بسم الله الرحمن الرحیم
در چند جلسه گذشته به صورت عام و کلی مواضع تاریخی و کلامی را بازشناسی کردیم، از حوزههای ارتباطی میان کلام و تاریخ سخن گفتیم، حاصل بحث این شد که در دو لایه میتوان از مناسبات تاریخ و کلام سخن گفت، در یک لایه توجه کنیم به گزارههایی که مستقیماً به حوزه تاریخ و کلام مربوط است، نقطهی همپوش میان تاریخ و کلام است. لایه دوم در جایی است که گزارهها مستقیماً با عرصه کلام و تاریخ ارتباطی ندارند ولی به صورت غیر مستقیم این ارتباط برقرار میشود.
پس در یک دستهبندی کلی میتوان گفت که مناسبات میان تاریخ و کلام را در دو ساحت باید بررسی کرد؛ در مناسبات مستقیم که گفتیم در جایی است که یک گزاره به صورت همزمان هم گزارهی کلامی است و هم گزارهی تاریخی است، از این به بعد تحت عنوان گزارهی تاریخی ـ کلامی یاد میکنیم.
اما مناسبات غیر مستقیم در جایی است که گفتیم دو حوزه مختلف دارد، جایی که یک گزاره کلامی و گزاره تاریخی به عنوان مقدّمهای برای یک گزاره کلامی به حساب میآید، اساساً دو گزاره هستند یکی سنخ تاریخی و دیگری سنخ کلامی است، اما یکی به عنوان پیش فرض گزاره دیگری قرار میگیرد یکی به عکس است، آنجا یک گزاره کلامی پیش فرض گزاره تاریخی است. اینجا وقتی میگوئیم پیش فرض من عمداً این علامت را میگذارم گاهی اوقات به تعبیر اصطلاحی در روش شناسی واژه پیش فرض را میشود به کار برد و گاهی نه ممکن است تأثیرات غیر مستقیم و جانبی دارد. بهرحال در جایی است که ما یک گزاره تاریخی داریم که اثبات یا نفی آن در گزاره کلامی مؤثر است تأثیر بالجمله، بعداً با مصادیقش آشنا خواهیم شد. یا در جایی یک گزارهای داریم که اساساً سنخ کلامی داریم که در اثبات و نفی آن گزاره تاریخی مؤثر است. فعلاً از جزئیات این بحث نمیکنیم بعد وارد مصادیقش خواهیم شد.
در باب مناسبات مستقیم اشاره کردیم که دسته کم دو حوزهی مهم در مطالعات کلامی و تاریخی است که ما با گزارههای همپوش مواجهیم، گزارههایی که هم کلامیاند و هم تاریخی. یکی تاریخی که در این حوزه مطالعات به آن تاریخ شخصیتهای قدسی میگویند که گفتیم آنچه در باب شخصیتهای قدسی در یک مکتب که اینها بنیانگذاران هستند، کسانی هستند که قول و رفتار و حرکتشان در آن حوزه مذهبی یا دینی مؤثر است. از این رو یک واقعه تاریخی هستند چون مجموعهای از رویدادهای تاریخی را اشاره میکنند و از سوی دیگر چون یک شخصیتهای قدسی پایهگذار هستند سخن و حرکتشان در شکلگیری اندیشه آن مکتب مؤثر است، هم کلامی هستند و هم تاریخی.
حوزه دوم کجا بود؟ رویدادهای تاریخی متن مقدس. آنچه در یک متن مقدس از حوادث تاریخی گزارش شده است باز جزء مناسبات مستقیم به حساب میآید، چون گزاره تاریخی ـ کلامی هستند، این گزاره از یک جهت تاریخی و از یک جهت کلامی است. اینجا را بعد بیشتر خواهیم پرداخت که وقتی ما میگوئیم یک گزاره تاریخی در باب شخصیتهای قدسی اساساًاینها گزارههای خالص تاریخی هستند یا نه؟ فعلاً ما مفروض میگیریم که این گزارهها گزارههای تاریخی هستند و دارند از یک رویداد سخن میگویند و به همین دلیل روشهای تاریخی در حل و فصل آنها نقش تعیین کنندهای دارد که بعداً بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
به خلاف نوع دوم که تکلیفش معلوم است ما کاملاً با دو گزاره، با دو سنخ مختلف مواجهیم، یک گزاره کاملاً کلامی محض است و اصلاً بعد تاریخی ندارد و یک گزاره دیگر کاملاً تاریخی است و بعد کلامی ندارد.
میخواهیم اینها را یک بار مرور کنیم و دقیقاً مناسبات تاریخ و کلام را در تک تک اینها مورد مطالعه قرار بدهیم، رویکردهایی که امروز در حوزه مناسبات تاریخ کلام وجود دارد را بحث کنیم و ببینیم در نهایت چه باید کنیم؟ یک مقداری بحثها الآن نظری است و بعداً که به مصداق میرسیم و نمونههایی را از مقالات و کارهای انجام شده را به دوستان خواهم داد، یا گزارش بدهند یا با هم یک مروری کنیم میبینیم که این بحثها امروز سخت در حوزه مطالعات تاریخی و کلامی محل حاجت است و درگیریهای جدی را به دنبال دارد که اگر ما نتوانیم بحث را به سامان بیاوریم آن نزاع همچنان باقی میماند.
در خصوص حوزه نخست که تاریخ شخصیتهای قدسی است بحثهای مختلفی در این زمینه صورت گرفته، بحثها از گذشته تاریخی بوده، شاید بگوئیم این بحث سابقه هزار ساله دارد، برخلاف دسته دوم که خواهیم گفت مناقشاتش عمدتاً مربوط به این قرون اخیر است و به تعبیری این بحث در قرنهای اخیر به عنوان یک مسئله علمی مطرح شده، خیلی روشن است که بوده و همه گزارههای متن مقدس کاملاً محل مناقشه است اما اینکه به عنوان یک مسئله علمی تلقی بشود که از یک سو بگوئیم رویدادهای تاریخی متن مقدس گزارش میدهد از یک واقعیت در نقطه مقابل کسانی باشند که بگویند نه، اصلاً گزارههای تاریخی در متن مقدس تاریخی نیستند، این بحث اگر بخواهیم بگوئیم به صورت مشخص در غرب از قرن هجدهم آغاز شده که بعد به تفسیر بحث میکنم و مرور میکنم، در غرب از قرن هجدهم شروع شده و در سنت اسلامی شاید کمتر از یک قرن سابقه مطالعاتی دارد، پیش از آن اساساً به عنوان یک مسئله علمی مورد بررسی قرار نگرفته.
اما مسئله نخست که بحث تاریخ شخصیتهای قدسی است سابقه خیلی تاریخی دارد و نزاعها و مناقشات فراوانی هم شده، نهایت ممکن است در یک حوزه دانشی مشخص نبوده، بخشی از آن در تاریخ، بخشی در رجال است، بخشی در تفسیر بوده و یک بخشی در کلام جلوه کرده. در حوزه اول ما با چهار رویکرد مختلف در طول تاریخ مطالعات اسلامی و غیر اسلامی مواجهیم و هر یک از این رویکردها برای خودشان مبانیای دارند و لوازم و نتایجی بر دیدگاه خودشان مترتب میکنند. رویکرد اول که به اصطلاح میگوئیم رویکرد جداسازی میان حوزه تاریخ و کلام است یا به تعبیر من ترکیب انضمامی تاریخ و کلام، اینها کسانی هستند که معتقدند اساساً بحثهای تاریخی و کلامی دو حوزه مختلفند، درست است که الآن در یک مصداق مثلاً در شخصیت پیامبر اکرم یا در شخصیت مسیح در سنّت مسیحیان جمع شده، اما اگر شما به دقت نگاه کنید اینها یک گزاره نیستند، اینها دو گزارهی مختلفند، یک شخصیت است و به ظاهر یک رویداد است اما کلام از دریچه خودش به آن حادثه نگاه میکند، تاریخ هم از دریچه خودش نگاه میکند، دو دانش با دو روش مختلف با دو موضوع مختلف، ما میگوئیم چرا دو موضوع مختلف است؟ این یک اتفاق است که میافتد، آن اتفاق رفتار یک شخصیت قدسی است در یک بستر زمانی و مکانی، دو تا روش را میپذیریم فی الجمله، اما اینکه چرا اینها دارای دو موضوع هستند؟
این گروه میگویند درست است که به ظاهر شما میگوئید رفتارهای این شخصیت هویّت این شخصیت یک موضوع واحد است اما وقتی دقت کنیم همین هویت دو پارهی مختلف دارد، یک مقام انسانی زمانی و مکانی دارد، به عبارت دیگر یک ویژگی رویدادی در این شخصیت وجود دارد که سراسر تاریخی است، اینکه این شخصیت چه زمانی به دنیا آمده، چه رفتارهایی از خودش بروز داده، چه آثار و محصولاتی تولید کرده، چه جامعه و تمدنی پدید آورده؟ اینها همه رویهی ظاهری این شخصیت است. این را تاریخ میپردازد و هیچ مشکلی هم ندارد، روش ها هم روشهای تاریخی است. اما همین شخصیت یک رویهی الهی دارد، یک رویهی باطنی دارد، یک رویهی غیبی دارد، به هر شکلی که میخواهیم بگوئیم، آن را هم به عهده کلام میگذاریم، متکلمان هستند که میگویند آیا این شخص دارای دو بعد اتصال الهی هست یا نیست؟ تاریخ اصلاً دسترسی به این ندارد، ایا این فرد علم غیب دارد یا نه؟ یک مورخ از کجا اینها را تشخیص بدهد که علم غیب دارد یا نه؟ آیا کراماتی از او صادر میشود یا نه؟ این هم یک بعد دیگر است، مورخ میگوید چنین رویدادی از او سر زد و متکلمان میگویند این شخصیت یک بعد دیگری دارد، میگوئید یک جاهایی باید با هم ترکیب شود، ما مشکلی نداریم. تاریخ میگوید در این جنگ این حوادث رخ داد، این پیامدها را داشت، متکلمان میگویند شخصیتی که محور این حوادث بود دارای وحی بود، اتصال آسمانی بود، علم غیب بود، امداد ملائک برای او بودند، اینها با هم تعارضی ندارند. اینها معتقدند که این رویکرد معتقد است که اساساً میان تاریخ و کلام هیچ گونه معارضهای در شخصیتهای قدسی وجود ندارد، اگر هم احیاناً یک تعارضی دیده میشود این تعارضها بدوی است، اگر ما به درستی گزارههای تاریخی و کلامی را تحلیل کنیم آنها را از هم جدا کنیم، به تعبیر من تعابیر ناپخته در کلمات متکلمان یا مورخان را پخته کنیم و دقیق کنیم این تعارض ظاهری هم برطرف میشود، معلوم میشود که ما با ...
در واقع این نظریه میخواهد بگوید ما در شخصیتهای قدسی با دو گزاره، من اینجا نوشتم مناسبات مستقیم جایی است که در ظاهر گزارهی تاریخی ـ کلامی است، یعنی هم تاریخی است و هم کلامی. رویکرد اول میگوید این اشتباه است و ناشی از برداشت نادرست ماست، دوباره در همین جا ما قائل به تفکیک می شویم معتقدیم در همین جا با دو گزاره سر و کار دارد، به تعبیر دیگری این رویکرد میخواهد بگوید ما هیچ گزارهی مشترک کلامی و تاریخی نداریم، حتی در جایی که شما تصور میکنید که این گزاره هم تاریخی است و هم کلامی.
این بحث خیلی مفصل است و من بعضی از بحثهایی که عرض میکنم که مستقیم به بحث ما مربوط نیست ارجاع میدهم که در بحثهای دیگر تفصیلی به آن پرداختیم و دوستان میتوانند مراجعه کنند.
میدانیم که اینها هم شواهد درون دینی برای مدعای خودشان دارند و هم شواهد برون دینی، شواهد درون دینی اینها آیاتی است که کاملاً دلالت میکنند که ما با یک شخصیت دو ساحتی مواجهیم. شاید نمونه برجستهاش قل إنما أنا بشر مثلکم یوحی إلیه باشد، یک ساحت بشرٌ مثلکم است یعنی اینکه روی قواعد انسانی زندگی میکنم، خوردن، خوابیدن، روابط با دیگران، جنگیدن، ساختن، یک مدینه، یک تمدن، همه اینها بشری است و حتی در جایی که قضاوت میکنم در جایگاه مدیریت و رهبری جامعه قرار میگیرم همه اینها ساحت بشری بودن است. یک ساحت دیگر وحیانی یا الهی بودن است؛ آن هم یک چیز دیگری است، اینکه بر من وحی میشود و من دارای قدرتهای باطنی ویژهای هستم، امدادهای عالم بالا به من میرسد این منافاتی با بشری بودن ندارد، امداد هم میرسد اما در ساحت بشری به من وحی میشود، من علم غیب دارم اما عمل ظاهریام بر اساس علم غیب نیست، قل إنما بینکم بالبینات و الایمان، پیامبر فرمود موقع قضاوت من هم همان طور قضاوت میکنم که یک قاضی عادی قضاوت میکند، بیّنه است. من نمیایم با علم غیب قضاوت کنم. یا امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی دعوا بر سر زره اتفاق میافتد نمیآیند بر اساس علم غیب خودشان حکم کنند میگویند طبق روال عادی همین علوم ظاهری و همین شرایط عادی وجود دارد و این پیوند میان بُعد بشری انسانی و الهی کنار هم قرار میگیرد، این یک ترکیب انضمامی به این شکل... اساساً در حوزه شخصیتهای قدسی، ما با هیچ گونه تناقض یا معارض و مناقشهای مواجه نیستیم.
ساحت الهیاش به عهده کلام است و ساحت بشریاش به عهده تاریخ است. تاریخ نمیتواند با ساحت الهی انسانهای ویژه برخورد کند چنانکه کلام کاری به ساحتهای عادی ندارد! بنابراین نظریه شما وقتی دارید درباره پیامبر اکرم ... فصل تاریخی، سیره فردی اجتماعی سیاسی، لازمه این سخن است، یک فصلی هم دارید ابعاد فرابشری و الهی، در آنجا میگوئید معصوم است کرامت دارد، علم غیب دارد، اتصال به آسمان دارد، علوم ویژه دارد، در واقع ما با دو فصل در این شخصیتهای مواجهیم. در فصل تاریخی و بشری مانند سایرین عمل میکند، کلام کاری به رفتارهای ظاهری ندارد، در ساحت باطنی و فرابشری بشر عادی اتفاقاً جای کلام است و تاریخ جایی ندارد، چون تاریخ با فکت کار میکند و دیتا دارد و اسناد را بررسی میکند، در باب اسناد عصمت، علم غیب، شما سندی در اختیار دارید که آن شخصیت به آسمان و ماورا سری میکشد.
یک شواهد برون دینی هم اقامه میکنند، تقریباً رویکرد سنتی علمای اسلامی همین است، تمام مورخان تاریخی ما نگاهشان به مناسبات تاریخی کلام همین است، یعنی شما در آثار اینها اصلاً جایی برای مناقشات کلام و تاریخ نمیبینید. به عنوان مثال آثار شیخ مفید را ببینید، مرحوم شیخ مفید هم یک مورخ است، آثار تاریخی دارد، بررسی میکند، از سوی دیگر یک متکلم بزرگ است. از دیدگاه دانشمندان ما، اهلسنت و شیعه فرقی نمیکند، این رویکرد تقریباً رویکرد بالغ بر حوزههای مطالعاتی اسلامی ماست و از قدیم بوده. شواهد برون دینی استناد اینها به منطق دانش تاریخ و کلام است، چیزی که میتواند تمایز میان علوم را رقم بزند، اینکه یک دانش چه موضوعی دارد و چطور مورد بررسی قرار بدهد و چه ابزارهایی در بررسی مطالعاتی خودش دارد و در نهایت چه محصولی ارائه میکند، از دیدگاه اینها کاملاً منطق تاریخ با منطق کلام جداست، اصلاً موضوع تاریخی نیست. مثلاً شما در باب اثبات جانشینی امیرمؤمنان صلوات الله علیه که بحث میکنید یک بُعد تاریخی را از بعد کلامی جدا میکنید اما در بعد کلامی کافیست قرآن کریم در باب ولایت امیرالمؤمنین حکمی کرده باشد، یک مورخ در روش تاریخی نمیآید با استناد به قرآن کریم یک حادثهای را اثبات کند، یا اگر در سنّت، پیامبر اکرم به تواتر یک خبر واحد معطوف به ؟؟؟ است، امیرالمؤمنین علیه السلام را به جانشینی منصوب کرده، برای یک متکلم همین کافیست، اما اگر خواستیم درباره غدیر مطالعه تاریخی کنیم آنجا میگوئیم این حادثه در کجا رخ داد، زمان و مکانش چه بود؟ بیان پیامبر چه بود؟ واکنش مردم چه بود؟ برای یک متکلم اصلاً این حوادث تاریخی اهمیتی ندارد مهم این است که در نهایت آیا اثبات میشود که پیامبر اکرم نصب برای جانشینی کرده یا نه؟ آیا قرآن دلالت میکند یا نه؟
سه اشکال اساسی به این نظریه وارد است؛ اشکال اول این است که شما اگر منظورتان از مطالعات تاریخی مطالعات توصیفی و روش توصیفی تاریخ است، ما اجالتاً میپذیریم، تصورش این است که مورخ میآید... رویکرد توصیفی صرفاً میخواهد یک واقعهای را همانطوری که هست نشان بدهد از دیدگاه کسانی که تاریخ توصیفی را قبول دارند هیچ تفاوتی بین تاریخ و دانشهای طبیعی نمیکند، همان طوری که شما رفتار یک ماده را توضیح میدهید، همان طوری که رفتار یک سیاره یا ستاره را در کهکشان نشان میدهید، سراغ تاریخ هم که میروید عیناً همین کار را میکنید، این دیدگاه مکتب رانکه است، رانکهایها معتقدند واقعیت همان است که رخ میدهد، واقعیت طبیعی با تاریخی دو تا نیست، این است که می خواهیم روشهای پوزیتیویستی را در حوزه تاریخ به کار بگیریم، اما اگر قائل به مطالعات تحلیلی تاریخی هستیم و معتقدیم اساساً نمیتوان میان دانشهای طبیعی و دانشهاس انسانی اشتراک پیدا کرد، ما با دو گونه دانش مواجهیم، دانشهای انسانی موضوعش انسان است و دانش طبیعی موضوعش قواعد طبیعی است و اینها دو حقیقت هستند، کسانی که در حوزه مطالعات تاریخی معتقد به مطالعات تحلیلی هستند، من دارم خیلی سریع رد میشوم؛ معتقدند که تاریخ یک معنا دارد، فرق علوم انسانی با علوم طبیعی وجود عنصری به نام معناست. علوم انسانی در نهایت به ما میگوید این انسان با چه معنایی رفتار خودش را شکل میدهد؟ ما در باب طبیعت دنبال معنا نیستیم، میگوئیم جاذبه میان دو تا جرم، دو تا سیاره ... این سبب شده که این حالت برایشان اتفاق بیفتد، شما اگر یک منبع گرمایی را ایجاد کنید چنین حادثهای رخ میدهد، ما در عالم طبیعت دنبال معنا نیستیم ولی وقتی در علوم انسانی میآیند دنبال معنای رفتارهای انسانی هستیم، به محض اینکه رفتاری از کسی سر میزند میپرسیم چرا این کار را کرد؟ انگیزهاش چه بوده؟ به محض اینکه شما از نیّت میپرسید، از حالت ذهنی (به تعبیر بعضی از حوزههای مطالعات تارخی) میپرسید، به محض اینکه از قصد آنها و نوع کنشهای درونیشان میپرسید، از سطح مطالعات توصیفی تاریخی فروتر میرویم، اینجا نمیتوانیم صرفاً با توصیف رفتارها چیزی را حل کنیم و به محض اینکه از سطح توصیف فراتر رفتیم این جداسازی میان حوزه بیرون و حوزه درون، حوزه ظاهر و حوزه باطن از بین میرود. من فقط اشاره کنم به اینجا که سه شخصیت مهم پایهگذاران اصلی حوزه مطالعات تحلیلی تاریخی هستند، به تفصیل از نظراتشان اجمالاً گفتیم، یکی آقای کالینهود است، یکی دیلتای، یکی میشل پوکو.
کالینهود حوزه تاریخ تحلیلی است و معتقد است که از طریق جریانهای ذهنی میتوانیم، دیلتای تاریخ تفصیلی است، معتقد است که ما از طریق هرمونوتیک میتوانیم تاریخ را فتح کنیم، و میشل پوکو تاریخ تبارشناسی است. منحصر به این سه دیدگاه نیستند، مهمترین نظریه پردازان حوزه مطالعات تحلیلی تاریخ اینها هستند و اینها نقدهای جدی به نگرشهای پوزیتیویستی به تاریخ دارند مثلاً تاریخ توصیفی را تاریخ نمیدانند. اگر ما قائل به تحلیل تاریخی باشیم آن جدا سازی ممکن نیست.
باز اشاره میکنند یک جا من بحث کردم، یک کسانی از این فراتر رفتند، اینها کسانی هستند که نظریههایشان این است که ما باید تاریخ را بر اساس درون دادههای انسان تحلیل کنیم، برون دادهها معنا ندارد و اصلاً توضیحی به ما نمیدهند اما خود ما وقتی به رفتارمان نگاه میکنیم فقط از طریق آثار بیرونی نگاه نمیکنیم! یک جریانی از اینها پا فراتر گذاشته که قبلاً گفتم که بحث مکتب آننال است، این فراتر از بحث تحلیل تاریخی است و معتقدند که تاریخ نه برون دادهای انسان است حقیقت تاریخ آن درون داد اساسی انسان است، تاریخ عشق و نفرت، تاریخ عدالتخواهی، تاریخ انسان خواهی، تاریخ حق گرایی، اینها برای ما مهم هستند، اینکه این فرد چنین جهادی کرد، جنگ کرد یا نکرد؟ چنین نهاد اقتصادی را به پا کرد یا نکرد؟ اینها اصلاً جزء اصل تاریخ نیستند، نه اینکه نباید اینها را مطالعه کرد، باید مطالعه کرد، همه اینها مقدمه این است که من بدانم انسان در تاریخ چگونه ظهور پیدا کرده، ظهور انسان حقیقتاً کجاست؟ در ساحت وجود درونی اوست، تاریخی که اندیشهها را نمیخواند، تاریخی که نیّتها را نمیتواند تفسیر کند، تاریخی که از حیات درون انسان گزارش نمیدهد اصلاً تاریخ نیست. این دو جریان فرق میکند، تحلیلیها با مکتب آننال یک گام به پیش هستند، اینها معتقدند که ما باید تاریخ را تحلیل کنیم، همین رفتارها و کنشها، رفت و برگشتها، فراز و فرودهاست که تاریخ را شکل میدهد اما منحصر در این نیست، این رفتارها و فراز و فرودها یک معنا در انسان دارد تا شما معنای آن را تشخیص ندهد خود این رفتارها هم توضیح مناسبی پیدا نمیکند، تبیین رفتارهای انسانی غیر از تغییر پدیدارهای طبیعی است، پدیدار طبیعی در نظام علیّت قابل تحلیل است، اما رفتارهای انسانی در مناسبات علمی طبیعی قابل توضیح نیست، اینها کسانی هستند که ما امروز به عنوان حوزه مطالعات تاریخی از آنها یاد میکنیم، مطالعات تاریخی تحلیلی.
اما یک گروهی هستند از این فراتر میروند و امروز طرفداران زیادی دارند و مینویسند و تحقیق میکنند، آننال اسم یک مجلهای بود که اندیشههای خودش را در فرانسه مینوشتند و یک دوره اوج فراوان داشتند ولی شاید به اندازه دیگران ... به تعبیری که بعضیها گفتهاند، اینها هم جزء مکتبهای شورشی هستند، جریان های شورشی علیه مکتبهای مدرن هستند.
پاسخ اول این است که بر فرضی که این نظریه درست باشد بر اساس مطالعات توصیفی تاریخ چنین نظریهای درست است، اما به محض اینکه شما در مکتب آننال بخواهید فرآیند تاریخ را در درون انسان جستجو کنید یا از ظاهر تاریخ به معنای تاریخ بروید، این نظریه جواب نمیدهد. چون ظاهر این رفتارها با باطنش گره میخورد، شما اگر گفتید این فرد چنین رفتاری دارد من بنا بر این مکاتب بلافاصله میپرسم چرا این کار را کرده؟ عامل اصلی چنین کنشی چیست؟ با فلان انگیزههایی که در همان جامعه یا همان افکار بوده چه ارتباطی پیدا شده؟ بنا بر مکتب آننال شخصیتهای قدسی را باید طور دیگری مطالعه کرد، یعنی اگر بپذیریم مکتب آننال را نمیتوانیم به توصیفات تکیه کنیم.
اشکال دوم این نظریه این است که حتی در مطالعات توصیفی هم ما دچار مشکل میشویم، چرا؟ چون گزارههای مربوط به ظاهر، حتی اگر بر ظاهر تکیه کنیم با وجود ابعاد باطنی و عدم وجود ابعاد باطنی اینها با هم در هم طنیده است، شما نمیتوانید در مورد یک شخصیت قدسی سن بگوئید مخصوصاً اگر کسی موضعش موضع الهیاتی و دینی است، یعنی یک مورخی که در عین حال یک متکلم هم هست، یعنی باورمند به یک مکتب است نمیتواند وقتی رفتارهای او را ببیند، رفتارهای او را در نظر نگیرد، هم در مقام ایجاد و هم در مقام سلب.
الآن شما گزارش میدهید از یک رابطهای در رفتار فرد، این رفتار دلالت بر بیعدالتی میکند، دلالت از ناآگاهی نسبت به آینده میکند، رفتار ظاهری است، این با رفتار باطنی، و اینکه این فرد متصل به عالم غیب است منافات دارد. یعنی سلباً حتی در مقام توصیف میگوید متکلم نمیتواند گزارههای تاریخی را نادیده بگیرد چنانچه ایجاباً هم یک مورخ نمیتواند رفتارهای مبتنی بر باطل را نادیده بگیرد، یعنی اگر یک مورخ دید که یک شخصیت قدسی از یک آیندهای خبر میدهد که واقعی باشد، یک کرامتی را گزارش میکند، یعنی یک اتفاقی را گزارش میکند که همه در آن صحنه وقتی آن اتفاق را میبینند آن را خلق عادت میدانند، میبینند با هیچ کدام از گزارشهای دیگر هماهنگ نیست. سؤال: من این رفتار ایجابی او را، یا رفتار سلبی را به عنوان یک متکلم در نظر میگیرم یا نه؟ باید در نظر بگیرم. در حوزه سلبیات متکلم باید به گزارشهای مورخ توجه کند و در حوزه ایجابیات یک مورخ است که نمیتواند از گزارهی ایجابی فرار کند. وقتی میبیند او کرامتی دارد، وقتی میبیند که از غیب خبر میدهد، گزارش تاریخی هم هست، ظاهر هم هست، پس از یک واقع خبر میدهد، تصرفی میکند، از یک علومی گزارش میدهد که هیچ کس دیگری ندارد، مگر اعجاز قرآن کریم چیست؟ یک ادبیاتی را ارائه میکند که بزرگترین سخنرانان عرب در مقابلش به زانو میآیند، هیچ کس مثالی از او و نمونهای از او ندارد، این مال ظاهر است و یک مورخ نمیتواند نسبت به این ظواهر بیتفاوت باشد، باید استثنایی بودن این رفتار وحادثه را نشان بدهد، به محض اینکه استثنا را نشان میدهد حتی در گزاره های توصیفی باید تکلیف خودش را مشخص کند.
یعنی یک متکلم نسبت به گزارههای سلبی توصیفی ظاهری نمیتواند واکنش نشان بدهد و یک مورخ نسبت به وضعیت ظاهری ایجادی، خلاف قواعد طبیعی نمیتواند واکنش نشان بدهد، این یک نمونهاش هست که عرض میکنم که حتی در حوزه مطالعات توصیفی تاریخ ما نمیتوانیم به ترکیب انضمامی تاریخ و کلام تن بدهیم، مگر اینکه بسیاری از صورت مسائل را پاک کنیم، یعنی مورخ بگوید من اساساً تمام این حادثههایی که خلاف قواعد است گزارش نمیکنم.
اشکال سوم و مهمترین اشکال این است که اساساً ما با گزارههایی سر و کار داریم که گزارههای دوگانه هستند، اصلاً بحث مطالعه توصیفی و مطالعه تحلیلی نیست، ما تا اشکال دوم فرض میگرفتیم واقعاً میتوانیم بین دو گزاره تفکیک کنیم، میگوییم یک بعدی علم غیبش هست که متکلم میپردازد، یک بعدی حرفهایی که میزند و رفتارهایی که میکند این را تاریخی بپردازد، اصلاً بحث ما در جایی است که یک موضوع است، یک گزاره است که هم کلامی است و هم تاریخی، در آنجا شما نمیتوانید بگوئید ما با دو بعد سر و کار داریم، یک است. مسئله بعثت پیامبر وجود پیامبر اکرم در این زمان با این ویژگیها و خصوصیات، اصل بعثت پیامبر موضوع کلامی هست یا نیست؟ این رویکرد تصور میکند در باب وجود پیامبر اکرم ما کأنّه اینجا یک گزاره تاریخی کلامی نداریم! اینطور نیست، بسیاری از گزارههای کلامی ما گزارههای مصداقی رویدادی هستند، اصل وجود پیامبر اکرم، آیا معجزهای اقامه کردند یا نه؟ در باب جانشینی پیامبر اکرم تصور اینها گویا این است که در باب حادثه غدیر ما میگوئیم من کار به قول پیامبر دارم، من کار به کلام پیامبر دارم، یا پیامبر معرفی کردند یا نکردند، اگر معرفی کردند که برای من متکلم قصه تمام است، من چکار به تاریخ غدیر دارم؟ سؤال میشود، این چیزی که به عنوان معرفی پیامبر، امیرالمؤمنین علیه السلام را، یک گزاره تاریخی هست یا نه؟ کجا این معرفی شده؟ در چه مکانی؟ در چه زمانی؟ در مخاطب با چه کسی؟
دوباره ایجاباً و سلباً تمام گزارههای تاریخی میآید دخالت میکند، نه اینکه دو تا گزاره است، اصل اینکه پیامبر اکرم صلوات الله علیه، امیرالمؤمنین علیه السلام را به جانشینی برگزیدند خود این گزاره گزارهی تاریخی است و خود این گزارهی کلامی است. حتی اگر شما بگوئید از سنت بنده اثبات میکنم، این را بعداً خواهم گفت. این را میپذیریم و ظاهراً در ذهن شریف این آقایان این بوده که متکلمان و مورخان برای گزارههایی که مشترک است میتوانند روشهای اختصاصی هم داشته باشند، این اشکال ندارد. یک متکلم بگوید من از طریق وحی به این رسیدم، یک متکلم عارف بگوید من از طریق شهود به این جانشینی دست پیدا کردم، من در مکاشفات خودم دیدم ،بحث درستی و نادرستی نیست، بحث در روشهاست، اگر یک متکلم عارف بگوید من در مکاشفات خودم دیدم که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نسبتی با پیامبر اکرم دارد، این روش اختصاصی کلام است. ممکن است مورخان هم از یک روشهای خاصی برای اثبات این مدعا برخوردار باشند اما یادمان هست که وجود دو روش مختلف برای اثبات یک گزاره، آن دو را تبدیل به دو گزاره مختلف نمیکند، یعنی اگر من ادعا کردم که از طریق قرآن، کاری به قرآن تاریخی هم ندارم، از دو لب پیامبر آمده و من شنیدم، میگویم من مکاشفه کردم این را یافتم، باز دارم یک ادعای تاریخی میکنم، میگویم من مکاشفه کردم مقام امیرالمؤمنین را در عالم بالا. میگویم من مکاشفه کردم که پیامبر اکرم منصوب کردند در بین خلایق وجود امیرالمؤمنین را، این گزاره تاریخی است.
پس رویکرد اول که ترکیب انضمامی میان تاریخ و کلام است، گر چه عرض کردم یک وجوه حقی در آن هست، یک بخشی کلامی است و تاریخی نیست، یک بخشی هم تاریخی است و کلامی نیست، اینکه بحثی ندارد. در شخصیتهای قدسی هم این را میپذیریم، شخصیتهای قدسی هم یک ابعادی دارند که ؟؟؟ متکلم ندارند و بالعکس. اما سؤال این است که آن ابعاد اصلی که سبب شد ما بگوئیم شخصیتهای قدسی موضوع هر دو دانش هستند، ما با گزارهی تاریخی ـ کلامی مواجهیم، این رویکرد نتوانست این را نقض کند، این سه اشکال بر آن وارد است حتی در مطالعات توصیفی. بالاتر اینکه اصلاً در مطالعات توصیفی مشکل... اصلاً ما با یک گزاره سر و کار داریم، شما زمانی میتوانستید این دو را ترکیب انضمامی کنید که بگوئید موضوعاً جداست و حال اینکه اینها موضوعاً یکی است. روش متفاوت است، روش متفاوت که گزاره را دو تا نمیکند! یک موضوع واحد با دو روش مختلف، میگوئید اهداف فرق میکند،خُب فرق کند. مورخ با اهداف و روش خودش بیاید و متکلم هم با اهداف و روش خودش. مادامی که ما با یک موضوع سر و کار داریم که جنسش هم میتواند تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد و هم کلامی مورد بررسی قرار بگیرد این اشکال برمیگردد و این رویکرد قدرت توضیح مناسبات کلام تاریخ را در شخصیتهای ویژه ندارد.
والسلام علیکم