سایت مرکز فقهی

بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در باب مطالعه عمومی کلام و تاریخ بود تا از این طریق نسبت میان دو دانش کلام و تاریخ را بازشناسی کنیم، در خصوص کلام بحث شد، در سه محور موضوع کلام، هدف کلام و روش‌شناسی دانش کلام.
در موضوع تاریخ هم اشاره کردیم که از نظر موضوع، تاریخ به رویدادهای جزئی در زمان و مکان خاص می‌پردازد بنابر نظر معروف و مشهور و مورد قبول امروز. دوم این است که امری انسانی است، کنش و واکنش‌های انسانی را مورد مطالعه قرار می‌دهد، باز کسانی هستند اینجا به تاریخ طبیعی اشاره می‌کنند که از این اصطلاح تا حدود زیادی بیرون می‌روند و نکته سوم مهم بودن رخدادهاست، رویدادها باید به گونه‌ای باشند که جلب توجه کنند در تاریخ تأثیر بگذارند و از این رو برای یک مورخ جایگاهی پیدا کنند.
به لحاظ هدف تاریخ هم اشاره کردیم، دو رویکرد در باب هدف تاریخ هست؛ عده‌ای می‌گویند هدف تاریخ صرفاً شناخت آن واقعیت‌هاست، اما امروز این نکته قابل قبول است که هدف تاریخ علاوه بر کشف واقعیت، موارد دیگری را هم می‌تواند در بر بگیرد البته به شرطی که با کشف واقعیت منافات پیدا نکند، امثال اهداف زیبایی شناسی، اخلاقی، حتی فواید اعتقادی و معرفتی را هم بر مطالعه تاریخ بار کردیم.
بحث ما رسید به حوزه روش شناسی تاریخ که بحث بسیار مهم و شاید نقطه اصلی چالش برانگیز مناسبات تاریخ و کلام است. همین جا اشاره کنم یک بحث‌های مفصلی اینجا وجود دارد برای اینکه وقت این جلسه را نگیرم و برسیم به بحث های اصلی‌مان این را در جاهای دیگری گفتیم، همین الآن در یکی از مراکز تخصصی تحت عنوان روش شناسی تاریخ اندیشه در حال بحث هستیم، من خیلی از مطالب جزئی این قسمت را به آنجا ارجاع می‌دهم، دوستانی که می‌خواهند شاید سه چهار جلسه این بحث در آنجا شروع شده و ادامه خواهد داشت ان شاء الله، جزئیاتش را به آنجا مراجعه کنند. احتمالاً چون دوستان رشته‌شان تاریخ هست شاید بی‌نیاز از آن بحث‌ها باشند و به همین مقدار اکتفا کنند که ما منظورمان چیست.
یک اصطلاحی در حوزه روش شناسی تاریخ امروزه متداول است که گاهی به عنوان دو گرایش از تاریخ از آن یاد می‌کنند، اگر دوستانی در پنل‌های دانشگاهی در ایران جستجو کنند و به خصوص در کشورهای غربی، می‌بینند که در آنجا وقتی که رشته‌هارا معرفی می‌کنند امروز به عنوان دو گرایش تاریخی هم معرفی می‌شود تحت عنوان گرایش تاریخ توصیفی و تاریخ تحلیلی. این دو اصطلاح در واقع دو گرایش در دانش تاریخ نیست بلکه دو رویکرد بسیار مهمی بوده که از قرن نوزدهم در حوزه مطالعات تاریخی به وجود آمده و نزاع های فراوانی هم بین این دو رویکرد بوده و خواهم گفت که هنوز هم بین طرفداران این دو جریان گفتگوهای فراوانی مطرح است، یک رویکرد معتقد بود که تاریخ عبارت از توصیف رخدادهایی که در یک نسبت زنجیره‌ای با هم قرار می‌گیرند که مورخ باید بیاید این رخدادها را به درستی، آنچنان که واقع شده شناسایی کند و با یک بازسازی اولیه آن را به خواننده خودش عرضه کند، یعنی در واقع در اینجا مورخ همچون آینه‌ای است که خودش را در برابر گزارش‌های تاریخی قرار می‌دهد، حتی تلاش می‌کند اگر در آن گزارش‌ها نقطه‌های انسانی وجود دارد، بعد روان شناختی، ارزشی، تأثیر گذاشته در گزارشها، آنها را حذف کند. از میان اسناد تاریخی و گزارشها چیزی را بگیرد که خالص‌تر است، با واقعیت انطباق بیشتری دارد.
نه اینکه در آن دست ببرد اتفاقاً می‌خواهد بگوید دستبردها را از بین بردن. کار مورخ بازسازی است، حتی افراطی‌ترین نظریات در حوزه مطالعات تاریخی بین تاریخ نگاری و تاریخ پژوهشی یک فرقی می‌گذارد، تاریخ نگاری این است که شما گزارش‌ها را منتقل می‌کنید، نقل تاریخ می‌کنید که اصطلاحاً به آن تاریخ نگاری می‌گوئیم، به محض اینکه شما وارد حوزه مطالعات تاریخی می‌شوید از ظاهر پدیدارها باید عبور کنید چون گزارش‌سرد هستند و استقلال دارند و هیچ نسبتی با هم ندارند، مورخ قرار است واقعه را جان بدهد آن چنانی که بوده، چون واقعیت یک رخداد انسانی یک مجموعه حوادث طبیعی نیست یعنی فرق بین حادثه طبیعی انسانی این است که بهرحال یک پیوستگی خاصی بین آنها وجود دارد، عرض می‌کنم نقطه اختلاف میان تاریخ پژوهشی توصیفی و تحلیلی در کجاست؟ 
پس توصیفی‌ها اعتقادشان بر این بوده که مورخ تنها در مواجهه با اسناد و مدارک، بعد توضیح خواهیم داد که اسنادی که مورخ در اختیار دارد چیست. در مواجهه با اسناد و مدارک باید این اسناد را به خوبی خوانش کند، زوائدی اگر در آن گزارشها وجود دارد حذف کند و از آن خالص مستندات و گواهی‌ها تاریخ را آنچنان که بوده است و رخ داده برای ما به تصویر بکشد. 
رویکرد تحلیلی به تاریخ در نقطه مقابل معتقد است که این رویکرد توصیفی ما را به تاریخ نگاری نزدیک می‌کند، تاریخ پژوهی یعنی چیزی فراتر از یک گزارش ساده، گزارشگران تاریخ غالباً افراد عادی هستند، خوانش آنها از حوادث یک خوانش ساده و ابتدائی است حال آنکه آن چیزی که در واقع رخ می‌دهد یک حادثه ساده نیست، وقایع مهم در تاریخ انسان معلول مجموعه‌ای از شرایط، عوامل و ابعادی هستند که اینها سبب می‌شود تاریخ را از شکل ساده خودش خارج کند، مورخ و پژوهشگر تاریخ باید حادثه را با تمام ابعاد او بشناسد و گزارش بدهد و ابعاد یک گزارش مورخ را از توصیف به تحلیل می‌کشاند. پس اینجا یک تعریف اولیه از توصیف و تحلیل در تاریخ پیدا می‌کنیم.
توصیف در تاریخ به این معناست که مجموعه رخدادهای واقع‌شده در یک بستر زمانی مکانی به همان گونه که رخ داده است در همان نسبتی که اتفاق افتاده است و یک مشاهده گر بیرونی می‌تواند آن را ببیند بتواند همان را بازسازی و ارائه کند. این بازسازی و بازسازی‌ای که ما در تحلیل تاریخی می‌گوئیم تفاوت می‌کند، این بازسازی مشترک است، چرا؟ گفته‌اند در مطالعات تاریخی، چون همیشه شما وقتی با تاریخ و گزارش‌های تاریخی برخورد می‌کنید با یک مجموعه‌ای از قطعه‌های آشکار تاریخ مواجهید و یک قطعه‌های تنها، ما هیچ جای تاریخ نداریم که یک کسی نشسته باشد همه حوادث را جزء به جزء گزارش کرده باشد اصلاً امکان پذیر نیست. هر کسی از منظر خودش گزارش کرده، شخصی در دربار است و از حوادث داخل دربار گزارش کرده، آن هم چیزهایی که برایش جالب بوده و خیلی چیزها را گزارش نکرده.
همین ظاهر تاریخ، الآن پنج نفر از ما در حادثه‌ای قرار می‌گیریم، حتی ممکن است نگرش‌هایشان خیلی به هم نزدیک باشد همه این حادثه را می‌بینند و هر کدام از حادثه یک گزارشی ارائه می‌کنند، قطعه‌ای که برایشان مهم است. پس تاریخ یک مجموعه‌ای از قطعات است که بخش‌هایی از آن گزارش می‌شود و بخش‌هایی هم گزارش نمی‌شود.
مورخ توصیفی قبول دارد که اگر بخواهد واقعه را آنطور که موجود است گزارش کند حتماً باید از قطعاً پنهان هم حرف بزند، باید زنجیره حوادث را توضیح بدهد اما در گزارش توصیفی یا روش شناسی توصیفی قطعات باید به گونه‌ای باشد که فراتر از رخدادها نرود، به بُعد پنهان تاریخ سر نکشد چون تاریخ پنهانی ندارد، حتی می‌گویند اگر پنهان هم داشته باشد آن پنهان در دسترس یک مورخ نیست. جامعه شناس ممکن است ادعا کند من می‌توانم پنهان تاریخ دوران مشروطیت را کشف کنم، یک روان شناس ممکن است روشی داشته باشد از روش شناسی فلان اقوام در آفریقای جنوبی بحث کند، قوم شناس و تاریخ شناس ابزاری ندارد و اساساً رسالتی ندارد برای شناسایی پشت سر تاریخ، این در حالی است که روش شناسی تحلیلی تاریخ اتفاقاً معتقد است بخش مهم تاریخ همان بخش‌های ناگفته و نانوشته است. تاریخ از طریق پشت صحنه‌هاست که معنا و مفهوم پیدا می‌کند، زنجیره تاریخ را اگر کسی بخواهد درست گزارش کند همین چیزی که شما به عنوان توصیفات می‌گویید باید بتواند پشت سر تاریخ سر بکشد و از پشت تاریخ روی تاریخ را بخواند.
من خیلی سریع می‌گویم و در جای دیگر به تصریح از اندیشمندانش بحث کردیم.
برای اینکه این مسئله روشن بشود که روش توصیفی یا تحلیلی؟ دو نکته را باید در مطالعات تاریخی توجه کرد، دو مسئله‌ای که خیلی مورد گفتگو و نزاع قرار گرفته میان پژوهشگران تاریخ. یک مسئله اصطلاحاً می‌گویند عینیت گرایی یا ذهنیت گرایی. یک دعوایی از قدیم در مطالعات تاریخی وجود دارد که آیا ما باید در حوزه مطالعات تاریخی عینیّت گرا باشیم یا ذهنیت گرا، این دو دیدگاه در واقع برمی‌گردد به دو مکتب بزرگ روش شناسی در دنیا، از زمان قدیم در دنیای جدید و در سنت اسلامی که بین این دو تا همیشه دوران وجود دارد. تفاوت بین این دو که به گروه اول، کسانی که دنبال عینیت گرایی هستند امروز می‌گوئیم رویکردهای پوزیتیویستی اثبات گرا، یا طبیعت گرایان نچرالیست‌ها، اینها حف اصلی‌شان در مطالعات تاریخی این است که حادثه تاریخی همچون همه حوادث دیگر است. چطور وقتی یک حادثه‌ای در کیهان اتفاق می‌افتد یا در ترکیب مواد در آزمایشگاه اتفاق می‌افتد دنبال علل آن هستید؟ من چطور به یک توصیف درست از این رویداد می‌رسم از ترکیب دو ماده و تشکیل یک ماده جدید، دقیقاً همین کار را باید در تاریخ انجام بدهم. تاریخ تافته جدا بافته نیست. اگر روش‌های تجربی توانسته است ما را با واقعیت‌های عینی طبیعی آشنا کند، همان روش بایددر تاریخ بیاید و ما را با واقعیت‌های انسانی تاریخی آشنا کند، اینها به اصطلاح می‌گویند روش تحلیل تاریخ که عینیت‌گرایان هستند، روش تجربی است و ما هیچ فرقی نمی‌گذاریم. علم طبیعی باشد، علوم انسانی باشد، جامعه شناسی، اقتصاد، روانشناسی و ... علوم تاریخی باشد، تمام اینها واقعیت هستند و کشف واقعیت نیازمند به تجربه است. تفاوت میان روش تاریخی با روش در فیزیک یا شیمی در این نیست که ما یک روش متفاوت به کار می‌بریم، اسناد و مدارک ما و نحوه برخورد ما با اسناد و مدارک است که متفاوت هست، یک فیزیکدان، شیمیدان، پدیده‌ای را در آزمایشگاه مطالعه می‌کند و منِ مورخ هم همان پدیده را در دستگاه مطالعات تاریخی بررسی می‌کنم، این رویکرد طبیعت گرایان است.
در مقابل، رویکرد ذهنیت گرایان که امروز به عنوان تاریخ نگری‌ها، هیستوری سیست‌ها یا می‌گوئیم تعبیر گرایان، اینها اعتقادشان به این است که اساساً مقوله علوم انسانی با مقوله علوم طبیعی تفاوت می‌کند. در علوم طبیعی با یک موجود بی‌جان مواجهیم، روش شما علیّت گرایی است و هر موجود طبیعی معلول یک سری عوامل طبیعی است، در آنجا احساسات نقشی ندارد، تمایلات و گرایش‌ها و جبهه‌گیری‌ها نقشی ندارد، اراده در امور طبیعی نقشی ندارد اما گفتیم موضوع دانش تاریخ امر انسانی است، رخدادی است که از یک انسان، مجموعه‌ای از انسان‌ها در می‌آید، انسان مبتنی بر تمایلاتش حرکت می‌کند، انسان بر اساس قصد و نیّت است، شما نمی‌توانید آگاهی را از کنش انسانی در تاریخ حذف کنید، انسان‌ها بر اساس آنچه می‌فهمند عمل می‌کنند. 
گروه دوم که به اصطلاح تعبیر گرایان و همان جریان ذهنیت گرا هستند، می‌گویند ما در تاریخ نباید دنبال علت باشیم، علت کاوی مسیر نادرست در شناخت تاریخ است، ما باید دنبال معنا کاوی باشیم. مهم این است که در ذهن کنش‌گر تاریخی ما چه معنایی است؟ معنایی که اینجا می‌گویند عبارتست از آگاهی، شناختی که نسبت به موضوع داریم، تمایلات و عواطفی که نسبت به آن موضوع دارم، دوست می‌دارم یا بدم می‌آید، خوشم می‌آید یا تنفر دارم. سوم: اراده، معنا و معنا کاوی در اینجا سه عنصر اساسی دارد: آگاهی انسان به یک موضوع، تمایلی که من نسبت به او دارم، کنش عاطفی که نسبت به او دارم و اراده و قصدی که نسبت به او انجام می‌دهم، این است که رفتار انسانی می‌سازد، پس اساساً غلط است کسی بگوید روشهای طبیعی را در روشهای انسانی وارد می‌کنیم، این دو جریان که من به تفصیل بحث کردم، ریشه‌اش از قرن هفدهم شروع می‌شود، خیلی قدیمی‌تر است و در سنت اسلامی هم طرفدارانی داشته، اما ظهور و بروزش در غرب بیشتر از قرن هفدهم است، همان دیدگاهی است که تقریباً ما تحت عنوان تجربه‌گرایان و عقل گرایان از آن یاد می‌کنیم. گرایشی که جهان را تحویل می‌برد به مجموعه‌ای از پدیده‌های طبیعی و قابل تجربه، به آن می‌گوئیم تجربه گرایان، هیوم، جانلاک و ... بود، گروه دوم عقل گرایان بودند که می‌گفتند حقایق عالم منحصر در محسوسات و تجربیات نیست بلکه چیزی فراتر از پدیدارهای طبیعی داریم، اینها را می‌گفتند عقل گرایان. تقریبا آن دو سنت امتداد پیدا کرد و در مطالعات تاریخی خودش را نشان داد، این است که در نگاه گروه دوم ما به جای اینکه تمرکز خودمان را بر حوادث و ظاهر حوادث محدود کنیم باید بتوانیم از طریق این ظواهر آن قواعد کلّی، آن نگرش‌های عمومی که در رفتار یک انسان رخ می‌دهد را کشف کنیم، از این رو می‌گویند تاریخ تحلیلی.
تاریخ تحلیلی برخلاف تاریخ توصیفی می‌خواهد از جزء نگری، از مورد نگاری و مورد پژوهی برود سراغ قاعده نگری. تاریخ تحلیلی معتقد است من اگر بخواهم یک حادثه یک رویداد را درست بفهمم باید بتوانم قواعد و قوانینی در رفتارهای انسانی کشف کنم که آن قواعد و قوانین بتواند به آن بازسازی حوادث به من کمک کند، گفتیم در اینجا معنا کاوی است یعنی باید مورخ ما به جای اینکه حادثه را، رفتار را تحلیل کند، باید بتواند از طریق رفتار برود سراغ ذهن کنش‌گران تاریخ. از این پس باید به من بگوید آن کسی که این جنگ را راه انداخت یا اگر فرض کنید صلح امام حسن رخ داد، آن حادثه رخ داد، این دقیقاً اطراف این ماجرا نسبت به این موضوع چطور فکر می‌کردند؟‌ تلقی آنها از صحنه حادثه چطور بود؟ تا من نتوانم این را درست بفهمم، پس تفسیر درستی از تاریخ ندارم، این یک نکته.
مسئله دوم مقوله توصیف و تبیین است؛
ما گفتیم به هر حال تاریخ قطعه پنهان دارد، توصیفی‌ها هم ممکن است آن قطعه پنهان را پیدا کنند اما از دیدگاه تحلیلی‌ها، آنها دارند بر تاریخ تحلیل می‌کنند چون هیچ شاهدی بر اینکه آن قطعه پنهان تاریخ چه بوده وجود ندارد، اما منِ تحلیلی با شناخت شخصیت‌های کنش‌گران تاریخ می‌توانم آن قطعه‌های پنهان را هم نشان بدهم. می‌گویم این آدم که قبلاً این کار را کرد و بعد این کار را کرد، در میانه این دو حادثه از آنجا چرا به اینجا رسید، آن قسمت تاریک را بتوانم بر اساس تحلیل شخصیت او بخوانم.
این خلدون وارد تاریخ شد تا تاریخ تحلیلی بنویسد، او یک اموی بود، زمانی که دولت امویان در مغرب دچار افول شد پرسش اصلی ابن خلدون این بود که چگونه یک دولتی با آن سطوت و شکوه به جایی رسیده که در مقابل کوچکترین دشمنان خودش نمی‌تواند مقاومت کند، پرسش ابن خلدون در درگاه تاریخ پرسش تحلیلی است، در آنجا مسخره می‌کند کسانی که تاریخ را صرفاً نگاه پدیداری و جزئی و روایی می‌دانند، دو تا سنت تاریخ نگاری بوده. این بازخوانی‌های جدید در خودِ مطالعات تاریخ اسلام هم می‌دانید شاید سابقه بیش از صد سال ندارد، در حوزه عربی بیشتر از ما، و در زبان فارسی هم مورخان و محققان ما به آن پرداختند.
اگر شما مدعیات ذهنیت گرایان را ببینید و نقدهایی که نسبت به اثبات گرایی است در تاریخ نگاه کنید شواهد بسیار مهمی است.
عنصر دومی که کمک می‌کند خود این توصیف و تبیین و تحلیل به چه معناست؟ اینجا یک واژه تبیین داریم، یک واژه تحلیل داریم؛ یک واژه جدید‌تری داریم تحت عنوان تفسیر، این سه واژه را در نظر بگیرید، این سه واژه همه در گونه مطالعات تحلیلی تاریخ مطرح است، توصیف گرایان تقریباً‌هیچ کدام از اینهارا قبول ندارند نه تبیین را و نه تحلیل به این معنا و نه تفسیر را قبول دارند. جریان تبیین‌گرایی در تاریخ اعتقادش این است که شاید الآن بیشتر همان تفسیر را به کار ببرند می‌گویند ما باید رویداد تاریخی را تفسیر درستی کنیم تا بتوانیم پشت صحنه تاریخ را از طریق تفسیر رخدادها و رفتارها بفهمیم.
تفاوت اصلی توصیف گرایی و تبیین گرایی در چیست؟‌ توصیف گرایی به دنبال تبیین چگونگی یک رخداد تاریخی است، اولاً بیشتر نگاهش به تک رویدادهاست، یعنی سعی می‌کند چنانکه در دانش‌های تجربی وجود دارد ابتدا یک مقوله ترکیبی را به یک مقوله جزئی‌تر فرو بکاهد و دوم آن امر جزئی را از طریق ایجاد ارتباط بین اجزای آن و گستره تاریخی او مورد بررسی قرار بدهد به ما بگوید آن حادثه چگونه رخ داد، عوامل مؤثر چه بود؟ ضمائم این حادثه چه بود؟ که گفته‌اند در حوزه مطالعات چگونگی اینها یک بحثی دارند، اگر نگاه کنند می‌گویند سه چیز را باید نشان بدهد: 1) پیدایش حادثه معلول چه عواملی بود، یعنی چه شرایط لازم و کافی برای تحقق آن حادثه وجود داشت. 2) عوامل گسترش، بسط و تطور آن حادثه چه بود؟ 3) این حادثه به چه سرانجامی رسید؟
اگر شما در یک حادثه تاریخی بتوانید این سه نکته را روشن کنید از دیدگاه توصیف گرایان رسالت مورخ تمام شده، البته بعد خواهیم گفت برای نشان دادن همین‌ها یک کارهای دیگری هم باید انجام بدهد. نکته مهم این است که عمده تمرکز مطالعات توصیفی روی اسناد و مدارک است. 
توصیف گرایی می‌خواهد یک رخداد را از مبدأ پیدایش تا چگونگی سیر تحولاتش، تا فرجامی که این تحولات پیدا می‌کند را نشان بدهد. در نقطه مقابل، مطالعات تحلیلی و تبیینی به چگونگی اکتفا نمی‌کند، بلکه بعضی از اینها بعداً خواهم گفت به صراحت می‌گویند اگر شما به دنبال تبیین چگونگی هستید حتماً به چگونگی رخداد تاریخی دست پیدا نمی‌کنید. ما علاوه بر چگونگی، باید چرایی یک حادثه را هم دنبال کنیم. یک حادثه مبدأ دارد، فرآیند و تطوری دارد، و یک فرجام دارد اما سؤال این است که شما می‌گوئید بگو چگونه این حادثه رخ داد، مبدأ پیدایش آن چه بود؟ طبیعت گرایان اینجا که می‌رسند از روشهای تجربی استفاده می‌کنند. ما در فلسفه علم تجربی چکار می‌کنند؟ می‌گویند اصلاً بحث نیت مهم نیست، پشت صحنه یعنی چه؟ شما به من بگو در علم شرایط لازم و کافی برای تحقق یک شیء چیست؟ شما می‌گوئید شرایط لازم و کافی برای اینکه آب در صد درجه بجوشد چیست؟ من می‌گویم فشار اینقدر باشد، غلظت آب اینطور باشد، گرما به این شکل منتقل بشود و امثال اینها، وقتی تمام این شرایط جمع شد می‌گوئیم این پدیده رخ می‌دهد، آب در صد درجه می‌جوشد، توصیف گراها می‌گویند همین مقدار کافیست. شما حادثه را با توجه به شرایط و رخدادهایی که زمینه وقوعشان هست می‌توانید توصیف کنید.
تحلیل گرا می‌گوید اینها برای توصیف مبدأ یک پدیده کافی نیست و همان دعوا از اینجا شروع می‌شود.شما در آغاز یک حادثه حداثر چه می‌توانید بگوئید؟ بگوئید شرایط اقتصادی در این کشور این بود، دولت همسایه چنین وضعیتی داشت، تعداد لشگریان اینها اینقدر بودند، ساز و برگشان اینطور بود، شرایط طبیعی و جغرافیایی را بگوئید، مقایسه کنید، سؤال این است که آیا ما در یک حادثه تاریخی با جمع مجموعه این شواهد و قرائن می‌توانیم مبدأ پیدایش یک حادثه را توضیح بدهیم؟ اگر شرایط طبیعی باشد بله، اما اگر شرایط طبیعی نباشد انسانی باشد چنین چیزی نیست.
در تطور یک حادثه باز همینطور است، شما می‌بینید گاهی اوقات تصمیم یک نفر، گاهی یک حادثه کوچک، معمولاً مورخان اینجا که می‌رسند به علت وقوع جنگ جهانی دوم اشاره می‌کنند، ولیعهد یک کشوری در یک حادثه کشته می‌شود و یک جنگ جهانی اتفاق می‌افتاد به اندازه کل دنیا. حالا شمای مورخ توصیفی برای من توضیح بده همه شرایط قبل از جنگ جهانی را، هر چه شما توضیح بدهید من بین آن شرایط لازم و کافی شما در اصطلاح شما و حادثه جنگ جهانی دوم چیزی نمی‌توانم بگویم، مگر بیایم عوامل و کنش‌گران تاریخی را توضیح بدهم و بگویم ولیعهد اسکاتلند جایگاهش کجا بود، از آن طرف بتوانم رایش سوم را در آلمان توضیح بدهم، حزب نازیسم را بتوانم توضیح بدهم، بگویم در ایتالیا چه اتفاقی می‌افتد. همه اینها را توضیح دادیم، تا نیّت بانیان اصلی جنگ جهانی دوم را نگوئید، تلقی‌ها و تمنیّات و تمایلاتشان را نگوئید، شما هیچ وقت نمی‌توانید حادثه جنگ جهانی دوم را توضیح بدهید.
پس درست است که مطالعه تاریخی به مبدأ، فرآیند و فرجام یک حادثه تمرکز می‌کند اما با دو نگاه. یک نگاه می‌گوید من می‌توانم از طریق کل این مجموعه به شما این داستان را به درستی روایت کنم، تحلیلی‌ها معتقدند روایت این داستان بدون حضور عناصر انسانی ممکن نیست، پس شما از سطح تاریخ باید بروید پشت سر تاریخ را بازخوانی کنید.
اثبات گرایان که به اینجا می‌رسند می‌گویند این نحوه عبور از سطح به عمق تاریخ امکان پذیر نیست، چون در نیّت کنشگران آنجا نمی‌توانید وارد شوید، اینجاست که تحلیلی‌ها تکنیک‌های مختلف، مبانی و روش‌های مختلفی ارائه می‌دهند تا بتوانند مدعای خود را ثابت کنند که می‌توان رفتار ظاهری یک انسان را بر اساس یک مکانیزمی شناخت و بعد تعمیم داد چون علم است.
تقریباً این بحث به طور کلی از نیمه دوم قرن نوزدهم شکل گرفته و تا الآن ادامه دارد و اگر قرار باشد کسی جمع کند ادله‌ی موافق و مخالف اینها را، شاید به هفت هشت تا دلیل برسد که هر کدام برای دیگری می‌آورند و به نظرم حرف جدی است و به این سادگی از هیچ طرف این داستان نمی‌شود عبور کرد. کسانی تلاش کردند این کار را انجام بدهند، در آن گزارش تفصیلی عرض می‌کنیم شاید اولین کسی که تلاش کرد بین این دو را جمع کند شخصیتی به نام کالینگهود است که توصیفش کردیم، اولین کسی که سعی کرد بین اثبات گرایی و ذهنی ایده‌آلیسم جمع کند و یک طرحی بدهد که هم نوعی توصیف گرایی تجاوز از حدود ظاهر پدیده‌ها عبور نکند و در عین حال بتواند یک ذهن خوانی که اسمش را فکر گذاشت و گفت انسان‌ها درست است که بر اساس نیّت‌ها کار می‌کنند اما نه نیّت‌های خود انگیخته، بر اساس چیزی به نام فکر، ولی سعی می‌کرد فکر را ملموس کند و قاعده برایش درست کند که ما انسان‌ها در رفتار خطیر خودمان چطور بر اساس یک خودآگاهی عمل می‌کنیم، بعدها هم شده و کسانی مثل همین آقای لاو جوی که خیلی در حوزه تاریخ اندیشه نظریات مهمی دارد، از کسانی است که سعی کرده دوباره این اتفاق را نظر بزند. تقریباً یک تعادلی بین این دو دیدگاه شکل گرفته اما همچنان این دو مکتب وجود دارد.
پس بنابراین جریان توصیف گرایی به دنبال تبیین چگونگی رخ داده در این سه بخش، جریان تبیین گرایی و تحلیل گرایی از چرایی اینها می‌پرسد، می‌گویند ممکن است یک جامعه شناس در تحلیل‌های جامعه شناختی خودش از دستآوردهای مورخان استفاده کند یعنی مطالعات تاریخی توصیفی برای یک جامعه شناس، برای یک قوم شناس، برای یک روان شناس، بتواند مواد تحلیلی فراهم کند ولی آنجا کار جامعه شناسی است، کار اقتصادی است، کار قوم شناسی است و ربطی به تاریخ ندارد. منِ تاریخ که با اسناد و مدارک سر و کار دارم فراتر از توصیف دقیق کارم نیست!
یک نکته بسیار مهمی توصیف گرایان دارند که می‌گویند شما به میزانی که... منِ مورخ وظیفه‌ام تدقیق در جزئیات است، به میزانی که شما نگاه تحلیلی می‌کنید از رسالت اصلی خودتان که بررسی جزئیات است صرافت پیدا می‌کنید و این عدول روش شناختی از دانش تاریخ است. منِ مورخ باید هر چه می‌توانم در جزئیات تاریخ بررسی کنم، اینها کسانی هستند که انصافاً در تاریخ معاصر سهم بزرگی در توسعه منابع تاریخی داشتند، یعنی یک زمانی شاید تاریخ چنانچه مصطلح بود تا قرن هجدهم، عمدتاً از گزارش‌های شفاهی یا کتبی استفاده می‌کرد، این روش‌های توصیفی بود که کم‌کم رفت علوم طبیعی را وارد این میدان کرد، بررسی کربن 14 برای بررسی سابقه تاریخی بود، استفاده از سنگ نوشته‌ها، استفاده از دانش سنگ شناسی، سنگ شناسی در حوزه تاریخ، یعنی پدیده‌های طبیعی می‌آیند در خدمت تاریخ قرار می‌گیرند، باستان گرایی می‌شود یکی از موضوعات مطالعات تاریخی، این کار بیشتر توصیف گرایان است. اینها می‌گویند کار مورخ همین است و هر چه می‌تواند دامنه اسناد را گسترش بدهد ولی این نکته مهم است، معتقدند که فراتر از اسناد و گزارشهای تاریخی مورخ نمی‌تواند عبور کند، این در حالی است که تبیین گرایان معتقدند که ما با دو دسته اسناد مواجهیم، اسنادی که از حادثه گزارش می‌دهد و مجموعه دانش‌هایی که به ما کمک می‌کند از سطح دانش به عمق دانش برویم، این است که تحلیل گراها معتقدند جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد، یکی از لازمه‌های کار یک مورخ است. 
مورخ با جامعه شناسی است که می‌تواند ذهن خوانی کند، با روانشناسی است که می‌تواند قواعد و مناسبات اجتماعی و جمعی را به خدمت بگیرد تا بتواند از دریچه آن دستاوردها استفاده کند.
حاصل این دعوا، امروز دو مدرسه تاریخی شکل گرفته، عنوانش را توضیح می‌دهم؛ مدرسه رانکه و مدرسه آن‌ناد. 
آن‌ناد که یک متفکر مورخ قرن نوزدهم آلمان است، از کسانی است که شاید پایه‌گذار مکتب توصیفی در تاریخ است. بحث های گسترده‌ای در اینجا باب کرد و اینقدر این بحث گسترش پیدا کرد که تحت عنوان مکتب رانکه از آن یاد می‌کنند. 
مکتب آن‌ناد اسم یک مجله بود که خیلی مهم شد در فرانسه، کسانی بودند که در این مجله می‌نوشتند، اینقدر این فکر معروف شد که اصلاً این مکتب به نام مکتب آن‌ناد معروف شد،‌انحصاری به فرانسه ندارد و در حوزه انگلیسی زبان و آلمانی زبان هم هست. این مکتب بحثش این بود که نگاهی که در مکتب رانکه که توصیف گرایی هست، مشکلش این است که تاریخ را از جایگاه خودش عوض می‌کند، ما دنبال تاریخ هستیم برای چه؟ چرا باید بدانیم که فلان جنگ در چه زمانی و برای چه چیزی رخ داد؟ آیا ما انسان‌ها موظفیم همه سرگذشت آباء و اجداد خود را بدانیم؟ شما اگر از یک مورخ که حقیقتاً در کار تاریخی هست ... همیشه کشف واقعیت تاریخی می‌کند، چرا یک مورخ به تاریخ یک منطقه، یک دوره خاص علاقمند می‌شود؟ یا یک گونه تاریخ شناسی را دنبال می‌کند؟ این تاریخ فرهنگی دنبال می‌کند او تاریخ سیاسی می خواند، او تاریخ اجتماعی را دنبال می‌کند، چرا؟ نشان می‌دهد که نیّت مورخان در تاریخ فراتر از کشف واقعیت و امور دیگری است. مکتب آن‌ناد معتقد بود که ما سه چهار تا انگیزه مهم در حوزه مطالعات تاریخی داریم، بعد این را به روش تاریخ تصری می‌دهند که از مهم‌ترین مدعیات مکتب آن‌ناد که خیلی هم محل مناقشه واقع شده و روی آن بحث شد این بود که اینها گفتند ما در حوزه مطالعات تاریخی تاریخ را خوانش می‌کنیم برای امروز و فردای خودمان، اصلاً هدف اصلی و مهم تاریخ این است که آن بخش از تاریخ با ما نسبت برقرار می‌کند اگر هیچ نسبتی با من ندارد چه دلیلی دارد آن را بخوانم، اگر او با من نسبت برقرار می‌کند پس مورخ همیشه از موضع و جایگاه خودش متناسب با نسبتی که با موضوع خودش پیدا می‌کند با تاریخ هم نسبت برقرار می‌کنند، این است که در مکتب آنناد گزینش‌گری، البته هیچ کدام از اینها در مدل‌ واقعیت‌گرایی صدمه نمی‌زند، اگر منِ مورخ مبتنی بر نیازی که امروز در جامعه ایران دارم یک قطعه‌ای از تاریخ اروپا را می‌گیرم و شروع می‌کنم بر این اساس آن را خوانش می‌کنم، عناصری را کنار هم می‌گذارم و تحلیل می‌کنم این در حوزه مطالعات تاریخی عیب نیست بلکه حسن است، مادامی که واقعیت تاریخی را دگرگون نکنم.
این است که برخلاف مکتب رانکه اینها معتقدند یک رویداد تنها یک توصیف دارد، در مکتب آنناد می‌گویند ممکن است یک رویداد صد تفسیر پیدا کند یعنی شما می‌توانید از یک رویداد صد تفسیر پیدا کنید، یعنی چیزی که در مکتب رانکه خیلی عیب به حساب می‌آید و تلاش می‌شود که ما بیائیم از یک واقعه فقط یک توصیف ارائه کنیم، در مکتب آناد تشویق می‌شود که شما از یک رویداد تفسیرهای مختلف داشته باشید و همه آن می‌تواند درست باشد و اهمیت تاریخ این است که می‌تواند از یک حادثه، از بازیگران یک حادثه تفسیری بیرون بکشد که ممکن است در خودآگاه آنها هم وجود نداشته باشد. من اگر توانستم از یک صحنه تاریخی تحلیلی ارائه بدهم، عوامل آن حادثه را طوری بازسازی کنم که تا به حال هیچ مورخ دیگری این کار را نکرده، چه بهتر! مورخ باید همین کار را بکند، اصلاً‌زیبایی تاریخ به تعبیر اینها، می‌گویند زیبایی تاریخ، جذابیت تاریخ، می‌گوید آورده‌ی دانش تاریخ همین است، به شرطی که منجر به تحریف نشود.
یک جمع‌بندی کنم که از جلسه آینده می‌خواهم وارد نسبت میان تاریخ و کلام شوم؛ ما تا اینجا در سه جهت دانش تاریخ و کلام را بازشناسی کردیم: ‌موضوع، هدف و روش. 
نسبت این دو دانش به لحاظ موضوع، روش و هدف چیست؟‌
به لحاظ موضوع نسبت میان تاریخ و کلام چیست؟ عام و خاص من وجه است، گفتیم به لحاظ موضوع دانش کلام گزاره‌های هستی شناختی دینی است، (گزاره‌های ارزش شناختی در فقه و اخلاق است و گزاره‌های هستی شناختی در حوزه کلام است) کلام دنبال گزاره‌های هستی شناختی دینی بود که گفتیم در تاریخ دنبال گزاره‌های جزئی انسانی هستیم، این یک عام و خاص من وجه را برای ما درست می‌کند که بسیاری از حوادث تاریخی هستند که جنبه گزاره هستی شناختی ندارد، عمده حوادث تاریخی، که اینها در ساحت تاریخ هستند، بسیاری از گزاره‌های کلامی هستند که اینها گزاره جزئی انسانی نیستند در باب مبدأ، در باب معاد، اما یک بخشی از گزاره‌های تاریخی هستند که اتفاقاً گزاره‌های کلامی هم هستند، کدام گزاره‌ها؟‌ آن گزاره‌های حادثه‌های مهم دینی، این را بعد به تفصیل بحث می‌کنیم.
به لحاظ هدف ما با یک عام و خاص من وجه سر و کار داریم، گفتیم هدف کلام چیست؟‌ شناخت، فهم، اثباث. 
در حوزه تاریخ گفتیم هدف چیست؟ کشف و عبرت، یعنی گفتیم هم ابعاد معرفتی را پوشش می‌دهد و هم ابعاد ارزش شناختی را پوشش می‌دهد و هم ابعاد زیبایی شناسی که گفتیم برای لذت‌هایی باشد که انسان می‌برد.
دوباره در اینجا با یک عام و خاص من وجه سر و کار داریم، پاره‌ای از اهداف تاریخ هیچ ارتباطی با کلام ندارند، ما در کلام دنبال عبرت نیستیم، دنبال جذابیت نیستیم. از این طرف پاره‌ای از اهداف کلام هم به تاریخ ارتباط ندارد، مثل جایی که دفاع می‌کنیم، پاسخ به شبهات می‌دهیم، اما دوباره با یک دسته از اهداف مواجهیم که اینها مشترک است و در روش شناختی جنگ میان کلام و تاریخ به کار می‌آید و آن کشف و اثبات است. اینکه ما می‌خواهیم واقع نمایی یک گزاره را به دست بیاوریم و شواهد کافی برای اثباتش ارائه بدهیم به لحاظ هدف می‌گوئیم، این مشترک است بین کلام و تاریخ.
اما سؤال، به لحاظ روش شناسی چطور؟ در کلام گفتیم روش کلام چند روشی است، روش عقلی، روش نقلی، روش تجربی دارد. در باب تاریخ چه بگوئیم؟ اگر ما قائل به رویکرد توصیفی باشیم تنها روش روش نقلی است، روشی اساساً نقلی است، روش استنادی است، توصیف‌گرایان معتقدند که روش‌های مورخان باید روشهای استنادی باشد، هر جا مورخ از دامنه روش‌های نقدی (آن هم با روش خاص تاریخی) عبور می‌کند معلوم است که ساحت تاریخ را کنار می‌زند، این در حالی است که تحلیلی‌ها معتقد به چند روشی هستند، می‌گویند روش نقلی داریم، روش عقلی هم داریم، من می‌خواهم پسِ مناسبات ذهن کنشگران را تشخیص بدهم، من نیازمند به روشهای تجربی هستم، چون قرار است علت‌یابی کنم و بروم پشت صحنه ...، من روش‌های تفهمی لازم دارم، روش‌های هرمونوتیکی لازم دارم و تفسیری می‌خواهم.
اگر ما توصیفی باشیم رابطه روش شناختی کلام و تاریخ رابطه عام و خاص مطلق است، اما اگر ما تحلیلی باشیم تساوی است، لذا فعلاً‌ می‌گوییم تساوی است. اما یک سؤال مهمی که در آینده خودش را بیشتر نشان می‌دهد، آیا شما متکلم از روش تجربی استفاده می‌کنید یا نه؟ از روش تفهمی استفاده می‌کنید؟ از روشهای تفسیری استفاده می‌کند؟ بله، چون کارش با تفسیر و متن سر کار دارد. علیرغمی که به لحاظ عنوان روش شناختی بین کلام و تاریخ تساوی وجود دارد اما به لحاظ نوع برخورد و نوع بهره‌برداری که به تعبیر من تکنیک‌های روش شناختی است، یا بگوئید جایگاه روش شناختی، هر تعبیری که بخواهید بکنید، بین متکلمان و مورخان تفاوت‌های جدی وجود دارد، برای مثال وقتی شم اینجا می‌گوئید ما روشی به نام روش عقلی داریم درست است روش عقلی یک قواعد کلّی مشترک دارد اما وقتی یک مورخ از روش عقلی استفاده می‌کند یا یک متکلم از روش عقلی استفاده می‌کند متفاوت است، مثلاً در حوزه عقل نظری متکلمان از عقل نظری استفاده می‌کنند به عنوان مهمترین روش، اما آیا مورخ می‌تواند از روشهای عقل نظری استفاده کند؟ به یک معنا می‌تواند استفاده کند چون آن هم با علت و معلول سر و کار دارد، آن هم با اصل تناقض سر و کار دارد، اصول هست ولی واقعش آن روشی که متکلم در اثبات یک گزاره قیاس می‌چیند و برهان اقامه کند، در تاریخ جای اقامه برهان نیست. 
روش عقلی است و نقلی نیست، اما شیوه بهره‌برداری از عقل در یک اثبات تاریخی با شیوه بهره‌برداری متکلم در اثبات گزاره کلامی متفاوت است. 
نقد در حوزه کلام با نقد در حوزه تاریخ هر دو نقد هستند و همه در نهایت روش استنادی است ولی روش استنادی تاریخی با روش استنادی کلامی متفاوت است، کلام وقتی می‌گوید من از روش نقلی استفاده می‌کنم یعنی منبع خود را وحی قرار می‌دهم و سعی می‌کنم درون مایه یک متن دینی را به صورت روشمند آشکار کنم و از این طریق به اثبات بپردازم. اما یک تاریخی وقتی با متن سر و کار دارد با متن گزارشهای تاریخی سر و کار دارد، حتی وقتی به قرآن مراجعه می‌کند به عنوان یک متن تاریخی می‌بیند، روایت را یک گزارش تاریخی می‌بیند، درست است که شیوه‌ی استفاده از متن است ولی با دو رویکرد.
حتی گاهی اوقات در روشهای تجربی در جای تفهمی روشن است، روشهای تفهمی تاریخی با روش‌های تفهمی کلامی متفاوت است، روش تفهمی یعنی چه؟ یعنی روش ؟؟؟ همدلانه این را پاره‌ای از جامعه شناسان معاصر مطرح کردند و درست هم هست، گفتند شما نمی‌توانید رفتار یک انسان را درک کنید الا اینکه با او همدلی کنید، خودتان را جای او بنشانید، من زمانی یک جامعه شناس موفقم، یک مورخ موفقم در روش تفهمی که بتوانم دقیقاً همه شرایط ذهنی و روحی آن کنش‌گر تاریخی را یا کنش‌گر اجتماعی را در خودم بازسازی کنم، همزاد پنداری کنم، ولی این همزاد پنداری تخیلی و هنر نیست،‌در هنر ما با تخیل همزاد پنداری می‌کنیم، در جامعه شناسی همزاد پنداری روشمند است یعنی شما باید بتوانید از طریق ابزارهای روش تفهمی خودتان را جای او بگذارید، اگر توانستید مثل او فکر کنید، اگر توانستید تمایلات او را در خودتان بازسازی کنید، می‌توانید بگوئید اگر این چنین کاری را کرد چرا این کار را کرد؟ اگر روش همدلانه اجتماعی به کار بردم می‌توانم بگویم همبستگی اجتماعی چه عواملی دارد؟ و الا من به عنوان یک پوزیتویست نمی‌توانم بیرون جامعه بنشینم و از طریق رفتارها و کنش‌ها و واکنش‌ها مفهوم همبستگی اجتماعی را درک کنم! همبستگی اجتماعی یک مفهوم انسانی است و این نیازمند بازسازی انسانی است از آن شخصیتی که الآن در این کنش همبستگی شرکت می‌کند. حتی تفهمی‌ها در حوزه تاریخ و تفهمی حوزه کلام تفاوت می‌کند؛ ما در کلام چندان به دنبال بازسازی شخصیت‌های تاریخ، فهم انگیزه‌ها، فهم آگاهی‌های آنها نیستیم، فی حدّ ذاته عرض می‌کنم.
پس تا اینجا ما به لحاظ روش شناسی، چون تحلیلی نگاه می‌کنیم و بعداً بحث می‌کنیم.
در این نقطه‌ای که ما گفتیم تفاوت دارد، یک جا هست که گفتیم به لحاظ موضوعی مشترک است، مثل گزاره تاریخی دین، مثل نزول قرآن، مثل معجزه پیامبر، مثل نصب امامت امیرالمؤمنین، اثبات یک مدعای گزاره دینی کنیم. حالا سوال: در همین نقطه‌ای که موضوعاً میان تاریخ و کلام مشترک است، به لحاظ روش شناسی که گفتیم مشترک است، آیا در خصوص این موارد هم روش شناسی مشترک است یا نه؟ پس فعلاً تا اینجای کار ما به لحاظ موضوع می‌پذیریم تاریخ موضوع مستقل خودش را دارد که هیچ ارتباطی به کلام ندارد. گزاره کلامی اثباتاً و نفیاً تاریخ را کار ندارد، گزاره تاریخی هم اثباتاً و نفیاً با گزاره تاریخی سر و کار ندارد، ولی می‌پذیریم پاره‌ای از گزاره‌های تاریخی گزاره‌های کلامی هم هستند.
هدف فعلاً برای ما خیلی مهم نیست در بحث رابطه کلام و تاریخ، هر چه اینجا این اصل مهم است که هم مورخ به دنبال کشف واقعیت است و هم متکلم می‌خواهد واقعیت این گزاره‌ها را کشف کند، این گزاره مشترک برای مورخ یک خوانش واقعی دارد، برای متکلم هم یک خوانش واقعی دارد، از این جهت مشترک هستند.
سؤال ما این است در آنجایی که موضوع مشترک است و هدف هم مشترک است و قرار است مورخ و متکلم یک فهمی از واقعیت پیدا کنند، در اینجایی که روش مشترک است آیا شامل آن بخشی می‌شود که حتّی به لحاظ تکنیک‌های روش شناختی هم از یک روش برخوردارند و آن کار را انجام می‌دهند؟ یا اینکه می‌گوید در این گزاره‌ها در زمانی که دنبال کشف واقع هستیم، درست است که روش عقلی است اما تکنیک متفاوت است، درست است که روش نقلی است اما مورخ با گزاره معجزه پیامبر یک گونه برخورد می‌کند، از یک روش استنادی استفاده می‌کند و متکلم از یک روش استنادی دیگر. او می‌تواند روش نقلی‌اش از طریق گزارش‌های انسانی تاریخی باشد و متکلم بگوید من هم روش تاریخی استنادی دارم اما منابع من قرآن و روایات است، روش او روش تاریخی است اما منابع او و نوع تحقیق او از منابع و گزارشها متفاوت است، حتی در جایی که منابع مشترک است، منِ متکلم می‌توانم از تاریخ طبری با همان روش تاریخی با یک ترکیب سازی یک معنایی را فهم کنم، مورخ با روش خودش از همان منابع تاریخی به گونه دیگری فهم کند، این در اصل دعوای ماست.
این بحث جلسه آینده است که می‌خواهیم برویم به مرزهای مشترک و دیگری.
پس بحث رابطه کلام و تاریخ چه می‌شود؟ ما در حوزه‌هایی که اینها با هم تفاوت دارند کاری نداریم، در جایی که متکلمان رسالت‌شان با مورخان متفاوت است باز هم بحثی نداریم، ممکن است گزاره همان گزاره مهم تاریخی باشد اما متکلم اینجا مقامش مقام دفاع است، من دارم به منبع تاریخی مورد قبول او پاسخ می‌دهم، من در آنجا که رسالت دفاع دارم به یک کتابی ارجاع می‌دهم که اصلاً قبولش ندارم، در اینجا باز رابطه میان کلام و تاریخ برقرار نمی‌شود.، یا مورخ می‌گوید این تحلیلی که من می‌کنم یک تحلیل داستان وار است، ما تاریخ را صورت داستان می‌دهیم آن قصه‌ای که ایجاد می‌کند برای جذابیت است، اگر مورخ ما می‌گوید کار من برای جذابیت سازی تاریخ است، اینجا دعوا نداریم، حتی در گزاره‌های مشترک دعوا نداریم، کجا دعوا داریم؟ اینکه هدف واحد است.
در اینجایی که موضوع واحد است، در اصل هم بین کلام و تاریخ واحد است و روش‌ها که گفتیم مشترک است، در روش تاریخی و روش کلامی در این گزاره‌ها یک دسته روش استفاده می‌کنند و مشترک هستند، سوال این است که آیا می‌تواند مورخ از همین روشهای تاریخی به گونه‌ای با تکنیک‌هایی استفاده کند و متکلم با تکنیک‌های دیگری این روش را پیش ببرد. در جلسه آینده می‌خواهیم وارد جزئیات این بحث شویم که مواضع درگیری و اختلاف بین کلام و تاریخ کجاست.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
 

شماره جلسه: 
2
تاریخ: 
1402/07/25
سال تحصیل جدید: 
تعداد بازدید :40
کليه حقوق اين سايت متعلق به مرکز فقهي ائمه اطهار (ع) است.