشیده شده، این قرآن در یک کتاب مکنون یک مرتبه وجودی دارد، یک قرانی که شما در محضرش هستید، در کتاب مکنون هم هست، مرتبه‌ی وجودی‌اش در کتاب مکنون است، آن مرتبه قرآن در کتاب مکنون لا یمسّه إلا المطهرون، آن را فقط مطهرون می‌توانند دریافت کنند یعنی آنها که قلب و روح پاک دارند، إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت، پس آن مرتبه‌ای که در قالب الفاظ است لعلکم تعقلون، همه انسان‌ها اعم از کافر و مؤمن و منافق، آن مرتبه ظاهری قرآن در قالب الفاظ مفاهیم را می‌فهمند، آن مرتبه مکنونی قرآن در سوره واقعه لا یمسّه إلا المطهرون، فقط با طهارت نفس و روح است یعنی با اتصال روحی و با مکاشفه و مشاهده قلب می‌توانید درک کنید، پس آیات سوره واقعه هم در وزان آیات سوره زخرف است، آنجا فرمود کتاب مبین در ام الکتاب است و اینجا فرمود در کتاب مکنون است، ‌در آیه دیگر می‌فرماید در لوح محفوظ است، بل هو قرآنٌ مجید فی لوح محفوظ، چه بگوئید ام الکتاب و چه بگوئید لوح محفوظ، چه بگوئید کتاب مکنون یعنی یک مرتبه از هستی، در یک مرتبه از هستی قرآن یک وجود عینی فرا لفظی و فرا مفهومی دارد که آن مرتبه را با ذهن و عقل و استدلال و تفکر و تدبر درک نمی‌کنیم، باید طهارت نفس درک می‌کنیم. آنهایی که به طهارت نفس کامل رسیدند می‌توانند حقیقت آن قرآن عینی و فرا نفسی‌ را دریافت کنند، این هم این آیه سوره واقعه.
در ذیل آیه سوره بروج، بل هو قرآنٌ مجید فی لوح محفوظ روایاتی داریم از جمله روایت امیرالمؤمنین علیه السلام که می‌فرماید أنا صاحب اللوح المحفوظ، من مصاحب و همراه لوح محفوظم، لوح محفوظی که آن مرتبه فرالفظی آنجا هست، من مصاحب همراهم با آن لوح محفوظ، الهمنی الله عزوجل علم ما فیه، پروردگار عالم علم آن لوح محفوظی قرآن را به من الهام کرد، تعقل نیست، فهم نیست، تعلیم نیست، چون آن مرتبه از جنس تعلیم و تعقل نیست، از جنس دریافت کردن و اتصال برقرار کردن است، فرمود آن مرتبه‌ی فرا لفظی قرآن که در لوح محفوظ است، چون من مصاحب لوح محفوظ هستم آنچه که در لوح محفوظ است را خداوند متعال به من الهام کرد.
آیات بعد آیات 52 و 53 سوره اعراف است؛ در این آیات علامه طباطبائی می‌فرمایند آن مرتبه‌ی کتاب مبینی همان چیزی است که در این آیات قرآن از آن تعبیر می‌کنند به تأویل قرآن، تأویل قرآن از نظر ایشان یک مرتبه‌ای از همان مرتبه فرالفظی قرآن است، همان مرتبه عینی و وجود عینی قرآن کریم است، تفاوتی که ایشان با مفسران دیگر در حوزه دارند این است مفسرانی که می‌گویند تأویل قرآن یعنی آن معنای خلاف ظاهر قرآن، آن معنایی که قرائن به شما می‌گوید و بر خلاف ظواهر قرآن است، لذا می‌گویند تأویل آیه این است، یعنی تفسیرش این است که خلاف معنای ظاهری است،‌علامه طباطبائی می‌فرماید نه تأویل قرآن همان مرتبه فرا لفظی قرآن است که قرآن از آن مرتبه تعبیر کرده به کتاب مبین یا کتاب مکنون و امثالهم.
و لقد جئناهم بکتاب، ما کتابی آوردیم برای مشرکان برای این مردم، فصّلناه علی علمٍ، این را تفصیل دادیم، کتاب مفصل را آوردیم، کتاب فصل فصل شده، سوره سوره شده، آیه آیه شده را آوردیم که هدیَ و رحمة لقوم یومنون، که هم هدایت و هم رحمت باشد برای قوم مؤمنون.
هل ینظرون إلا تأویله، این مشرکان آیا انتظار می‌کشند جز تأویل قرآن را؟ یوم یأتی تأویله، روز قیامت روزی است که تأویل قرآن می‌آید، یعنی یک حقیقت قرآن آشکار می‌شود، یقول الذین نسوه من قبل، این مشرکان قبل از قیامت که در دنیا بودند فراموش کرده بودند این کتاب مفصل سخن خداست و فرمان خداست، اینها موقعی که تأویل قرآن را می‌بینند، آن قرآنی که در دنیا تکذیب می‌کردند که قرآن منزَل باشد در آخرت تأیید می‌کنند و پشیمان می شوند، قد جاء الرسل ربنا بالحق، اینها اعتراف می‌کنند می‌گویند بله رسولان پروردگار ما بر ما نازل شدند و حقایق را گفتند، فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا أو نردّ فنعمل غیر الذی کنا نعمل، آرزو می‌کنم ای کاش شفیعانی پیدا شوند آنها را شفاعت کنند یا دوباره برگردانده شوند در دنیا تا کار صالح انجام بدهند. 
علامه از این آیات چند نکته استفاده می‌کند، اولین نکته این است که می‌گوید قرآن می‌فرماید که یک مرتبه مفصَّل دارد، فصلناه دارد، یک مرتبه غیر مفصل دارد که وجود بسیط عینی فرا لفظی است، از آن مرتبه غیر مفصل یعنی فرا لفظی و فرا مفهومی قرآن در این آیات تعبیر به تأویل کرده، حالا چرا می‌گوید تأویل بعد بحث می‌کنیم! چرا قرآن یک بار می‌گوید کتاب مبین و یک بار می‌گوید تأویل، رازش را بعد بحث می‌کند.
بنابراین این کتاب فصّلناه من جعلناه قرآناً عربیاً می‌شود، اینجا گفت آن را تبدیل کردیم به الفاظ عربی، اینجا می‌گوید فصل فصل کردیم یعنی در قالب الفاظ و سوره‌ها درآوردیم. 
نکته بعد این است که مراد از آمدن، آشکار شدن آن حقیقت عینی قرآن است، اصولاً واژه آمدن را قرآن کریم برای امورات معنوی که به کار می‌برد یعنی رفع حجاب، یعنی آشکاری، موانع و حجاب‌ها برطرف شدن،‌هل ینظرون إلا أن یأتیهم الله فی ضلل من الغمام  و الملائکة،‌اینها انتظار روزی را می‌کشند که خدا بر آنها وارد شود و ملائکه ...، می‌گوید یأتی یعنی خدا بیاید، یعنی حجاب بین آنها و خدا برداشته شود، این علل  اسباب طبیعی و این نظام مادی که حجاب بین انسان و خداست برداشته شود. پس آمدن، یعنی برداشته شدن حجاب، در واقع با آن وزن لغوی‌اش هم سازگار است کسی که الآن در این سالن نیست برای ما آشکار نیست، ما هم بر او آشکار نیستیم، وقتی که بر ما وارد می‌شود آشکار می‌شود، می‌بینیم و می‌شناسیم، جزئیاتش و خصوصیاتش را، پس آمدن یعنی این. تأویل قرآن روز قیامت می‌آید یعنی روز قیامت این حقیقت عینی قرآن که در دنیا فقط برای مطهرون قابل فهم و اتصال و دریافت بود، ‌برای همه انسان‌ها هم قابل دریافت می‌شود، این آمدن تأویل قرآن به این معناست. تأویل قرآن که می‌آید آن حقیقت عینی قرآن که می‌آید همه انسان‌ها مضطر می‌شوند به ایمان آوردن، مضطر می‌شوند به تسبیح کردن، خاصیت حقیقت فرالفظی قرآن این است که موقعی که آشکار می‌شود برای انسان‌ها همان موقع ایمان قطعی می‌آورند. قبل از اینکه تأویل قرآن را ببینند نه، حالات مشرکین را که قرآن در سورها نعام بیان می‌کند، می‌گوید ثم لم تکن فتنتکم إلا أن قالوا والله ربّنا ما کنّا مشرکین، می‌گوید در آن مراحل اولیه قیامت، مشرکین قسم می‌خورند که ما در دنیا مشرک و کافر نبودیم، والله ربنا ما کنا مشرکین! قسم به پروردگارمان که ما در دنیا مشرک نبودیم.
یا در سوره مجادله؛ یوم یبعثهم الله جمیعا فیهلکون له کما یهلکون لکم، خدا وقتی همه را در صحنه محشر حاضر می‌کند این مشرکین برای خدا قسم می‌خورند که ما مشرک نبودیم آنچنان که در دنیا قسم می‌خوردند، تا وقتی که تأویل قرآن را نمی‌بینند و اشکار نشده، انکار می‌کنند در همان قیامت هم انکار می‌کنند، به اعضا و جوارح‌شان می‌گویند که چرا بر علیه ما شهادت می‌دهید، تأویل قرآن را که می‌بینند می‌گویند حق است، ما مشرک بودیم، ما کافر بودیم، امکانش هست ما برگردیم در دنیا و جبران کنیم؟ امکانش هست کسانی شفاعت شرک ما را بکنند یا نه؟ خاصیت تأویل قرآن و کتاب مبین این است.
آیات مشابه این آیه که بحث تأویل هست در سوره یونس است، این آیات مکمل آیات سوره اعراف می‌شود، فعلاً داریم دلایل قرآنی علامه طباطبائی را بررسی می‌کنیم که آیات قرآن دلالت دارد و قرآن دو مرتبه وجودی دارد.
و ما کان هذا القرآن أن یفتری من دون الله، می‌گوید این قرآن منزَل افترا نیست کذب علی الله نیست یعنی اینطور نیست که سخن پیامبر اکرم باشد که به دروغ به خدا نسبت داده شود، این قرآن افترا نیست و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب، این قرآن منزَل هم تصدیق می‌کند اجمالاً کتب آسمانی که در حضورش هستند مثل تورات و انجیل، تصدیق اجمالی داریم و هم تفصیل الکتاب و تفصیل آن کتاب مبین است. پس این قرآن منزَل افترا و دروغ نیست و کتابهای حاضر را تصدیق می‌کند و تفصیل کتاب مبین است. در ادامه و أم یقولون الافتری این مشرکین می‌گویند پیامبر اکرم افترا بسته و حرفهای خود را جای قرآن و سخن خدا قالب می‌کند، قل فأتوا بسورة مثله، اگر راست می‌گوئید و اعتقاد دارید که این قرآن منزَل دروغ است و ساخته ذهن پیامبر اسلام است خودتان هم یک سوره مثل او بسازید، بعد ادامه می‌دهد بل کذّوا بما لم یحیطوا بعلمه، این مشرکان دارند قرآنی را تکذیب می‌کنند که احاطه علمی به آن ندارند! و لمّا یأتهم تأویله، هنوز تأویل قرآن هم برای اینها نیامده، یعنی نه به این قرآن منزل احاطه دارند و نه از تأویل قرآن آگاهند، اگر از تأویل قرآن آگاه می‌بودند دیگر تکذیب نمی‌کردند، بالاضطرار ایمان می آوردند، کذلک کذّب الذین من قبلهم، امت‌های پیشین هم مثل اینها بودند و چون تأویل کتاب آسمانی‌شان را نداشتند احاطه به کتاب آسمانی نداشتند تکذیب می‌کردند. در نظر علامه طباطبائی هر کتاب آسمانی دارای دو مرتبه وجودی است،اختصاص به قرآن ندارد، تورات، انجیل و کتاب حضرت ابراهیم و هر کتاب آسمانی یک مرتبه منزل مفهومی دارد و یک مرتبه فرا لفظی دارد.
قرآن کریم می‌فرماید پس این تأویل قرآن این خصوصیت‌ها را دارد که اولاً به گونه‌ای است که در آخرت برای عموم انسان‌ها آشکار می‌شود در دنیا برای مطهرون، مطهرون در دنیا به تأویل قرآن احاطه پیدا می‌کنند و به کتاب مبین، غیر مطهرون در روز قیامت این احاطه را پیدا می‌کنند و تأویل قرآن برایشان آشکار می‌شود.
در دنیا غیر از مطهرون می‌توانند به یک مراتب نازله‌ای از کتاب مبین برسند که این را بعد بحث می‌کنیم.
تأویل قرآن چیست؟ چرا قرآن کریم از آن مرتبه فرالفظی تعبیر کرده به تأویل قرآن؟ تأویل هر چیزی مبدأ و منشأ آن چیز است، یعنی یک شیء یا یک فعل یا یک حادثه تأویلش آن چیزی است که علت تحقق این حادثه شده، مبدأ و منشأ این حادثه یا فعل شده، و این فعل و حادثه تکیه بر او دارد. قرآن کریم در سوره یوسف می‌فرماید وقتی پدر و مادر و برادران حضرت یوسف به مصر رفتند و وارد بر حضرت یوسف شدند، و رفع ابویه علی العرش و خرّوا له سجّدا، پدرش و مادرش را عزت و احترام کرد و به کرسی نشاند و آنها بر او سجده احترام کردند و قال یا ابت هذا تأویل رؤیای من قبل، این فعل خارجی شما و برادرانم، این سجده‌ی عینی‌تان تأویل آن خواب من است یعنی چون بنا بود چنین چیزی اتفاق بیفتد من آن خواب را دیدم، آن خواب معلول این حادثه واقعی شد و این باعث شد که من آن خواب را ببینم، این تأویل اوست. 
یا در سوره کهف، داستان حضرت خضر و موسی را شنیدید، سه تا کار انجام داد حضرت خضر که حضرت موسی به هر سه اعتراض کرد، کشتی را سوراخ کرد و حضرت موسی اعتراض کرد که چرا این کار را می‌کنی؟ دیوار خراب شده را اصلاح کرد و تعمیر کرد و اعتراض کرد؟ یک نوجوانی را کشت و اعتراض کرد که چرا این کار را می‌کنی، هر بار هم می‌گفت اعتراض نکن و کار من حکمت دارد، حضرت موسی هم قول می‌داد صبر کند، بعد که بنا شد از هم جدا شوند، فلسفه کارهایش را برای حضرت موسی توضیح داد، گفت اگر آن کشتی را سوراخ کردم به خاطر اینکه سربازان حاکم ظالم کشتی‌ها را مصادره می‌کردند، من این کشتی افراد را معیوب کردم تا به دست آنها نیفتد، یعنی می‌خواستم خیری به اینها برسانم. آن دیواری که آباد کردم مال دو تا یتیم است که پدرشان صالح بوده و یک گنجی برای اینها گذاشته، اگر من تعمیر نمی‌کردم این گنج از بین می‌رفت و به دست این بچه‌ها نمی‌رسید، چون اراده پروردگار عالم این بود که این گنج به این بچه‌ها برسد من این را تعمیر کردم. آن نوجوان را که کشتم چون پدر و مادر صالح و مومنی داشت که اگر ادامه می‌داد آنها را از ایمان خارج می‌کرد و آنها کافر می شدند، چون خدا والدین را دوست داشت و می‌خواست با ایمان بمیرند این فرزند را از ایشان گرفت، این سه را که توضیح داد گفت ذلک تأویل ما لم تستع علیه صبرا، تأویل کارهای من این بوده، یعنی کارهای من یک تأویل و مبدأ و منشأ دارد، در واقع بازتاب نشان دهنده این تأویل کارهای من است.
پس تأویل قرآن یعنی آن حقایق عینی که این قرآن منزَّل نشانگر اوست، او را بازتاب می‌دهد، او را نشان می‌دهد، ‌در واقع او را معرفی می‌کند و گزارش می‌دهد، چطور این کارهایی که حضرت خضر کرد و آن فلسفه و حقایق عینی چنین ارتباطی داشت؟ پس تأویل قرآن یعنی این، آن حقایق عینی که منشأ این قرآن منزَل و آیه آیه است. 
ما که می‌گوئیم آیات قرآن تأویل دارد مرادمان الفاظ آیات نیست، آن حقیقتی است که این آیه برایش دلالت دارد مثلاً اقیموا الصلاة، کلمه اقیموا تأویل ندارد، کلمه الصلاة تأویل ندارد بلکه خود صلاة خارجی تأویل دارد، یا ضرورت وجوب صلاة خارجی تأویل دارد، یا موقعی که قرآن کریم می‌فرماید آیاتی که مربوط به معاد است می‌گوئیم تأویل دارد، آن موضوعی که این آیه معاد دارد می‌گوئیم آن موضوع تأویل دارد نه این واژگان و جملات و الفاظ و امثال اینها.
اقمیوا الصلاة حکایت می‌کند از نماز خارجی، یعنی صلاة که در خارج اتفاق می‌افتد، صلاة واجب، می‌گوید این صلاه واجب تأویل دارد یعنی یک حقیقت عینی باعث شده که این صلاة ضرورت پیدا کند به صورت یک حکم واحد در بیاید، آن چیست؟ در واقع آن حقیقتی است که این نماز در جان مؤمن ایجاد می‌کند، حالا یا تقواست یا قرب الی الله و امثال اینهاست.
اگر قرآن کریم می‌فرماید مثلاً قصه‌ی نوح تأویل دارد، آیاتی که درباره قصه حضرت نوح است تأویل دارد، یعنی چه؟‌ یعنی اینکه کشتی ساختن حضرت نوح تأویل دارد، اینکه 950 سال پیامبری‌اش طول کشید، هزار سال نشد، 900 سال نشد، اینکه امّتش این اعتراضها را کردند، این رفتارها را کردند، حضرت نوح هم این پاسخ‌ها را داد، مجموعه اینها یک تأویل دارد، یعنی یک حقایق عینی باعث شده که عذاب قوم حضرت نوح طوفان بشود، صیحه آسمانی نشود، خسف زمین نشود، آن بادهای کشنده نشود، اینکه حضرت نوح این آموزه‌ها را دارد تأویل دارد، بیانات و افعال و امثالش یک حقایق عینی که باعث شده که این سیره حضرت نوح و امّتش به این شکل وجود خارجی پیدا کنند.
اگر می‌گوئید آیات معارف تأویل دارد، مثلاً آیات ناظر به علم خداوند متعال و هو بکل شیءٍ علیم، علم خدا تأویل دارد، و تأویل علم خدا می‌آید یعنی چه؟ یعنی آیاتی که در قرآن کریم درباره علم خدا هست به شما یک علم مفهومی نسبت به علم خدا می‌دهد، مثلاً آیه 3 سوره حدید می‌فرماید و هو بکل شیء علیم، خدا به هر شیئی علیم است، بعد آیات دیگر می‌آید این را استدلالی و برهانی می‌کند، می‌گوید الله خالق کل شیءٍ، خدا خالق هر شیئی است، بعد در آیه دیگر می‌فرماید ألا یعلم من خلق، آیا کسی که خالق است نباید نسبت به مخلوقش علم داشته باشد؟ با این اسدلال‌ها برای ما ثابت کرد که خداوند متعال علم ب هر شیئی دارد. الآن این آیات قرآن چه چیزی به ما اضافه شد؟ یک علم مفهومی و ذهنی، یعنی ما علم ذهنی پیدا کردیم که خداوند متعال علم دارد، اما حقیقت علم خدا برای ما روشن شد، گستره عینی علم خدا برای ما روشن شد؟ نه.
یعنی در واقع ما آمدیم علم خدا را یک علم مفهومی، ذهنی و عقلی نسبت به علم خداوند متعال پیدا کردیم اما حقیقت علم خدا برای ما روشن نشد. و این علمی که به صفات خدا پیدا می‌کنیم هم مفهومی است و هم گویای آن حقیقت علم خداوند متعال نیست، چرا؟ چون شما موقعی که می‌گوئید الله عالمٌ، خدا را جدا کردید، علمش را جدا کردید، چون اگر اینها عین هم باشند که خبری صورت نمی‌گیرد، جمله‌ای ساخته نمی‌شود، پس مفهوم عالم یک چیزی شد و مفهوم الله یک چیزی شد، می‌گوئیم این عالم را حمل بر الله می‌کنیم و می‌گوئیم الله عالمٌ، پس یک موصوف و یک صفت داریم، علم خدا چیست؟ ما هیچ تلقی‌ای از علم خدا نداریم، علم خدا را فرو می‌کنیم به علم خودمان، چون من شناخت دارم نسبت به علم خودم، یعنی وقتی من علم به وجود این صندلی پیدا می‌کنم می‌دانم علمم بها ین صندلی چیست؟ وقتی می‌گوئیم الله عالمٌ، به نوعی می‌آئیم فکر می‌کنیم که علم خدا از همین جنس است و فقط نقایصش را از خدا دور می‌کنیم، می‌گوئیم علم خدا با چشم نیست، با ابزار نیست،‌با آلات نیست، محدود نیست، یعنی یک قیدهای عدمی می‌زنیم به این مفهوم تا بگوئیم علم خداوند متعال این است.
سراغ روایات که می‌رویم، روایات به ما می‌گویند شما هر تصوری که از صفات خدا پیدا کنید آن صفات خدا نیست! خدا غیر از این چیزی است که شما تصور کردید، نه اینکه من و شما و دیگران، ملاصدرا، مرحوم امام، هر فیلسوفی در اوج اقتدار عقلی هم که باشد هر تصوری که از علم خدا می کند علم خدا غیر از این تصور اوست، هر فهمی که از قدرت خدا پیدا می‌کند قدرت عینی خدا غیر از این است، امام صادق علیه السلام می‌فرماید إنما عرف الله من عرفه بالله، کسانی می‌توانند به معرفت خدا برسند که خدا را با خود خدا بشناسند نه با این مفاهیم و استدلال و برهان و کبری و صغری  امثال اینها، فمن لم یعرفه به هر کسی که خدا را با خدا نشناخت، فلیس یعرفه خدا را نشناخته، إنما یعرف غیره غیر خدا را شناخته، درست است که خداوند این علم ما را و معرفت ما را به صفات خودش می‌پذیرد و ثواب هم به او می‌دهد ولی در عین حال می‌گوید شما مرا نشناختید، علم مرا نشناختید چون یک علم مفهومی ناقص در قالب الفاظ است، روایت اول در کافی جلد 1 صفحه 114 بود.
روایت دوم از امیرالمؤمنین در احتجاج است کلّ ما تصوّر فهو بخلافه، شما هر تصوری از خدا کنید خدا برخلاف اوست، هر تصوری از علم خدا داشته باشید ولو همه براهین و قواعد فلسفی را هم به کار ببرید تا یک تصویر سالمی از علم خدا و صفات خدا بدهید باز امیرالمومنین می‌فرمایند صفات خدا غیر از این است.
در نهج البلاغه خطبه اول می‌فرماید اول الدین معرفته، آغاز دین معرفت به خداوند متعال است و کمال معرفته التصدیق به ، کمال معرفت این است که شما تصدیق قلبی هم داشته باشید، من ذهناً قبول کردم خدا هست ولی قلبم تصدیق نکرده و این ناقص است، می‌گوید اگر ذهنت قبول کرد و قلبت هم تصدیق کرد شما به کمال معرفت رسیدید و کمال التصدیق به توحیده، کمال تصدیق خدا هم توحید است یعنی قائل به تثلیث نشوید، خدای یگانه را تصدیق کنید، خدای یکتا و واحد و احد را، نه ان الله ثالث ثلاثةٍ! تثلیثی نباشید.
و کمال التوحیده الاخلاص له، کمال توحید این است که شما به لحاظ علمی و به لحاظ عملی خلوص پیدا کنید، به اخلاص نهایی برسید، نه در اندیشه شرک داشته باشید و نه در عمل شرک داشته باشید، بعد می‌فرماید و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، کمال اخلاص این است که هر صفتی را بر خدا نفی کنید حتی صفات ثبوتیه، یعنی عالم بودن، قادر بودن، اینها را از خدا نفی کنید، چرا من نباید بگویم الله عالمٌ؟ این گویای علم خدا نیست، می‌گوید لشهادة کلّ صفةٍ أنها غیر الموصوف و شهادة کل موصوفٍ أنه غیر الصفة، به خاطر اینکه هر صفتی می‌گوید من غیر از موصوفم و هر موصوفی می‌گوید من غیر از صفت هستم، الله عالمٍ شما یک ذات دارید و یک صفت دارید، صفت غیر از موصوف است در حالی که خدای یگانه اینطور نیست که علمش جدای از خودش باشد، قدرتش جدای از علمش باشد، اما خود مفاهیم محدود هستند، مفهوم علم غیر از مفهوم قدرت است، شما وقتی می‌گوئید الله عالمٌ، غیر از زمانی است که می‌گوئید الله قادرٌ، قدرت یک مفهومی دارد، درست است مصداقاً یکی است اما مفهوم علم غیر از مفهوم قدرت است، محدود است در حالی که صفات ذاتی خدا نامحدود هستند، یعنی علم عین قدرت است و قدرت عین علم است، در حالی که شما وقتی توصیف می‌کنید اینطور نیست. می‌گوید بنابراین چون هر صفتی می‌گوید غیر از موصوفم، هر موصوفی می‌گوید غیر از صفتم، شما توصیفی که می‌کنید خدای واقعی را توصیف نکردید، صفت واقعی خدا را هم بیان نکردید و نفهمیدید اما البته پروردگار عالم این فهم ناقص را از ما پذیرفته به عنوان ایمان، اما می‌فرماید غیر از اوست. فمن وصف الله کسی که خدا را توصیف می‌کند می‌گوید الله عالمٌ، فقد قرنه، صفت را قرین موصوف قرار داده یعنی خدایش خدای احد نیست، و من قرنه فقد ثنّاه کسی که صفت را قرین موصوف قرار داد و قائل به دو چیز شد، و من ثنّاه فقد جزّأه کسی که خدا را تثنیه کرد و تجزیه کرده یک جزء ذات و یک جزء هم صفت، چطور می‌گوئیم زید ذاتش هست و علم صفتش هست، شما تجزیه کردید، و من جزّأه فقد جهله و من جهله فقد اشار إلیه و من اشاره الیه فقد حدّه و من حده فمن عدّه، پس این خدا نیست، خدایی که دو جزء دارد صفت و موصوف است خدای واقعی نیست این جهل است. وقتی صفت و موصوف دو چیز شدند شما می‌گوئید صفت خدا و ذات خدا، یک اشاره عقلی به صفت داریم  یک اشاره عقلی به ذات داریم، می‌گوئیم این توحید حقیقی نیست.
بنابراین می‌فرماید معرفت عقلانی و ذهنی به خدا اصلاً معرفت نیست و قرآن به ما معرفت ذهنی، مفهومی، استدلالی و علمی می‌دهد، این علم مفهومی معارف مفهومی ما دورنمایی از آن خدای حقیقی را به ما نشان می‌دهد، ما را نزدیک می‌کند به آن صفت، ولی عین آن صفت را ما درک نمی‌کنیم، تأویل قرآن یعنی چه؟ یعنی اینکه شما با جان‌تان حقیقت علم خدا را به علم شهودی دریافت کنید، بدون اینکه مفهوم و اصطلاح و صفت و موصوف و امثال اینها در میان باشد. آنکه حضرات معصومین می‌گویند ما علم خدا هستیم، ما وجه خدائیم، ما قدرت خدائیم به این معناست، یعنی ما حقیقت عینی علم خدا را با جانمان دریافت کردیم، حقیقت عینی قدرت خدا را دریافت کردیم. تأویل آیات صفات یعنی دریافت شهودی و قلبی و اتصال به حقیقت عینی صفات پروردگار عالم، در حوزه معارف دیگر هم همینطور می‌شود.
خود قرآن کریم هم در موضوعات مختلف اشاره دارد که این توصیفاتی که من از خدا می‌کنم، از معاد می‌کنم، از ملکوت می‌کنم اینهاعین حقیقت نیست که من به شما می‌گویم، مثل الجنة التی وعد المتقون، ما حدوداً شاید 104 سوره داشته باشیم از 114 سوره درباره بهشت سخن گفته شده، یعنی در واقع بیش از پنج ششم قرآن کریم درباره بهشت بحث شده، یعنی یک آیاتی درباره بهشت دارد. قرآن می‌گوید همه این آیاتی که من گفتم توصیف کردم بهشت واقعی و حقیقی را، این مثل آن است، خود آن نیست! خود آن را شما تا با حقیقت‌تان دریافت نکنید به آن نمی‌رسید، مثل الجنة التی وعد المتقون. 
ما آیات بسیار زیادی داریم درباره توحید و صفات خدا و افعال خدا، بیش از هزار آیه داریم که درباره صفات و افعال خداست، قرآن در سوره زمر می‌فرماید و بدی لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون فردای قیامت از خدا چیزهایی آشکار می‌شود که در مخیله‌تان هم نمی‌گنجد، یعنی از علم خدا، قدرت خدا، رحمت خدا، غضب خدا، چیزهایی را شما می‌بینید که به احتساب‌تان نم‌آید، یعن آنچه که در قرآن و روایات گفته شما را در واقع یک تصویر دوری از این حقایق می‌رساند، آن حقایق که کتاب مبین تأویل است طور دیگری باید دریافت بشود، با قلب و روح باید دریافت بشود. فلا تعلم نفسٌ ما اخفی لهم من قرة اعین جزاءً بما کانوا یعملون، این همه در روایات ما، در آیات قرآن درباره بهشت توصیف شده، قرانی که می‌فرماید و لا تعلم نفسٌ، نفس نکره در سیاق نفی است و افاده عموم می‌کند یعنی هیچ نفسی تا نیاید به قیامت نمی‌تواند بفهمد بهشت و جهنم چیست و برایش مخفی است، و ما امر الساعة کلمح البصر أو هو أقرب، قیامت کمتر از چشم بهم زدن است در حالی که آیات قرآن را که می‌بینید می‌گوید کوهها از بین می‌روند، زمینها از بین می‌روند، ستاره‌ها و دریاها چه می‌شوند و ... وقتی که می‌بینید می‌گوئید این فرآیند که اتفاق بیفتد یک زمانی می‌برد قرآن می‌گوید اصلاً‌زمان نیست و ما امر الساعة کلمح البصر أو هو أقرب و مفسران مثل مرحوم علامه و دیگران فرموده‌اند نه اینکه یک زمان خیلی کم، می‌گوید اصلاً زمان نیست! در یک آن قیامت می‌شود، همه حوادث قیامت و همه مراحل قیامت و مواقف قیامت و هر چه که هست کلمح البصر أو هو أقرب، منتهی می‌گوید باید در آن عالم درک کنید.
پس تأویل قرآن، آن حقایق عینی و فرا لفظی قرآن شد که باز در آیات دیگر تعبیر شده به کتاب مبین یا لوح محفوظ یا امثال اینها. علم به کتاب مبین یا تأویل قرآن در دنیا فقط برای حضرات معصومین اتفاق می‌افتد به طور کامل. و برای غیر معصومین بسیار ناقص و بر حسب آن مراتب تهذیب نفسی است که دارند طهارت نفسانی که پیدا می‌کنند، چرا؟ به خاطر اینکه اصولاً تأویل قرآن از جنس مفاهیم نیست، از جنس اینها نیست که بشود با تعقل و استدلال و تدبر و تفکر و تعلیم و تعلم آموخت، باید قلب و روح یک نوع معراجی پیدا کند و در آن معراج این حقایق عینی را دریافت کند و شهود کند، لذا فرمود إنه لقرآن کریم فی کتاب مکنون لا یمسه الا مطهرون، اینجا نفس و استثنا هست، فقط مطهرون می‌توانند آن مرتبه قرآن رادریافت کنند.
بعد آیات دیگر فرمود در روز قیامت این حقایق عینی برای همه انسان‌ها آشکار و روشن می‌شود، چرا؟ چون آنجا تعلق روح به بدن نیست، آنچه باعث شده در دنیا انسان‌ها دریافت کنند تعلق روح به بدن‌شان است، حضرات معصومین چون تعلق روح به بدن ندارند و روح‌شان یک تجرد تامی پیدا کرده و هیچ علقه‌ای ندارند، هیچ حجابی بین روح‌شان و پروردگار عالم نیست حقایق عینی را دریافت می‌کنند انسان‌ها چون تعلق روح به بدن دارند، این تعلق حجاب است برایشان، فردای قیامت یوم تبلی السرائر است، این تعلق که نباشد آن کتاب مبین برای انسان‌ها آشکار می شود ولی سودی ندارد، آن حقیقت کتاب مبین در قیامت که بر مشرکین آشکار می‌شود ایمان اضطراری می‌آورند ولی کمالی برایشان نیست و سودی ندارد.
تا اینجا بخشی از آیاتی که علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه آوردند برای اینکه ثابت کنند قرآن دو مرتبه وجودی دارد یک مرتبه لفظی که ظرف 23 سال نازل شد در قالب الفاظ و جملات و آیات، یک مرتبه فرا لفظی و وجود عینی و فرا مفهومی دارد، فرمودند این آیات دلالت می‌کند، آیات دیگری هم هست که دلالت می‌کند.
بحث بعدی ما این است که باید بگوئیم این حقیقت کتاب مبین چه رابطه‌ای با این کتاب منزَل دارد که البته اشاره کردیم و بعد بگوئیم چه ثمرات و لوازم معرفتی دارد، هم برای حضرات معصومین و هم در حوزه قرآن پژوهی و در حوزه تدبر در قرآن و تفسیر قرآن.
منتهی قبل از اینکه وارد این بخش دوم بشوم اگر در بخش اول که اثبات دو مرتبه‌ای برای وجود قرآن و اجمالاً ماهیت کتاب مبین فرمایشی هست بفرمائید در خدمت‌تان هستیم.
والسلام علیکم 
 

دسته بندی موضوعی: 
فایل صوتی: 
شماره جلسه: 
3
تاریخ: 
1402-11-24
سال تحصیل جدید: 
تعداد بازدید :44
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.